برای فکر کردن, بهانه‌ای برای نوشتن

در این سه چهارمِ رفته‌ی سال، کجاییم؟ در یک چهارمِ باقیمانده، میخواهیم به کجا برسیم؟

جوجه‌هایتان را شمرده‌اید؟

آخر می‌گویند، «جوجه را آخر پاییز می‌شمرند».

اما فعلاً تا آن جوجه‌های طلایی دوست داشتنی در حال جیک جیک هستند، بیایید آنها را به حال خودشان بگذاریم و کمی‌با خود فکر کنیم.

به این فکر کنیم که سه چهارمِ سال را چگونه گذراندیم و یک چهارمِ باقی مانده‌ی آن را چگونه می‌خواهیم شروع کنیم؟

فکر کنیم که در پایان این سه چهارمِ رفته‌ی سال، کجا هستیم و در این یک چهارم باقیمانده‌ی سال، می‌خواهیم به کجا برسیم؟

فکر کنیم، در این سه چهارمِ رفته‌ی سال، تا چه حد به هدف یا هدف‌هایی که در ابتدای سال، برای امسال در نظر گرفته بودیم، نزدیک شده‌‌ایم؟

یا نکند دورتر شده‌ایم؟

فکر کنیم چه کارهایی می  توانیم انجام دهیم تا در این یک چهارم باقیمانده‌ی سال که هنوز هم در چنگ ماست، عقب افتادگی‌ها یا اهمال‌کاری‌های سه چهارم رفته را جبران کنیم و به حرکت و گام‌هایمان، در جهت نیل به هدف یا اهداف امسال مان، سرعت و نظم و دقت بیشتری ببخشیم.

راستش من هم به همین موضوعات فکر کردم و تصمیماتی در حد میکرو‌اکشن و شاید هم ماکرو‌اکشن گرفتم و برخی از آنها را هم تا این لحظه انجام داده‌ام.

می‌خواهم برخی از این تصمیمات را با شما در میان بگذارم:

۱- در این یک چهارمِ باقی مانده‌ی سال، دیگر هیچ کتاب جدیدی نمی‌خرم

تصمیم دارم در این زمان باقیمانده ی سال، دیگر هیچ کتاب جدیدی نخرم و فقط مشغول مطالعه‌ی کتابهایی شوم که قبلا خریده‌ام و هنوز نخوانده‌ام؛

و همچنین کتابهای قبلیام را که قبلاً خوانده‌ام و می‌دانم کتابهایی هستند که می‌توانند برای رسیدن به اهداف امسالم بیشتر کمک کننده یا مفید باشند، برای بار دوم و شاید بار سوم مرور کنم و نکات مفید آنها را دوباره برای خودم یادداشت کنم و روی هر یک از آن نکات بیشتر تأمل کنم.

(این تصمیم، برای پادکست‌ها و فایلهای صوتی هم صدق می‌کند)

۲- چرخه‌ی دمینگ یا PDCA ام را بازیبنی می‌کنم. شاید نیاز به روغن‌کاری و سرویس داشته باشد!

در پایان این سه چهارم رفته‌ی سال، اقدام‌هایم را ارزیابی میکنم.

ببینم تاکنون چه دستاورد یا دستاوردهایی برایم در پی داشته‌اند؟

آیا مرا به هدفی که برای پایان سال، تعیین کرده‌ام تا اینجا، نزدیک‌تر کرده‌اند یا نه؟

نیاز است کدام اقدامات را کنار بگذارم یا کدام رفتارها را تقویت کنم، یا نیاز دارم کدام رفتارها یا اقدامات را با رفتارها یا اقدامات موثرتری جایگزین کنم؟

و بررسی کنم ببینم چه مهارت‌ها یا تکنیک‌هایی می‌تواند به من در سرعت بخشیدن به گام‌هایم در این یک چهارم باقیمانده‌ی سال، کمک کند؟

برای مطالعه ی بیشتر: 

چرخه دمینگ (PDCA)، یکی از راههای چرخاندن رو به جلوی چرخ زندگی‌مان

۳- برای اتاق تکانی، کمدتکانی، کتابخانه تکانی و کامپیوتر و لپتاپ و موبایل و تبلت‌تکانی، چرا تا پایانِ سال صبر کنم؟

در همین چند روز اخیر، حسابی اتاقم را تکاندم!

کتابخانه‌ام و کتاب‌هایش را مرتب کردم.

تمام برگه‌ها، نوشته‌ها، یادداشت‌ها و دفترچه‌ها و دفترها و لوازم از تاریخ گذشته یا بی‌مصرف را دور ریختم.

برگه‌ها، یادداشت‌ها، نوشته‌های Evergreen یا مورد نیازم را که می‌دانم هنوز به آنها احتیاج دارم به صورت ارتباطِ موضوعی دسته بندی کردم و هر دسته را به یک پوشه‌ی پلاستیکیِ رنگی که بر روی آن، برچسب‌ای حاوی موضوع مرتبط با هر دسته بندی را چسبانده بودم، منتقل کردم.

برای وسایل و لوازم مختلفی که درون اتاقم و کمدهایم دارم، جایگاه‌های مشخص و منظم‌تری در نظر گرفتم.

تمام فولدرها و فایل‌های درون هر کدام از Device‌هایم را نیز مورد بازیبنی و مرتب‌سازی قرار دادم. و …

برای مطالعه بیشتر: نکاتی در مورد دسته بندی فایلها و فولدرها در کامپیوتر و موبایل

۴- می‌خواهم یکبار دیگر، حد میانی‌ام را در ناحیه مِداوار پیدا کنم

سعی کردم در پایان این سه چهارم رفته‌ی سال، «ناحیه مِداوار» زندگی‌ام را دوباره مورد بازبینی قرار دهم و سعی کنم آن را “بهتر و با خطای کمتری تشخیص دهم” و حد میانی آن را دوباره برای خودم پیدا کنم و سعی کنم در تصمیم‌گیری‌ها و اقداماتِ این یک چهارم باقیمانده‌ی سال، آن را مد نظر داشته باشم.

برای مطالعه بیشتر: ویژگی‌های نگرش یک استراتژیست به جهان اطراف

۵- در این یک چهارم باقیمانده‌ی سال،  کدام درسهای متمم، بیشتر می‌تواند به من کمک کند؟

تصمیم دارم در این چند روز اخیر، با یک بررسی دقیق، درس‌هایی در متمم را که برای رسیدن به هدف یا اهداف تعیین شده ی امسالم، می‌توانند مفیدتر یا تاثیرگذارتر باشند، شناسایی کرده و دوباره از اول، شروع به خواندن آنها کنم و تمرکزم را بیش از سایر موضوعات، بر روی این درس‌ها معطوف کنم.

همچنین بکوشم تا نکات مفید این درسهای گزینش شده‌ام را به نوعی برای خودم، کاربردی‌تر کنم.

۶- برای بار دیگر، به فایل صوتی حرفه‌ای گری، گوش می‌سپارم.

تصمیم دارم در این چند روز، دوباره به تمام فایل‌های حرفه‌ای‌گری گوش کنم و به تمام نکات مفید آن – در این زمان باقیمانده‌ی سال و در تمام فعالیت‌ها و در هدفی که برای امسالم در پیش و در نظر گرفته‌ام – بیشتر توجه کنم.

۷- آیا برنامه‌ریزیِ امسالم، نیاز به تغییر یا اصلاح ندارد؟

تصمیم دارم برنامه‌ریزی امسالم را برای حصول به بهترین نتیجه در پایان سال، و بر اساس هدف یا اهداف‌ای که برای امسال در نظر گرفته‌ام، مورد بازبینی و اصلاح و ویرایش‌های لازم قرار دهم.

***

مواردِ  بالا، مهمترین تصمیم‌هایی بودند که سعی کردم برای شروعِ یک چهارم باقی مانده‌ی سال، روی آنها فکر کنم و برای پیاده سازی‌شان، دست به اقدامات عملی بزنم.

شما هم می‌توانید به تصمیم‌هایی فکر کنید که هنوز در این فرصت باقیمانده‌ی سال، عرصه برای ظهور آنها دارید.

اگرچه سه چهارم سال گذشته است، 

اما خوشحالم که هنوز، یک چهارمِ سال جاری را در اختیار دارم و با مراقبت بیشتر و رساندن آفتاب و آب و خاک لازم به مزرعه‌ی زندگی‌ام –  که در ابتدای امسال، بذر خواسته‌هایم را بر آن پاشیده بودم – می‌توانم بکوشم تا با تلاش خود و با یاری خداوند، محصول بهتر و شایسته‌تری را در پایان سال و پیش از آغاز سال جدید، درو کنم.

 

پی نوشت:

  • خواندن مجموعه مطالب مفید با متمم تا عید نوروز که محمدرضای عزیز، در یکی دو سال گذشته نوشت و منتشر کرد را پیشنهاد می‌کنم از دست ندهید.

همان نوشته‌ها، تلنگری شد تا زودتر و پیش از آغاز سال جدید، به این فکر کنم که در کجای اهداف و خواسته‌های سال جاری‌ام ایستاده‌ام.

7 دیدگاه در “در این سه چهارمِ رفته‌ی سال، کجاییم؟ در یک چهارمِ باقیمانده، میخواهیم به کجا برسیم؟

  1. سلام به همه
    وای که چه مکالمه‌ی قشنگی بود. من که حظ کردم. انگار داشتم یه کتاب داستان میخوندم. و تو سرم یه عالمه تصورات قشنگ و جوراجور بود. نمیدونم میدونید حسم چجوریه یا نه . از اون حسا که دل آدم مورمور میکنه‌، مث استرس شب امتحان میمونه ولی اون نیست. من همیشه وقتی احساساتم میزنه بالا، قلبم شروع میکنه لرزیدن انگار ظرفیتش پر شده و میگه جون هر کی دوس داری بسه دیگه. درسته من به قشنگی شما دوتا نمیتونم بنویسم ولی خب میخواستم ازتون تشکر کرده باشم. الان هم اون آهنگی که saman لطف کرد و گذاشتو دارم با هنذفری گوش میدم.
    دوستای خوب، اتاق تمیز، بوی عود،آهنگ عالی، دریچه قشنگ و هوای تمیز، الان من پادشاه زمینم

    1. محمدصادق جان.
      عالی هستی تو 🙂
      مرسی از کامنت قشنگت. واقعا انرژی گرفتم ازش.
      و… “دوستای خوب، اتاق تمیز، بوی عود،آهنگ عالی، دریچه قشنگ و هوای تمیز، الان من پادشاه زمینم” … پس جای ما رو هم توی اون قصر باشکوه ی خیالیِ دوست داشتنینت، خالی کن. 🙂

  2. شهرزاد عزیز
    زندگی امروز ما با پیچیدگی‌های زیادی که داره و البته همزمان فردگرایی و دورشدن آدمها از همدیگه را هم بیشتر کرده، باعث شده چه بخواهیم چه نخواهیم، به طور متناوب دچار نوسان بشیم. گاهی خوبیم گاهی بد، گاهی قوی و توانمندیم و گاهی ضعیف و تنها. من این را طبیعی می‌دونم و معتقدم پذیرش هر حالت و احساس، همونجوری که هست کمکمون میکنه شرایط را بهتر مدیریت کنیم.
    خیلی متأسفم که آسمان روشن شما، ابری شده و دلتنگ شدی. میدونم باز هم قویتر میشی و پر امیدتر و باز دنیاتون روشن و نورانی میشه. پس آروم باشین و دل‌قوی…
    ضمناً این نشان از لطف و محبت شما نسبت به مخاطب‌هاتون داره که غمهاتون را واسه خودتون نگه‌میدارین و شادی‌ها و انرژی خوبتون را باهاشون قسمت می‌کنین، چون باور دارین دنیا را باید به جای بهتری تبدیل کرد، ولی بد نیست گاهی حس‌ها و دلتنگی‌هاتون را هم بنویسین. حس‌های عمیق، اتفاقاً گاهی خیلی هم میتونن واسه بقیه قشنگ باشن. فقط غصه، رنج، بدبینی و نفرت را نباید گفت تا زیاد نشه. حس‌های عمیق، درون‌ها را به هم متصل می‌کنه و قشنگه..
    ممنون از لطفی که همیشه به من دارین. من چه خاموش چه گویا، در هر روز جدید همراه «یک روز جدید» هستم و امیدوارم باشم. ممنون که شما هم هستین.
    آرزو می‌کنم پاییز را در این آخرین لحظه‌ها با آرامش و شادی فراوان بدرقه کنین و قوی باشین.

    1. دوست خوبم.
      ممنونم که وقت گذاشتی و باز هم برام نوشتی.
      چندین و چند بار نوشته ی قشنگت رو خوندم و ازت ممنونم که چیزهایی رو که خودم هم واقعاً بهشون اعتقاد دارم، بهم گفتی و بهم یادآوری شون کردی.
      واقعاً همینطوره.
      شاید واژه ای به نام «انسان»، اصلاً بدون این نوسان‌ها و این تضادها، دیگه مفهوم درستی نداشته باشه.
      به عقیده ی من، روزهای زندگی گاهی آفتابی اند و گاهی ابری. و زندگی بین این دو میتونه همیشه در نوسان باشه. و قدرت و هنر عظیمِ انسان در این هست که چقدر موفق باشه که بتونه خودش رو به جریان زندگی بسپره.
      اما گاهی هم زندگی همونطور که به زیبایی اشاره کردی، حتی از این هم پیچیدگی‌های بیشتری پیدا میکنه.
      برای مثال، گاهی زندگی ابری و بارونی یه آدم دیگه در اطرافت هم میتونه زندگی آفتابی یا ابری تو رو ابری یا ابری تر یا حتی بارونی بکنه. گاهی دیدن و حس کردن رنجِ یه آدم دیگه که برات عزیزه و و وقتی میدونی که واقعاً در حیطه ی اختیار یا توانت نیست که کاری بکنی، گاهی سخت تر و جانفرساتر از هر رنجِ شخصی میشه.
      و یه عالمه پیچیدگی‌های دیگه…
      خلاصه اینکه ما هر روز و هر هفته و هر سال ای که طی میشه در معرض تجربه‌های گوناگونی قرار می‌گیرم که گاهی در برابرشون قدرتمند هستیم و گاهی ضعیف.
      اما چه میشه کرد، این اسمش همون زندگیه…
      زندگی پر از اتفاق‌ها و ثانیه‌ها و دقیقه‌های زیبا و شگفت انگیز هم هست که نباید بخاطر دلمشغولیها یا فکر مشغولیهای مقطعی، نادیده شون گرفت.
      زندگی با همه ی پیچیدگی‌های عجیبش، همیشه هم زیبا و خواستنی و دوست داشتنیه.
      باید به همه چی اجازه ی گذر کردن داد و در برابرشون مقاومت نکرد و در جریان زندگی و معنایی که زندگی رو برامون زیباتر میکنه، غوطه ور شد.
      دوست خوبم. راست میگی و چقدر زیبا گفتی که:
      “غصه، رنج، بدبینی و نفرت را نباید گفت تا زیاد نشه. حس‌های عمیق، درون‌ها را به هم متصل می‌کنه و قشنگه..”
      همینطوره. من هم بسیبار موافقم که قشنگه که بتونیم از حس‌های عمیقمون هم بنویسیم.
      فکر کنم من هم از نوع نوشته‌ها، توی وبلاگم کم ندارم.
      اما راستش، قبلنها که این خونه خلوت تر بود، انگار راحت تر می‌نوشتم…
      مثل یه بچه میمونه که تا وقتی توجهی روش نیست، یا توی حال خودشه، شیرین کاری‌های بامزه ای میکنه یا شعرهای قشنگی می‌خونه، اما به محض اینکه توجه‌ها بهش جلب میشه و بهش میگن: یه بار دیگه اون کار رو بکن، یا یه بار دیگه اون شعر رو بخون، دیگه اون کار رو نمیکنه یا اون شعر رو دیگه به اون قشنگی نمیخونه. (نمیدونم … حس می‌کنم یه چنین شباهت‌هایی با این موضوع وجود داره 🙂 )
      دوست خوبم. ممنونم که چه خاموش چه گویا، همراه «یک روز جدید» هستی و منم امیدوارم که باشی.
      شاید نتونی تصور کنی که چقدر برام ارزشمنده این «بودن».
      من هم، زمستونی سرد اما مملو از دلگرمی‌و دلخوشی برات آرزو می‌کنم.

  3. سلام شهرزاد عزیز
    امیدوارم خوب و خوش و پرتوان باشید همچنانکه هستین همیشه.
    نوشته امروز حس مبهمی‌را واسم تداعی کرد. یکجور حس دوگانه گنگ که هم نوعی شادی در خودش داره و هم نوعی غم ناشناخته که مثل حس ترک مکانی است که بسیار دوست داریم. به‌هرحال وقتی به پشت سر نگاهی می‌کنیم کمتر ممکنه راضی باشیم و همزمان وقتی به روبرو نگاه می‌کنیم دوباره امید در وجودمان جوانه می‌زنه و حس می‌کنیم هنوز فرصت باقی است تا خودمان را به تمامی‌بارور کنیم.
    واقعیت اینه که ارزشمندترین چیزی که در اختیار داریم فقط و فقط همین لحظه است و با تکیه بر این کیمیاست که می‌تونیم خوشدل باشیم به ساختن لحظه‌های دیگری که پا بر شانه این لحظه خواهند گذاشت و خواهند آمد. پس اگر آنچه گذشته، مطلوب ماست که چه خوب و اگر نیست، فقط همین لحظه می‌تونه اونو بسازه و بهتر کنه.
    متاسفانه من خودم از آن دسته افرادی نیستم که خیلی قاعده‌مند پیش برم چون خیلی به “حس”هام در هر لحظه متکی هستم و گاهی با وجود برنامه‌ریزی قبلی ممکنه حس انجام کاری را نداشته باشم و برعکس. به‌هرحال فرق من و یک ربات همینه که من “حس” دارم. به‌همین خاطر یاد گرفته‌ام خیلی به خودم سخت نگیرم و زندگی را کشف کنم تا اینکه فقط و فقط در حال مقایسه تصویرهای فراوان خودم در هر لحظه باشم. به‌همین خاطر طبیعتا نمی‌تونم الگوی خوبی برای این نوشته زیباتون باشم اما می‌تونم توصیه کنم که خیلی در حال برنامه‌ریزی‌های ذهنی نباشین و تأسف نخورین و تا می‌تونین از این لحظه بهره ببرین که تقریباً تنها چیز واقعیه و هنوز هست.
    یادم میاد کارتن قشنگی چند وقت پیش می‌دیدم که نکته عمیقی داشت. دو نفر روی یک قایق شکسته در دل دریا بودند و یک هواپیمای جنگی داشت به اونها نزدیک می‌شد. اولی پرسید: وضع مهمات چطوره؟ دومی‌گفت: خبر بد اینه که فقط یک فشنگ داریم. اولی پرسید: مگه خبر خوب هم داریم؟ دومی‌گفت: آره خبر خوب اینه که هنوز یک فشنگ داریم!… اگر بخوام ربطش بدم به نوشته امروز شما خبر خوب اینه که هنوز یک فصل دیگه داریم…
    این تک آهنگ زیبا هم تقدیم به شما
    http://s8.picofile.com/file/8314773468/David_Tolk_01_Morning_Light.mp3.html
    هر لحظه شما و مخاطبهاتون پر از نور شادی زندگی

