برای فکر کردن, بهانه‌ای برای نوشتن

چند پیشنهاد، برای دوری از گرداب سردرگمی‌و ناامیدی

دو نفر از دوستانِ خوبِ یک روز جدید – به نام‌های مریم و فهیمه – توی کامنت‌هایی که در اینجا برام نوشته بودند،

به موضوعاتی – با محوریت سردرگمی‌و ناامیدی – اشاره کرده بودند و خواسته بودند که در موردشان بیشتر حرف بزنیم.

از آنجایی که احساس کردم دغدغه‌های هر دوی این دو دوست عزیز می‌تواند از جهاتی کلی، مشابه و مشترک باشد، سعی کردم توی یک پست به هر دو بپردازم.

(با الهام از شیوه ای که محمدرضای عزیز در گفتگو با دوستان انجام میدهد.)

اول، لطفاً بیایید حرف‌های این دو دوست عزیز را با هم بخوانیم،

و بعد، چند پیشنهاد، برای دوری از گردابِ سردرگمی‌و ناامیدی – بر اساس برخی تجربه‌ها و یافته‌های شخصی خودم که امیدوارم بتواند در حد فقط یک ایده گرفتن هم که شده مفید باشد.

[su_spoiler title=”حرفهای مریم عزیز” style=”fancy” icon=”arrow”]سلام شهرزاد عزیز یکی از جاهایی که همیشه سر میزنم و امیدوارم بروز شده باشه اینجاست. اینجا رو خیلی دوست دارم. و ممنون بابت مطلب خوبت. چیزی که این روزها همه دارن احساس میکنن رو من هم دارم حس میکنم. این نا امیدی در منم داره هر روز پر رنگ تر میشه. اما وقتی تلاش میکنم تبدیلش کنم به امید، با فکر کردن به چیزهای خوبی که باقی مونده، با فکر کردن به داشته‌هام، با فکر کردن به عزیزام و … ولی باز هم نمیتونم این رشد نا امیدی در خودم رو متوقف کنم. به نظرت چه کارهایی بهتره انجام بدیم. به هر حال شرایط اینه. درسته که نباید شرایط اشتباه رو پذیرفت ولی نباید با تصمیمات غلط هم به بدتر شدنش کمک کرد. توی شرایط الانمون که دخل و خرج‌ها داره میره به سمتی که دیگه کمتر کسی بتونه از پس هزینه‌های ضروری زندگیش بر بیاد پیشنهادی هم داری برای امیدوار موندن؟ و امید دادن به دیگران؟ (+)[/su_spoiler]

[su_spoiler title=”حرفهای فهیمه عزیز” style=”fancy” icon=”arrow”]ممنون شهرزاد عزیز -من متولد ۶۷هستم و لیسانس گرافیک و ازاواسط دانشگاه تقریبا حس کردم به رشتم بی علاقم وزیاد بهش اهمیت ندادم تا اینکه بعد از دانشگاه با ایجاد دغدغه برای شغل نمیدونستم چکار کنم و به هیچ کاری نه مسلط بودم نه علاقه داشتم. وارد یه شرکت خصوصی شدم اول زمینه فروش بودم بعد با توجه به روحیم رفتم قسمت حسابداری الان سه ساله توی این شرکتم ده‌ها بار خواستم بیام بیرون ولی چون هدف ندارم و نمیدونم به چی علاقه مندم به طور واضح ،دارم ادامه میدم البته محیط کارم سالم و خوبه بخاطر همین موندم ولی تایم کارم زیاده و این اواخر به خاطر اوضاع بازار واقعا کار ازار دهنده شده میخوام بیام بیرون ولی نمیدونم چکار کنم ؟و کلا به شدت بی حوصله و بی انگیزم. (+)[/su_spoiler]

حتما قبول دارید که این بحثها آنقدر گسترده‌اند که پاسخ کامل و دقیق به آنها واقعاً در توان من نیست و در مقیاس یک پست (یا حتی چند پست) هم نمیتواند بگنجد.

برای همین هم بود که من واقعا در این مدت نمیدانستم چی و چگونه در این مورد بنویسم.

من فکر میکنم اینکه ما بتوانیم با وجودِ تمام داستانهای تلخ و شیرین زندگیمان، دچار ناامیدی‌ها و سردرگمی‌ها نشویم یا کمتر دچار بشویم،

یا اگر هم شدیم، بتوانیم هر چه سریعتر بر آن‌ها فائق بیاییم؛

خودش یک سفر طولانی است.

یک سفر طولانیِ شخصی.

سفری که در آن می‌کوشیم با نقشه‌ای در دست (که دیگه از اون تصویر کلاسیک نقشه‌های کاغذی، به اپلیکیشن‌های موبایل مثل گوگل مپ و وِیز تبدیل شده!)

راهِ درست را برای خودمان پیدا کنیم،

از فراز و نشیب‌های راه عبور کنیم،

گرما و سرما و بادها و طوفان‌ها و تابش آفتاب و برف‌ها و باران‌ها را تاب بیاوریم،

زیبایی‌های راه و مناظر شگفت‌انگیز مسیرمان را ببینیم و از آنها لذت ببریم،

و در ضمن به تمام علائم هشداردهنده و تابلوهای راهنمایی کنار جاده هم توجه کنیم.

به نظرم، آمادگی برای این سفرِ طولانی را می‌شود از جایی مثل متمم آغاز کرد و سپس در آنجا ادامه داد.

مثلا با شروع از کارگاه انگیزش و هیجان، یا کارگاه عزت نفس و ادامه با بسیاری کارگاهها و درسهای دیگر در آن.

و اما این پست.

لطفاً به آن، در حد چند پیشنهاد دوستانه نگاه کنید.

و در این حد که در این سفر طولانی، وقتی در میانه‌ی راه، روی تپه‌ای نشسته‌اید و در حالِ خستگی درکردن و نفس تازه کردن هستید، کنار شما نشسته است،

و از کوله پشتی‌اش توشه‌ای خوراکی در آورده به شما هم تعارف می‌کند تا با هم بخوریم و کمی‌انرژی بگیریم و دوباره به راه بیفتیم.

برای دوری از ناامیدی و سردرگمی‌چه می‌توان کرد؟ 

من قبلاً توی پست‌های مختلف زیادی در همین یک روز جدید،

یا در برخی از کامنتها در جواب دوستانم،

یا در متمم، یا در روزنوشته‌ها،

بسته به اوضاع و شرایط و احوالات اون زمانِ خودم یا اطرافیانم یا جامعه‌ای که توی اون زندگی میکنم، چیزهایی در این زمینه نوشته‌ام.

مطالبی که از عمق درون من بر آمده بودند.

و همگی اغلب به باورهای من از جمله به داشتنِ هدف و معنا و برنامه در زندگی و برای زندگی، اشاره کرده‌اند.

ای کاش آنقدر حوصله داشتم که همه‌ی آنها را جستجو می‌کردم و در اینجا برایتان لیست می‌کردم.

یکی از موارد اخیری که به خوبی در ذهنم هست، همین پست: دغدغه‌ای که روز به روز پر رنگ‌تر می‌شود | غلبه بر حس ناامیدی است.

اما به هر حال، چند پیشنهاد دیگر  را تیتروار با شما در میان می‌گذارم، و بسط دادنِ آن‌ها را به عهده‌ی خودتان می‌گذارم.

چند پیشنهادِ کوچکِ من (که فعلاً به ذهنم میرسد) 

۱به باور من، مهمترین دارایی ما در زندگی، داشتنِ یک هدف ارزشمند و برانگیزاننده است.

هدفی که به ما انگیزه و شوق بیشتری برای یادگیری، رشد و انجام فعالیتهای همراستا یا حتی غیر همراستا با آن را به ما بدهد.

حس خوب هدف گذاری را دست کم نگیریم و نگذاریم بادهای زندگی، ما را به هر طرف که می‌خواهند بکشانند.

۲– میکرواکشن‌‌هایی برای حرکت در مسیر هدف یا هدف‌هایمان در نظر بگیریم.

میکرواکشن‌ها آنقدر قشنگ و دوست داشتنی ما را در جهت هدف‌مان به پیش می‌برند که خودمان هم به حیرت می‌افتیم.

۳حال و هوا یا سطح انرژی‌مان (که انگلیسی زبان‌ها بهش میگن: Vibe) را بالا ببریم.

به نظر من، هر فردی، روشی شخصی برای بالا بردن سطح انرژی خودش دارد یا می‌شناسد یا می‌تواند پیدا کند.

مثلاً با ورزش کردن، رفتن میانِ طبیعت زیبا، کاردستی درست کردن، پیاده‌روی کردن، شنا کردن، سونا رفتن، حمام با آب گرم یا سرد، موسیقی گوش دادن، ساز زدن، کتاب خواندن، کافه و رستوران رفتن، وقت گذراندن با یک دوست نزدیک و …

۴ گوش ندادن به موسیقی‌های غمگین و افسرده و دلسردکننده، 

و گوش سپردن به موسیقی‌های زیبا، الهام بخش و پر از انرژی‌های مثبت.

(که به  بالا بردن سطح انرژی مثبت ما هم خیلی کمک می‌کنند)

بسیاری از موسیقی‌های بیکلام زیبا یا باکلام زیبا و پرمفهوم و انرژی بخش.

مثلا بسیاری از همین آهنگ‌های شگفت انگیز یک روز جدید.

یا به عنوان نمونه این آهنگ: دوست دارم زندگی رو

یا این یکی: Hero

و خیلی‌های دیگر، که پیدا کردن‌شان هم چندان سخت نیست.

۵بسته به دغدغه‌ها، نیازها و علایق‌مان در هر زمان، کتابهای مفید – آموزنده – الهام بخش – لذتبخش – دوست داشتنی و … را شناسایی کنیم، تهیه کنیم و بخوانیم.

۶ – در راستای هدفی که داریم و میکرواکشن‌هایی که برای خودمان تعریف کرده‌ایم، نسبت به محیط اطراف‌مان کنجکاو و هوشیار باشیم.

باور کنید اگر حواسمان جمع باشد می‌توانیم – از بسیاری از چیزهایی که در اطراف‌مان حس می‌کنیم، می‌بینیم، می‌شنویم، یا به خصوص در مطالعات‌مان می‌خوانیم – برای بهتر شدن زندگی و کارهای‌مان ایده و الهام یا انگیزه بگیریم.

یک نمونه‌ی خوبش: آنالوژی.

۷ – حالا اگر همیشه نه، ولی در اغلبِ موارد: هر کاری، که می‌خواهیم انجام بدهیم – بر اساس ارزش‌ها و سلسله مراتب ارزش‌های زندگی مان – از خودمان بپرسیم:

این کار و این وقت و انرژی‌ای که الان می‌خواهم برایش در این لحظه و در این زمان صرف کنم، چه کمکی به من و به زندگیِ من و برنامه‌های فعلی من و به اهدافم می‌کند؟

اگر جواب‌مان رضایتخش بود که انجامش بدهیم وگرنه، بدونِ معطلی کنارش بگذاریم.

۸از محیط‌ها، آدمها و عوامل منفی و تضعیف‌کننده دوری کنیم، یا تا حد امکان آنها را نادیده بگیریم.

۹ بنویسیم. تا می‌توانیم بنویسیم و یادداشت کنیم.

برنامه‌های‌مان را. اهداف کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت مان را. ایده‌های‌مان را، کارهایی که باید انجام بدهیم و …

۱۰ – و خیلی خیلی مهم: نگذاریم دچار بیکاری و علافی شویم.

منظورم، بیکاری و علافیِ ذهنی است.

به نظر من مخرب‌ترین چیز برای زندگی، که می‌تواند یکی از بزرگترین عوامل ناامیدی‌ها و سردرگمی‌های ما در زندگی هم باشد:

همین علافی و بیکاریِ ذهنی است.

این که ندانیم می‌خواهیم با زندگی‌مان چه کار کنیم؟

و پیامدش این می‌شود که در زندگی‌مان و برای روزهایمان، نه برنامه‌ی مشخصی داریم و نه روتین مشخصی.

و وقتی به خودمان می‌آییم متوجه می‌شویم که کاملاً در گردابِ روزمرگی فرو رفته‌ایم.

یک هدف ارزشمند، یک سرگرمیِ خوب، پرداختن به یک علاقمندی، داشتن یک چرا؟، پرورش یک عادت خوب و مواردی از این قبیل، می‌توانند ما را از علافیِ ذهنی نجات دهند و به تک تک لحظاتِ زندگی روزانه‌مان معنا، جهت، ارزش و حتی لذت ببخشند.

سفرِ زندگیِ خوب و رضایتبخش و پرنشاطی را، با کمترین نشانه‌هایی از  سردرگمی‌و ناامیدی، و با بیشترین شگفتی‌ها و زیبایی‌هایِ راه، برای‌تان آرزو می‌کنم.

***

راستی. اگر شما هم نظری، توصیه‌ای، پیشنهادی، تجربه‌ای در این زمینه‌ها دارید، خوشحال می‌شوم اگر دوست داشتید آنها را برای ما و این دو دوست عزیزمان هم بنویسید.

7 دیدگاه در “چند پیشنهاد، برای دوری از گرداب سردرگمی‌و ناامیدی

  1. سلام
    آدما موجودای پیچیده ای هستن خدا میدونه که با یه حرف ساده چه جور میریزن به هم ولی با هزار تا حرف حسابی هیچ به هیچ ،میخام اینو بگم که همه حرفات درسته ولی یه جای اشکال هست آدمها هر کدوم با یه سری چیزها داون میشن و با یه سری چیزها اوج میگیرن و انگیزه پیدا میکنن.
    من خودمم هم مکانیزم ذهنی خودم رو هنوز کشف نکردم و یکم که میشناسمش تغییر میکنه ولی میدونم همیشه یه جور نیستم مثل فشار خون که بالا ،پایین میشه انرژی و وانگیزه‌ها هم بالا پایین میشه ولی میشه بهترین زمان خود بود یعنی در زمانی که حس و انگیزه نداریم در حد خودمون تلاش برای بهبود اوضاع کنیم و وقتی شارژ شدیم مسیرو سریع تر بریم .

  2. سلام.
    سوال بی‌ارتباط با مطلب شما
    چرا در سایت متمم گزینه‌ی “خوب بود” یا “آموزنده بود” از انتهای کامنتها حذف شده؟

    1. سلام.
      مرورگرتون رو عوض، یا آپدیت کنید.
      ممکنه مشکل از مرورگرتون باشه.
      چون این دو کلید حذف نشدند و مثل همیشه در انتهای همه ی کامنتها وجود دارند.

  3. سلام شهرزاد عزیزم
    ممنونم بابت مطلب خوبت
    چیزهایی که گفتی به جمع بندی مواردی که خودمم جسته و گریخته خوندم و بهشون فکر کردم خیلی کمک میکنه.
    چند وقت پیش هیوا هم یه چیزی گفت که خیلی دارم بهش فکر میکنم.
    هیوا نظم و پیگیری و استقامت رو بهم پیشنهاد داد.
    فکر میکنم یه پله اومدم بالاتر و این رو دوست دارم
    و بیشترش به خاطر شماهاست. ادمهایی که با بودنشون دنیای اطرافشون رو رنگی تر و زیبا تر میکنن.

    1. قربونِ تو دوست متممی‌عزیز. 🙂
      حرف هیوا هم خیلی قشنگه:
      “نظم و پیگیری و استقامت”
      راست میگه.

      مریم جان. خیلی خوشحالم.
      لطفاً با همین دست فرمون برو جلو 🙂 و مطمئنم همه چی بهتر میشه.
      بهترینها رو، من هم برات آرزو میکنم.

  4. سلام شهرزاد جان -ممنونم از مطلبتون -انرژی مثبت داشت ولی کامل نخوندم منظورم قسمت متمم و .. هست انشاله میرم جلو به امید انگیزه و انژی بیشتر.امیدوارم روز به روز با انرژی تر و موفق ترباشی عزیزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *