قصههای شهرزاد (۱): پشت یک لبخند
آن روز خسته و بی حوصله بود. همه چیز مثل هفته ی گذشته – در چنین موقعی – که همه چیز در نظرش زیبا و دل انگیز به نظر میآمد نبود. هفته ی پیش، در همین زمان، هر پرنده ای که از کنارش پرواز میکرد گویی با نغمه ی دل انگیز خود پیامیخوش برایش آورده بود و گلها گویی جملگی با او گل… ادامه مطلب قصههای شهرزاد (۱): پشت یک لبخند