    1. دوست خوبم، Saman، سلام.
      قبل از هر چیز بگم، من خیلی وقتها، خیال برم میداره که نکنه دوستم دیگه بهم سر نمیزنه.
      ممنونم که با کامنتت کمک کردی تا از این خیالات واهی و البته به نوعی ترسناک:) خلاص بشم.
      Saman. شده تا حالا دلت خیلی گرفته باشه؟ اما خودت رو به همه عادی و آروم نشون میدی. بعد یه دفعه بهترین دوستت رو میبینی و بهت میگه: “چِته؟” و بعد، تو یکدفعه بغضت میشکنه و پیشِ اون، میزنی زیر گریه.
      الان، من با دیدن کامنت شما و حرفهایی که برام نوشتی، دقیقاً یکچنین حس ای رو داشتم.
      با خوندن این کامنت و تا نیم ساعت بعدش، اشکهام همینجوری داشت الکی الکی و بیصدا میریخت. 🙂 اون آهنگ زیبایی که برام گذاشتی رو هم که گوش کردم، دیگه وضع بدتر شد.:)
      اما بهش نیاز داشتم… از اون آهنگ هم بسیار لذت بردم، ممنونم.
      میدونی… خیلی برام قشنگ و دوست داشتنی بود چیزی که بهم گفتی و حسی که موقع خوندن این پست، برات تداعی شد.
      مستقل از موضوع و تم ای که این پُست داشت، آره… من هم میخوام اعتراف کنم که این نوشته رو همراه با یه غمِ ناشناخته یا شاید هم شناخته – مربوط به چیزی در فضای شخصیِ خودم (شاید متفاوت با موضوع این پست) و تحت تاثیرِ یه سری فشارهای مختلف ای که به دلایل مختلف توی این مدت اخیر روی ذهنم و احساسم و فکرم بود و هست – نوشتم و اینطور که معلومه این حس، ناخودآگاه و بدون اینکه بخوام، به این نوشته منتقل شد و تو دوست خوبم، تونستی به درستی، حسش کنی.
      بگذریم…
      Saman. درست میگی و کاملاً با حرفهای قشنگت موافقم و اینکه تا می‌تونیم باید از این لحظه بهره ببریم که تقریباً تنها چیز واقعیه و هنوز هست.
      زندگی من هم همیشه در همین راستا بوده و هست. و احتمالاً از نوشته‌ها و فضای نوشته‌های من توی یک روز جدید تا به حال متوجه این موضوع شدی.
      ولی گاهی هم میشه که بخاطر یه سری موقعیتها، یه سری تجربه‌ها و …، فشارهای عجیبی رو روی خودت حس می‌کنی و فکر میکنی باید بیشتر از این‌ها باشی…
      مرسی از داستان قشنگی که برام نقل کردی. آره، خبر خوب اینه که یک فصل دیگه داریم…
      و خبرِ بهتر، داشتن دوست خوبی مثل Saman هست.
      ممنونم که هستی.

  4. سلام شهرزاد جان ممنونم از نوشته عالیت
    از مرداد ماه ۱ سری کارها و مهارت‌هایی نوشتم که باید تا پایان سال موفق میشدم که اونها رو انجام بدم از اون جایی که ادم کمال طلبی هستم سعی کردم نظم شخصی ۱۵ دقیقه رو انجام بدم مثلا ۱ از مهارت‌ها تقویت زبان انگلیسی بود روزانه ۱۵ دقیقه فایل‌های صوتی گوش میدادم و بازه ی زمانی ۴۰ روزه در نظر میگرفتم و لی دوباره به علت کمال طلبی زیادم چند نظم شخصی ۱۵ دقیقه رو هم زمان انجام دادم موفق نمیشدم که کامل انجام بدم و ناامید میشدم حالا که متنت رو خوندم تا چند ماه قبل واقعا در حال یشرفت بودم ولی الان متوقف شدم البته فعالیت ۱۵ دقیقه ای دیگه که فعلا در حال انجام دادنش هستم وبلاگ نویسی است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *