دل نوشته

تصمیمی‌برای یادداشت برداری کاغذی کمتر

برخی رویدادهای زندگی اگر چه ناخوشایند و خسته‌کننده و وقت‌گیر، اما خوب که دقت می‌کنی می‌بینی در دلِ خود، فرصت‌های نابی دارند که شاید تا پیش از آن، قدرت دیدن یا شهامتِ تجربه کردن‌شان را نداشتیم.

یکی از این رویدادها به نظر من اسباب‌کشی است که شکل خیلی خفیف‌تر آن را به شکل خانه‌تکانی می‌شناسیم.

اما شوک اسباب‌کشی به‌نظرم آنقدر بیشتر از خانه‌تکانی است که علاوه بر خانه، یک تکان اساسی هم به خودت می‌دهد!

یکی از چیزهایی که اسباب‌کشی به من یاد داد یا شاید مرا بیشتر متوجه آن کرد این بود که دانستم و به تجربه دریافتم که اگر یادداشتی بر می‌دارم آن را برای مدت زیادی نگه ندارم.

چه بسا حتی وقتی یادداشت برداری‌ام تمام شد – اگر مهم است که به ابزارهای یادداشت دیجیتالم منتقل کنم – آن را پاره کنم و دور بیندازم.

این نکته را وقتی به خوبی دریافتم که حجم زیادی از یادداشت‌ها و کاغذها و جزوه‌ها و دفترهای کوچک و بزرگم را در جریان اسباب‌کشی دور انداختم.

(مسلماً منظور من، یادگارها و یادداشت‌ها و کاغذهایی که معنای خاصی برایمان دارند یا دیگر به هیچ وجه قابل دستیابی نیستند، نیست)

البته قبلاً هم این موضوع هر بار با مرتب کردن اتاقم در سطح کوچک‌تری اتفاق می‌افتاد.

به عنوان مثال اگر بخواهم برایتان بگویم،

راستش را بخواهید اوائل تا همین یکی دو سال پیش، برای هر یک از برخی درس‌های دلخواهم در متمم یک دفتر جداگانه داشتم.

حتی کاغذها و جزوه‌های مختلفی برای درس‌ها و کتابها و تمرینهای مختلف داشتم.

اما به این نتیجه رسیدم که این دفترها و جزوه‌های کاغذی هیچگاه خوانده نمی‌شوند و دوست دارم دوباره به خانه‌ی اصلی‌شان در وب برگردم و آنها را از همانجا مرور کنم.

فقط کاری که می‌کنند این است که دورمان را شلوغ می‌کنند، گیج‌مان می‌کنند و هر بار با نمایاندشان به ما، عذاب وجدانی از متروک ماندن‌شان به ما می‌بخشند.

به این نتیجه رسیده‌ام که امروزه با در اختیار داشتن اینهمه امکانات و ابزارهای دیجیتال- مثل دراپ باکس، مثل گوگل درایو، مثل وان نوت، مثل keep، مثل تسکولو و بسیاری دیگر –  که به زیبایی و به آسانی از اطلاعات و ایده‌ها و نوشته‌ها و برنامه‌های مهم و مکتوب زندگی ما محافظت می‌کنند و دسترسی سریع ما به هر یک از یادداشت‌های مان را در کمترین زمان ممکن و از همه جا به آسانی مهیا می‌کنند، شلوغ کردن اطراف‌مان با انواع و اقسام کاغذها و دفترها و نوشته‌های کاغذی که هیچگاه خوانده نمی‌شوند یا به ندرت خوانده می‌شوند، یا به راحتی و از هر کجا و در هر زمان قابل دسترسی و دستیابی نیستند کاری بیهوده و فرسوده کننده است.

امروز، بیش از همیشه می‌کوشم تا نکته‌ها و یادداشت‌ها و اطلاعات و مستندات مهم شخصی و کاری و حرفه‌ایم را در ابزارهای یادداشت برداری دیجیتالی ام ثبت کنم و نگاه دارم و یادداشت‌برداری کاغذی را فقط برای وقتی بگذارم که می‌خواهم مطلبی – مثلا درسی از درسهای متمم – را با نوشتن و یادداشت‌برداری در همان زمان، بهتر بخوانم و دقیق‌تر بفهمم و عمیق‌تر درک کنم، و وقتی یادداشت‌برداری ام تمام شد، آن را پاره کنم و دور بیندازم و نگه ندارم.

حتی اگر مجبور شوم یا علاقمند باشم، صد بار از چیزی یادداشت بردارم اما هر بار پس از تمام شدنش آن را پاره کنم و دور بیندازم.

قبلاً هم تا حدود زیادی به این نتیجه رسیده بودم، همانطور که در این دیدگاهم در متمم به آن اشاره کرده بودم:

دیدگاهم در چند نکته درباره روش یادداشت برداری | یادداشت الکترونیک در برابر یادداشت کاغذی

اما به هر حال تجربه‌ی اسباب‌کشی باعث شد تا در این تصمیم مصمم‌تر شوم.

8 دیدگاه در “تصمیمی‌برای یادداشت برداری کاغذی کمتر

  1. شهرزاد عزیز،
    ببخشید که ناخواسته، در دوردست‌ها منتظر نگهت داشتم و دلتنگت کردم. همیشه به من لطف داشته‌ای و محبتت را بارها احساس کرده‌ام. اما آنچه مانع نوشتنم می‌شد (و شاید بشه) همون دلیلیه که قانعم می‌کنه بیشتر گوش کنم و بشنوم. امیدوارم این کار نرنجانده باشدت. اما چه خوب که خوشحال شدی و خوشحال هستی. وقتهای زیاد دیگه‌ای هم بوده که شادی و شعفت را از پس نوشته‌ها حس کرده‌ام و خوشحال بوده‌م که در آنسوترها قلبی هست که زندگی را با همه خوب و بدش در آغوش می‌کشه و به تمامی‌زندگی می‌کنه.
    نیازی به گفتن نیست که نوشته‌های آدم مثل یک برش، تنها تصویری ناقص از درون آدم را منعکس می‌کنن و همون‌طور که گفتی خیلی احساسات و حرف‌ها هنوز هست که ناگفته مانده. در نوشته‌ات هم طبیعتاً‌ حرف‌های زیادی ناگفته مونده بود؛ اما تلنگر من بیشتر برای حس نوشته بود و نه حرفهای نگفته و می‌دونم که خوب اونو درک می‌کنی، چرا که کشف کردی که چه مواقعی سروکله‌ام پیدا می‌شه و چیزایی که می‌گم واسه اینه که زیادی منطقی نباشی. چه‌میدونم شاید این هم راهی باشه برای اینکه دنیا زیادی خشک و بی‌احساس نباشه.
    راستی، دقت کردی که وقتی میخوای منظورت را توضیح بدی از خود نوشته اصلی هم مفصل‌تر می‌شه. 🙂
    ممنون از لطفت نسبت به حرفام و نوشته‌هام. راستش من هم نوشته‌هات را خیلی دوست دارم. صداقت و صمیمیت و بی‌آلایشی نوشته‌هات ترغیبم می‌کنه هرچندوقت‌یکبار بیام سراغ یک روز جدید و همه مطالبش را با آرامش و لذت بخونم و تصاویر رنگارنگ روزهای جدیدت را ببینم. من هم با غمت غمگین میشم و با خوشحالیت خوشحال میشم. با تو که عزیزی را از دست داده بودی من هم غمگین شدم و دلم گرفت اما باز جوشش امید را در حرفات دیدم و قوی‌شدنت را و ادامه‌دادنت را. می‌تونم بگم امید،‌ ایمان و عشق گرانبهاترین چیزهای زندگیته که باید قدرشون را بدونی و امیدوارم خوب حفظشون کنی.
    لحن صمیمانه و مهربانت، لحن منو هم عوض کرد. اگر زیادی صمیمی‌حرف زدم عذر میخوام.
    بهترین آرزوها را دوباره واست و واسه همه همراهان خوب یک روز جدید دارم.

    یک تک‌آهنگ هم تقدیم به شما. امیدوارم خوشت بیاد:
    http://gg.gg/f70ih

    قطعه One Last Thought
    اثری از The Daydream Club

    خوب باشی

    1. اتفاقا. توی کامنت قبلیم به شوخی نوشتم که من به یه نتیجه رسیدم که معمولا هر وقت توی نوشته ای خشک و زیادی منطقی به نظر میرسم صدای اعتراض تو دوست خوبم بلند میشه. پس فهمیدم چیکار کنم برای اینکه نوشته ای از تو بخونم 🙂
      اما نمیدونم چرا بعد، اون یه تیکه رو پاک کردم. گفتم شاید ناراحتت کنم.
      و الان خیلی برام جالب بود که خودت بهش اشاره کردی.
      این خیلی خوبه که دوستی داشته باشی که یه تلنگر بهت بزنه، هر بار که زیادی منطقی میشی.
      ازت ممنونم.
      دوست خوب من. Saman
      همه حرفهایی که توی ذهنم هستن رو ناچارم اینجا در یک جمله خلاصه کنم. و اون اینکه:
      خیلی برای من عزیزی، و از داشتن دوستی مثل تو به خودم می‌بالم.
      منو ببخش که باعت شدم اینهمه بنویسی و صمیمانه تر بنویسی، ولی کلمه به کلمه اش برای من ارزشمند و دوست داشتنی هست.
      و با اینهمه نظر لطف و نگاه قشنگی که هم به من و هم یک روز جدید داری، منو با یه عالمه حس خوب، به پرواز درآوردی.
      از تک آهنگی هم که برام گذاشتی، خیلی ازت ممنونم. چند بار پشت سر هم بهش گوش دادم. و گوش خواهم داد.
      فوق العاده زیبا و لطیف بود.
      اونقدر لطیفه که وقتی بهش گوش میدادم، حس می‌کردم دارم پرهای لطیف یه پرنده سفید رو نوازش میکنم.
      همه آهنگهایی که تابه حال برام فرستادی رو دوست دارم. توی هر کدومشون یه حس خاص و عجیب کشف میکنم.
      باز هم ممنون، و خوشحالم که هستی.

      1. سلام و سپاس شهرزاد؛
        از لطفت و حرفای خوبت ممنونم.
        آهنگ‌های زیبا روح آدمو سیراب می‌کنن و دقیقا حس می‌کنی که از «اون‌ور» اومدن. خوشحالم که تو هم می‌پسندیشون و سعی می‌کنم بازم بفرستم واست.
        خوب و قوی باشی

  2. سلامی‌دوباره و دوباره
    چه خوبه که توی این روزهای سریع که همه چیز خیلی تند از جلوی چشم آدمها رد میشه و عموماً‌ دوست دارن برن صفحه بعدی و تصویر بعدی و موضوع بعدی، هنوز اینجا می‌نویسین و این هم خوبه که هنوز همراهان باانگیزه‌ای دارین که حس دوباره نوشتن را حتی به من هم میدن 🙂
    با نظرتون موافقم. خیلی از چیزهایی که می‌نویسیم و جمع می‌کنیم دیگه استفاده نمیشن و شاید اصلاً لازم نباشه اونها را نگهداریم ولی خب استثناء‌هایی هم داره. یه یادداشت خیلی ساده و معمولی یک دوست قدیمی‌را سالها نگه می‌داریم و هروقت نگاش کنیم کلی حس خوب پیدا می‌کنیم؛ اولین سرمشق خوشنویسی‌مون یا رایتینگ‌های زبان و خیلی چیزهای شبیه به اینها را که فقط یادداشت‌هایی معمولی هستن، نگه میداریم و باهاشون حس خوبی پیدا می‌کنیم.
    منظورم اینه که گاهی در ورای این چیزهای ساده،‌ یه جور «حس» هم هست که به چیزها معنا میده و مگه غیر از اینه که همه ارزش زندگی ما به معناییه که برامون داره. همون معنایی که فرانکل‌ها و دیگران اونو درک کرده‌ن و خود ما هم اینو خوب می‌شناسیم. پس این کار منطقی شما خیلی میتونه مفید باشه ولی نکته اینه که همه کارهایی‌که ما توی زندگیمون انجام میدیم لزوماً منطقی نیستن.
    اینکه هنرمندانه بتونیم بین رفتارهای منطقی‌مون و حس‌های عموماً‌ ناشناخته و فراوان درونمون تعادل برقرار کنیم و جوری زندگی کنیم که نه دیوانه به نظر بیاییم و نه خشک و زیادی منضبط، خودش هنر بزرگیه و رمز و رازش هم قابل تعمیم نیست و بیشتر یک مسیر شخصیه؛ اما طبق تجربه میشه فهمید چه کارهایی معنای بیشتری به زندگیمون میده. نکته جالب اینه که این رمز و رازها و شیوه‌ها را هرچی بالغ‌تر میشیم بهتر درک می‌کنیم پس یه جورایی هم میشه گفت داریم میانسال میشیم. زندگی،‌ به نظر من یه جور «در راه بودن» دلپذیره و هر لحظه چیزی میشه یاد گرفت و چه خوب مسافری هستین شما که همیشه شوق آموختن دارین.
    ممنون که همه حس‌های قشنگ و شوق‌های شگفت‌انگیزتون را با ما هم قسمت می‌کنین
    و ممنون از همه همراهان خوب یک روز جدید

    1. یکی دیگه از تصمیم‌های بسیار منطقیِ من در این چند ماه اخیر، این بود که سعی کنم دیگه برای دوست و مخاطب خیلی خوبم که همه اش منتظر ردپایی ازش بودم ولی هر چه بیشتر می‌جستم کمتر می‌یافتم، و توی این مدت هیچ خبری ازش نداشتم دلم اصلاً تنگ نشه و به این فکر نکنم که چرا دیگه بهم سر نمیزنه، یا نکنه که دیگه این وبلاگ رو دوست نداره، یا اینکه چرا دیگه برام نمی‌نویسه یا …
      – بله خیلی منطقی بود!
      🙂
      شوخی میکنم…

      Samanِ خوبِ یک روز جدید.

      سلام. دوباره و دوباره سلام.
      میدونی که نیازی نیست بگم که با دیدن اسمت و خوندن دوباره ی حرفات بعد از اینهمه مدت، چقدر خوشحال شدم.
      و خوشحالم که خوبی.
      امیدوارم که این مدت دراز که خبری ازت نداشتم همه چی روبراه و بر وفق مراد بوده باشه.
      قبل از هر چیز از حرفهای مثل همیشه قشنگ و پرمهرت ممنونم،
      و بعد از اون میخوام بگم باز مثل همیشه از نکته‌های خوبی که در اونها بهشون اشاره کردی لذت بردم.
      راستش رو بخواهی، Saman جان، گاهی نوشته‌های آدم همه ی اون چیزی نیست که زندگی اش رو احاطه کرده و شاید فقط برشی از احساس اون لحظه ش باشه.
      همونطور که من هم واقعاً دوست داشتم این نوشته رو خیلی بیشتر بسط بدم و به نکته‌های ریزتری از جمله نکته‌های خوب لابلای حرفای تو هم اشاره کنم، اما بی حوصلگی و کمبود وقت، متاسفانه نذاشت نوشته ام رو اونطور که دلم میخواست تکمیل کنم.
      ولی حالا خیلی خوشحال شدم که اون نکات رو توی نوشته ی تو خوندم و فرصتی رو ایجاد کردی تا در موردش بیشتر حرف بزنیم و بیشتر فکر کنیم.
      کاملاً باهات موافقم.
      یه چیزهایی هست از جنس یادداشت و کاغذ که معنای خاصی برای ما دارن و نمیشه دورشون انداخت.
      همونطور که با وجود لاف‌هایی که توی این نوشته ام زدم 🙂 خودِ من هم هنوز خیلی از اونها رو دارم و یه جای محفوظ هم نگهشون داشته ام.
      مثلاْ‌یه سری نامه‌های قدیمی‌با خانواده و فامیل و دوست.
      (اتفاقا یه نامه پیدا کردم مال وقتیه که بچه (دانش آموز) بودم و برادرم سربازی رفته بود و براش نوشته بودم. کلی از خوندنش خندیدم و شاید توی وبلاگم بذارمش. )
      یا کارت پستال‌هایی که دوستای مدرسه ایم بهم داده بودن و کلی توی اونها قربون صدقه ام رفته بودن :))
      یا یادگارهایی از سمینارهای متمم و …
      یا دفتری از خاطرات گذشته.
      یا نکته ای که قبلاً در گذشته، روی یه برگه کاغذ نوشته بودم و حالا با خوندنش میگم وای چه جالب… یا من رو یاد روزی از روزها می‌اندازه که …
      راستش، منظور من در این نوشته بیشتر از نوع یادداشت‌هایی هست که نگه داشتنشون لزومی‌نداره، و فقط الکی نگهشون داشتیم یا الکی به کاغذها و یادداشت‌های کاغذیمون اضافه شون کردیم.
      آخه من خودم دیگه یه جورهایی شورش رو درآورده بودم.
      انواع و اقسام دفترها، انواع و اقسام دفترچه یادداشت‌ها و جزوه‌ها.
      یا بعضی سررسیدهای سالهای قبل که توی هر کدوم چند تا چیز نوشته بودم و نگهشون داشته بودم.
      و مواردی از این قبیل.
      باور کن وقتی پوشه ی مدارکم رو چک می‌کردم دیدم از بعضی مدارکم، چهار پنج تا کپی گرفتم و نگه داشته بودم. خوب همه رو به جز یکی پاره کردم و انداختم.

      کامنتم خیلی طولانی شد. ببخش.
      اما دوست داشتم این حرفت رو – که به نظرم خیلی قشنگ و قابل تامله – من هم تکرار کنم:
      همه کارهایی‌که ما توی زندگیمون انجام میدیم لزوماً منطقی نیستن.
      اینکه هنرمندانه بتونیم بین رفتارهای منطقی‌مون و حس‌های عموماً‌ ناشناخته و فراوان درونمون تعادل برقرار کنیم و جوری زندگی کنیم که نه دیوانه به نظر بیاییم و نه خشک و زیادی منضبط، خودش هنر بزرگیه و رمز و رازش هم قابل تعمیم نیست و بیشتر یک مسیر شخصیه

      باور کن من هم توی مسیر شخصی ام از این هنرها دارم 😉

      باز هم ازت خیلی ممنونم که هستی و اومدی و برام نوشتی. ( و اینکه مهربانانه همیشه حواست به همراهان یک روز جدید هم هست)
      امیدوارم که همیشه باشی، حتی اگه چیزی برام ننویسی.

      پی نوشت:
      راستی. یه چیزی رو میدونستی؟ گاهی فقط یه IP – که خبر از اومدن یه دوست میده – چقدر میتونه برای آدم، آشنا و دوست داشتنی باشه؟

  3. سلام.خیلی بحث خوبی را مطرح کردین.من مدت‌هاست درگیر این قضیه هستم و هنوز با خودم کنار نیومدم.با اینکه منم به نتایجی که شما رسیدین رسیدم و واقعا حجم زیاد مطالب و یادداشت‌های نوشته شده فقط تبدیل به آینه دق میشه ولی بازم ته دلم و از اعماق وجودم نمیتونم خودم را راضی کنیم که چیزی را یادداشت نکنم.این را هم اضافه کنین بهش که من Ocd هم دارم در یاددلشت برداری که تمیز باشه و رنگی باشه و ده‌ها نکته وسواس گونه دیگه.که عملا راندمان را خیلی پایین میاره.و ای کاش که من میتونستم به این میل خودم غلبه کنم.در مورد مطالب درسی هم متاسفانه همین طورم

    1. ماهک عزیز.
      ممنون از لطفت.
      آینه دق رو خوب گفتی. 🙂
      به نظرم اگه بتونیم خودمون رو عادت بدیم که دورمون رو با یادداشت‌ها و دفترها و جزوه‌های غیر ضروری شلوغ نکنیم و فقط کاغذها و یادداشت‌های معنادارمون رو (به همون مفهومی‌که دوست خوبم Saman هم در دیدگاهش اشاره کرد) نگه داریم، و یادداشت‌هایی که میشه به ابزارهای دیجیتال منتقل کرد رو به اونها منتقل کنیم و در اونها ذخیره و نگهداری کنیم، این میتونه ما رو از سردرگمی‌نجات بده.
      امیدوارم تو هم بتونی مسیر شخصی خودت رو توی این راه خطیر پیدا کنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *