زنگ تفریح

زنگ تفریح – لطایف علمی‌– ۲

حواس جمع

پدر با اشتیاق، مشغول تماشای برنامه ی دلخواهش در تلویزیون بود که پسر کوچکش – که در اطاق دیگر مشغول انجام کارهای مدرسه اش بود – وارد شد و پرسید:

-پدر جان. سلسله جبال آلپ در کجا است؟

پدر – که حواسش به تلویزیون بود – بلافاصله جواب داد:

-از مادرت بپرس، برای اینکه هیچ وقت چیزها را سر جایش نمی‌گذارد!

(شکرخند)

*****

معادله ی حساب

معلمی‌از شاگردش پرسید:

-طول اتاق شش متر و عرض آن پنج متر است؛ اگر گفتید من چند سال دارم؟

همه ی شاگردان، مات و مبهوت یکدیگر را نگاه می‌کردند و یکی از میان آنان جواب داد:

-شما چهل و هشت سال دارید!

معلم گفت:

-از کجا فهمیدی؟

شاگرد جواب داد:

-چون من یک پسرعموی نیمه دیوانه دارم که بیست و چهار سال دارد. روی این حساب، شما باید چهل و هشت سال داشته باشید!

(لبخند)

*****

حلقه ی مفقوده

روح داروین دید اندر لاله زار / پیره زالی لب به روژ آلوده را

شاد و خندان بانگ زد کی دوستان / یافتم من حلقه ی مفقوده را

(باستانی پاریزی)

*****

درس گیاه شناسی

یکی از دبیران کانادا شاگردان خود را به باغ ملی شهر به گردش برده بود.

درضمن گردش به درخت پر شاخ و برگی رسیدند و آقای دبیر به خیالش رسید که از موقع استفاده کرده چیزی بر معلومات شاگردان بیفزاید.

پس گفت: این درخت کهنی که می‌بینید، نارون است. سپس شرحی در خصوصیات آن گفته اظهار نمود که سالها از عمر این نارون می‌گذرد.

نسل‌ها از سایه ی آن استفاده کرده اند، و اگر این درخت زبان داشت چه حکایت‌های شیرین می‌توانست برای شما نقل کند.

از بدبختی آقای دبیر، در همان حال پیرمردی از آنجا می‌گذشت و همین که عبارات اخیر را شنید، رو به شاگردان کرده گفت:

-بلی، اگر این درخت کهن، زبان داشت به شما می‌گفت که: “آقایان، بنده نارون نیستم، اجازه بدهید که خودم را بلوط معرفی کنم!”

(لبخند)

*****

سرقت

یکی از کارمندان بانکی – که شب گذشته دستبردی به صندوق زده بود – دستگیر شد.

رئیس بانک با ناراحتی فریاد کشید:

-تو موجودی صندوق را دزدیدی؟

-بله!

-خوب بگو ببینم چه طور با چاقو در صندوق را باز کردی؟

-نمی‌توانم! آقای رئیس.

-چرا؟ به چه دلیل؟

-آخر قربان، من هنوز اختراع خود را به ثبت ندادم!

(شکرخند)

*****

مفرداتش خوب است، اما…

سبحان نام درویش، معدودی کلمات حکمت و عرفان را به مسخره بدون ربطی بین آنها روان می‌گفت، و تا زمانی دراز شنونده گمان می‌برد که به جد می‌گوید و فهم آن بر شنونده دشوار است!

روزی ناشناسی در حلقه ی میرزا ابوالحسن حکیم معروف به جلوه حاضر شد و در میان مباحثه همان الفاظ مسلسل گفتن گرفت!

حکیم چند لحظه متحیر بدو نگریسته و سپس به فراست، هزال بودن او را دریافت و گفت:

مفرداتش خوب است، اما مرده شور ترکیبش را ببرد!

(لطیفه‌ها: بقا)

(توضیح: هزال = هزل گوی – بسیار بیهوده گوی)

*****

بوذرجمهر و پیرزن

پیرزنی از بوذرجمهر چند مسأله پرسید که در بیشتر آنها گفت: نمی‌دانم!

پیرزن گفت: از پادشاه هرساله حقوق می‌ستانی، بواسطه ی دانشی که داری و من هر چه از تو می‌پرسم، گویی که ندانم؛ چگونه این مالها بر خود حلال کنی؟

حکیم در جواب گفت: ای مادر من! آنچه می‌گیرم در برابر دانستنی‌های خود می‌گیرم؛ اگر در برابر نادانستنی‌ها گیرم، زرهای عالم به آن کفاف نخواهد داد!

(بزم ایران)

*****

علم و مال

شخصی از بوذرجمهر حکیم پرسید: علم بهتر است یا مال؟

بوذرجمهر گفت: علم.

آن شخص پرسید: پس چرا اهل علم خدمت مالداران می‌کنند و اهل مال، خدمت عالمان نمی‌کنند؟

بوذرجمهر جواب داد: علتش این است که اهل علم به واسطه ی دانشی که دارند، قدر مال را می‌دانند و مالداران به واسطه ی جهل خود، قدر علم را نمیدانند!

(لبخند)

*****

دلیل صحیح

معلم فیزیک: من الان این سکه ی پنج ریالی را در اسید کلریدریک می‌اندازم. بگو ببینم در اسید حل می‌شود یا نه؟

-نخیر آقا، حل نمیشه.

-بارک الله، حالا اگر گفتی چرا حل نمی‌شود؟

-برای اینکه اگر حل می‌شد اونو نمی‌انداختید توی اسید!

(لطیفه‌ها)

*****

اختلاف

این سوال و جواب، بین دو نویسنده رد و بدل شد:

سوال: “آقا می‌دانید، اختلاف یک نفر خیال باف، و یک نفر دیوانه و یک روانشناس چیست؟”

جواب: “خیال باف، قصری در عالم خیال می‌سازد، و دیوانه در آن قصر منزل می‌کند و روانشناس، کرایه ی آن را می‌گیرد!”

(شکرخند)

 

منبع: گنجینه لطایف

گردآورنده: م. فرداد

زنگ تفریح (لطایف علمی‌-۱)

 

4 دیدگاه در “زنگ تفریح – لطایف علمی‌– ۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *