ترجمهٔ داستان

داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت چهارم)

قسمت آخر داستان دهکده نابینایان قسمت قبلی داستان دهکده ی نابینایان نونز، یکی از آن مردان را به شدت هُل داد و مرد نقش بر زمین شد و نونز پا به فرار گذاشت. او به سرعت از میان خیابانها می‌دوید. در حال دویدن پشت سرش را نگاه می‌کرد و می‌دید که مردان هم در پی او… ادامه مطلب داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت چهارم)

ترجمهٔ داستان

داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت سوم)

قسمت قبلی داستان دهکده ی نابینایان مردم نونز را با خودشان تا مقابل خانه ای که در وسط دهکده قرار داشت بردند و همانجا متوقف شدند. آنها می‌خواستند نونز را به مردان پیرِ دهکده نشان بدهند. آخر، پیرمردهای دهکده خیلی بیشتر از سایر اهالی می‌دانستند. شاید آنها می‌توانستند راجع به این آدم جدید، چیزهایی بگویند. یکی… ادامه مطلب داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت سوم)

ترجمهٔ داستان

داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت دوم)

دهکده ی نابینایان (قسمت دوم) دوستان عزیز. اگر قسمت اول داستان دهکده نابینایان را خوانده اید، و علاقمند هستید تا ادامه ی داستان را پی بگیرید، لطفاً با قسمت دوم آن هم همراه شوید: ***** نونز سعی کرد به سختی بلند شود. اول نگاهی به کوه انداخت و بعد متوجه ی دره ای شد که آن پایین، در… ادامه مطلب داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت دوم)

ترجمهٔ داستان

داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت اول)

قصد دارم بعد از ترجمه ی دو داستان بلندی‌های بادگیر و باغ اسرارآمیز؛ اینبار ترجمه‌هایی از یک سری داستان‌های کوتاه را در یک روز جدید منتشر کنم. و بسته به طول داستان، ممکن است مجبور شوم هر یک را به دو یا سه یا چند قسمت تقسیم کنم. فعلاً این داستان‌ها را از کتاب: Stories… ادامه مطلب داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت اول)

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت هشتم: آقای کراون به خانه باز می‌گردد)

آقای کراون به خانه باز می‌گردد (قسمت آخر داستان باغ اسرارآمیز) باغ اسرارآمیز، داشت کم کم دوباره به زندگی باز می‌گشت؛ و در آن سو، مردی بود با قدی بلند و پُشتی خمیده که در زیباترین نقاط اروپا سرگردان می‌گشت. او ده سالِ تمام، زندگی اش را با تنهایی، سر کرده بود. قلبش آکنده از… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت هشتم: آقای کراون به خانه باز می‌گردد)

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت هفتم: کالین در باغ اسرارآمیز)

کالین در باغ اسرارآمیز البته یک موضوع، خیلی مهم بود و آن این بود که هیچکس نباید کالین، ماری یا دیکون را در حال ورود به باغ اسرارآمیز می‌دید. برای همین، کالین به باغبان‌ها دستور داد که دیگر به آن قسمت باغ نزدیک نشوند. بعد از ظهر روز بعد، کالین به کمک یکی از خدمتکاران مرد، از… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت هفتم: کالین در باغ اسرارآمیز)

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت ششم: کالین می‌ترسد)

کالین می‌ترسد تمام هفته ی بعد باران بارید و ماری نتوانست به باغ سر بزند. اما به جای آن، هر روز به دیدن کالین می‌رفت و با هم گپ می‌زدند. یک روز صبح وقتی چشمانش را گشود، آفتاب درخشانی بر اتاقش تابیده بود. فوراً از جای برخاست و بیرون دوید تا بعد از یک هفته، دوباره… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت ششم: کالین می‌ترسد)

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت پنجم: ملاقات با کالین)

ملاقات با کالین یک بار نیمه شب ماری از خواب پرید. آن شب باران تندی می‌بارید و باد شدیدی نیز در اطراف دیوارهای قدیمی‌خانه، زوزه میکشید. ناگهان باز آن صدای گریه به گوشش خورد. ایندفعه تصمیم گرفت کشف کند این صدا از کجا و از کیست. از اتاقش بیرون آمد و آرام آرام در تاریکی… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت پنجم: ملاقات با کالین)

ترجمهٔ داستان

باغ اسرارآمیز (قسمت چهارم: ملاقات با دیکون)

ملاقات با دیکون ماری تقریبا یک هفته ی تمام را در باغ اسرارآمیز سپری کرد. او هر روز جوانه‌های جدیدی را پیدا می‌کرد که از زیرِ زمین سر در می‌آوردند. به زودی می‌توانست شاهد هزاران گل باشد که در هر کجای باغ روییده اند. هر وقت ماری در این سوی دیوارهای باغ بود، هیچکس خبر نداشت… ادامه مطلب باغ اسرارآمیز (قسمت چهارم: ملاقات با دیکون)