درباره یک كتاب, کتاب و زندگی

عشق، تنها شور و شوق نیست؛ بلکه مهارت است (آلن دوباتن)

اگر کتاب سیر عشق از آلن دو باتن را خوانده باشید (قبلاً در اینجا کمی‌در مورد این کتاب، حرف زده ام)، این جمله برایتان آشناست:

“عشق، تنها شور و شوق نیست، بلکه مهارت است”

شاید بیشتر ما در دوران نوجوانی، عشق را تماماً مترادف با رمانتیک بودن می‌دانستیم.

اما هر چه گذشت، متوجه شدیم که عشقِ رمانتیک، اگر چه برای شکل گیری یک رابطه ی گرم و پر شور، لازم و ضروری است؛ اما به تنهایی کافی نیست.

چیزی که در پایداری یک عشق یا رابطه – در کنار رمانتیک بودن – می‌تواند نقش مهمی‌ایفا کند و شاخه‌های پُر برگ و پُر گُلِ صمیمیت را بر تنه ی این درختِ آسیب پذیر برویاند،

مهارت در عشق یا مهارت در عشق ورزیدن است.

آلن دو باتن، پس از نخستین رمانش که «جستارهایی در باب عشق» نام داشت، رمان دیگری نوشته است به نام  «سیر عشق».

او  در این کتاب، با نگاهی واقع بینانه و گاه تلخ، چشمانِ آدمی‌– به خصوص آنها که ازدواج کرده اند یا در آستانه ی ازدواج هستند – را به واقعیات تلخ و شیرین ای که در مسیرِ عشق و یک زندگی مشترک وجود دارد، باز می‌کند؛

و او را در این مسیر همراهی می‌کند تا بلکه از این جاده ی پر پیچ و خم و پر فراز و نشیب، به سلامت عبور کند، و از رابطه اش آنچنان که شایسته ی او و دیگری است، لذت ببرد.

عشق، تنها شور و شوق نیست

کتاب سیر عشق آلن دوباتن، شاید در کل، پاسخی است به یک سوال:

“اینکه سال‌های سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنیم به چه معناست؟”

بیایید در پاسخ به این سوال، بخش‌هایی از این کتاب را با هم بخوانیم:

(که البته – مثل هر خلاصه از هر کتاب دیگری – جایِ خواندنِ کلِ کتاب را نخواهد گرفت)

*****

عشق، کاوشی است برای کامل شدن.

**

در اوایل دوران عاشقی، شخص تا حدی به آسایش خاطر محض می‌رسد، چرا که بالاخره توانسته بسیاری از چیزهایی را که قبلاً به حکم عرف لازم بوده نزد خود پنهان نگه دارد، بر ملا کند.

**

می‌توان معترف بود که ما آن قدری که جامعه گمان می‌کند محترم و موقر و متعادل و متعارف نیستیم.

ممکن است بچگانه رفتار کنیم یا خیال باف، تخس، آرزومند، منفی باف، آسیب پذیر و چند بُعدی باشیم، اما همه این‌ها را معشوقمان از ما می‌پذیرد و درک می‌کند.

و در لحظاتی که متوجه می‌شویم معشوق درکمان می‌کند، خیلی بیشتر از حدی که دیگران تاکنون درک کرده اند،

و شاید حتی بهتر از وقتی که خودمان ابعاد آشفته، خجالت آور و ننگین خود را درک می‌کنیم، عشق به اوج خود می‌رسد.

**

عشق، پاداش قدردانی از شمّ درونی معشوق نسبت به روان مغشوش و متلاطم ماست.

**

او از احساساتی حرف می‌زند که به عمل ای جسمانی ترجمه می‌شود.

به: قدردانی، محبت، رضایت خاطر، و تسلیم.

**

انسان در نقطه ای از زندگی متوجه می‌شود که زندگی در تنهایی، توجیه ناپذیر است.

**

افرادی که شنونده‌های خوبی هستند نیز به اندازه ی افرادی که خوب، منظور خود را بیان می‌کنند، مهم و کمیاب هستند.

**

او همون کسیه که من عاشقشم و نمی‌خوام درباره اش فکر بد کنم. هر چقدر هم که افکارش گاهی آزارم بده.

**

تو بهترین دوست منی و من می‌خوام با ذهنت و تمام جزئیات عجیب و غریبش آشنا بشم و کنار بیام.

**

من هیچ وقت نمی‌تونم همه ی کارهایی رو که ازم می‌خوای انجام بدم یا دقیقاً همون طوری که تو می‌خوای باشم، تو هم نمی‌تونی،

ولی ترجیح میدم اینطور فکر کنم که ما میتونیم از اون دسته آدمایی باشیم که جرئت می‌کنن خودِ واقعی شون رو به هم معرفی کنن.

در غیر این صورت چیزی که بینمون می‌مونه سکوت هست و دروغ، که دشمنان اصلی عشق هستن.

**

بازگرداندن احساسات، یکی از پیچیده ترین و ضروری ترین وظایف عشق به نظر می‌رسد.

عصبانیت و نکوهش، می‌تواند جای خود را به همدردی بدهد.

**

برای داشتن روابط خوب، نیازی نیست دائماً عاقلانه رفتار کنیم؛

تمام مهارتی که نیاز داریم این است که چند وقت یکبار بتوانیم با روی گشوده اقرار کنیم که شاید در یکی دو موقعیت، احمقانه رفتار کرده ایم.

**

ربیع و کرستن هر دو یاد گرفته اند چگونه به کودکِ درونِ آشفته ی شریک زندگی بالغ خود اطمینانِ خاطر بدهند.

به همین دلیل است که به یکدیگر عشق می‌ورزند.

**

دست او را در دست می‌گیرد و با مهربانی و صمیمیت می‌گوید: “همه چی درست میشه.”

البته هر دو می‌دانند این حرف لزوماً عین حقیقت نیست.

**

یک رابطه ی درست، رابطه ای است که در آن مدام یاد بگیریم و یاد بدهیم.

**

شاید باید بدانیم وقتی می‌خواهیم چیزی را تذکر دهیم باید اندکی کمتر ناشی، هراسان و پرخاشگر باشیم و در زمان دریافت واکنش نیز کمی‌کمتر ستیزه جو و حساس باشیم.

بدین ترتیب مفهوم تعلیم درون رابطه، برخی از معانی ضمنی عجیب و غریب و منفی خود را از دست خواهد داد.

آنگاه به خوبی خواهیم پذیرفت که هر دو پروژه (یاد دادن و یاد گرفتن، خاطر نشان کردن عیوب دیگری و قرار دادن خود در معرض انتقاد) ممکن است در نهایت، در خدمت هدف واقعی عشق باشد.

**

شاید  سال‌های بیشتری باید بگذرد تا آن‌ها در هنرِ یاد دادن و یاد گرفتن کاملاً خبره شوند.

**

بلوغ یعنی اقرار به اینکه عشق رمانتیک ممکن است تنها در بردارنده ی یک جنبه ی محدود و شاید کمی‌کوته فکرانه از زندگی عاطفی باشد، جنبه ای که بیشتر بر جست و جو برای یافتن عشق متمرکز است تا ابراز آن؛

یعنی مورد عشق ورزی قرار گرفتن به جای عشق ورزیدن.

**

فرزندان ممکن است معلمان غیر منتظره ی انسان‌هایی بشوند که خیلی از خودشان بزرگ ترند، و از طریق وابستگی کامل، خودخواهی و آسیب پذیری خود، به آن‌ها درسی عالی درباره ی نوعی کاملاً جدید از عشق بدهند،

نوعی از عشق که در آن هیچ گاه عمل متقابل با رشک ورزی طلب نمی‌شود یا به خاطر کج خُلقی پشیمانی به دنبال ندارد و هدف واقعی چیزی نیست جز تعالی یکی با کمک دیگری.

**

ما متوجه می‌شویم که زندگی به راستی به توانایی عشق ورزیدن متکی است.

**

همچنین می‌آموزیم که خدمت کردن به دیگری تحقیرآمیز نیست، بلکه کاملاً بر عکس است،

چرا که خدمت به دیگری ما را از بند مسئولیت خسته کننده ی خدمت رسانی مداوم به غرایز پیچیده و سیری ناپذیر خودمان می‌رهاند.

ما با آسایش خاطر، مزیتِ داشتن چیزی را که در زندگی از خودمان مهم تراست، در می‌یابیم.

**

کودک راجع به عشق چیزهای دیگر به بزرگسال می‌آموزد:

اینکه عشق حقیقی باید در بردارنده ی تلاشی مداوم باشد تا هر چیزی را که در هر زمانی اتفاق می‌افتد، ورای ظاهر بغرنج و ناپسندش، با نهایت سخاوت تعبیر کنیم.

**

چقدر مهربان بودیم اگر می‌توانستیم لااقل اندکی از این غریزه را به روابط بزرگسالی منتقل کنیم و اینجا نیز می‌توانستیم چشممان را به روی بدخلقی و تندی ببندیم و ترس و آشفتگی و خستگی ای را که اغلب به یقین در آن‌ها نهفته است، تشخیص دهیم.

این یعنی همان با عشق نگریستن به نژاد بشر.

**

جام بلورین را آرام در مشت قدرتمندمان بگیریم وگرنه ممکن است همچون برگ خشک پاییزی در دستان ما له شود.

**

تعجب آور نیست که در بزرگسالی، وقتی می‌خواهیم روابطمان را آغاز کنیم، مصرانه به دنبال فردی می‌گردیم که بتواند عشقی فراگیر و فداکارانه نثار ما کند.

این نیز تعجب آور نیست که احساس سرخوردگی کنیم و سرانجام شدیداً کاممان تلخ شود که پیدا کردن چنین کسی این قدر مشکل است؛ و انسان‌ها کمتر می‌دانند چطور باید به ما کمک کنند.

**

شاید از دست دیگران عصبانی شویم و آنان را سرزنش کنیم که نمی‌توانند نیازهایمان را درک کنند،

شاید کل یک جنسیت را به خاطر سطحی نگر بودن نکوهش کنیم،

تا روزی که از جست و جوهای آرمان گرایانه ی خود دست بکشیم و به حسی نزدیک به وارستگی خردمندانه نائل شویم و بفهمیم که تنها راه فرو نشاندن این آرزو شاید این باشد که از تقاضای عشقی تمام و کمال و اشاره ی مدام به غیاب آن دست بکشیم و در عوض شروع کنیم به ابراز عشق (شاید به انسانی کوچک) با اشتیاقی ناخودآگاه، بدون اینکه با رشک ورزی احتمال بازگشت این عشق به خودمان را در نظر بگیریم.

**

زندگی کردن در دنیایی که انسان‌های بسیاری با بچه‌ها خوش رفتاری می‌کنند، فوق العاده است.

حتی بهتر می‌شد اگر در جهانی زندگی می‌کردیم که نسبت به خصلت‌های بچگانه ی یکدیگر کمی‌خوش رفتارتر بودیم.

**

ممکن است تصور کنیم احساس ترس و ناامنیِ نزدیک شدن به کسی تنها یک بار اتفاق می‌افتد: در زمان آغاز رابطه، و اینکه امکان ندارد تشویش‌ها بعد از اینکه دو نفر تعهدات صریحی به یکدیگر دادند، همچنبن ادامه داشته باشند.

با این حال، از بین بردن فاصله و کسب اطمینانِ خاطر از اینکه دیگری به ما نیاز دارد، کارهایی نیستند که فقط یک بار انجام شوند؛

باید هر زمان که فاصله ای بین افراد می‌افتد (یک روز دوری، یک دوره ی پرمشغله، یک شیفت شب کاری) تکرار شوند؛

چرا که هر فاصله ای این قدرت را دارد که دوباره این پرسش را پیش بکشد که آیا هنوز هم او را می‌خواهد یا نه.

**

بنابر این جای تاسف است که بسیار سخت می‌توانیم راهی پیروزمندانه و بدون خفت بیابیم تا اقرار کنیم شدیداً به اطمینانِ خاطرنیاز داریم.

حتی بعد از سپری کردن چند سال با یکدیگر، هنوز هم ترس مانع می‌شود که خواسته مان را طلب کنیم.

آن هم با مشکلی مضاعف و ترسناک: اکنون تصور می‌کنیم که وجود چنین شور و اشتیاقی اصلاً توجیه پذیر نیست.

**

خوب بودن به معنای خسته کننده نیست. یه دستاورد بزرگه که نود و نُه درصد مردم نمی‌تونن بهش دست پیدا کنن.

**

هیچ رابطه ای بدون تعهد به صمیمیت قلبی آغاز نمی‌شود.

همچنین محال است بتوان تصورکرد که طرفینِ رابطه ندانند برای اینکه عشق ادامه داشته باشد، باید بسیاری از افکارشان را پیش خودشان نگه دارند.

**

به همان اندازه که توانایی اقرار صریح لازمه عشق است، سرکوب، مقداری خودداری و کمی‌از خودگذشتگی در اصلاحِ خود نیز مطمئناً در عشق لازم است.

**

در پی این رابطه، ربیع به دیدگاه تازه ای درباره ی هدف از ازدواج می‌رسد.

وقتی جوان تر بود فکر می‌کرد هدف ازدواج وقف کردن مجموعه ای از احساسات بخصوص است: مهربانی، میل جنسی، شور و شوق، اشتیاق.

اما اکنون می‌فهمد که علاوه بر این‌ها، و با همان درجه ی اهمیت، ازدواج نهادی است که باید سالیان سال برقرار بماند بدون ارجاع به هر تغییر گذرایی که در احساسات طرفین پیش می‌آید.

**

او می‌داند باید به خاطر این موضوع خوشحال باشد که شرایط بیرونی اش گاهی اوقات ممکن است با احساسات درونی اش همخوانی نداشته باشد.

این شاید نشانه ای باشد بر اینکه او در مسیر درستی قرار گرفته است.

**

با گذر زمان، هر دوی آن‌ها به آگاهی تازه ای می‌رسند و همزمان، به این حس نیز می‌رسند که این نمی‌تواند فقط مختص آنان باشد.

مطمئنا افرادی هستند که می‌توانند بهتر آنان را درک کنند، بهتر از خودشان.

**

یکی از نشانه‌های شخص دلبسته ی مضطرب، ناتوانی در تحمل موقعیت‌های پیچیده و واکنش نمایشی به چنین موقعیت‌هایی است،

همچون سکوت، درنگ، یا سخنی توأم با بی اعتنایی.

**

آن‌ها نیازمند اعتماد بسنده به یکدیگرند تا نشان دهند که واقعاً «عصبانی» یا «سرد» نیستند،

بلکه همیشه پای احساسی بسیار اساسی تر، تاثیرگذارتر و محتاطانه تر در میان است: آزردگی.

آنان نمی‌توانند آن هدیه ای را که از دید رمانتیک‌ها بسیار ضروری است، به یکدیگر اهدا کنند: راهنمایی به سمت ضعف‌های خود.

**

احتمال اینکه انسانی کامل و بی نقص از ناکجا سر و کله اش پیدا شود صفر است.

بنابر این انتخاب یک شخص برای ازدواج، در واقع یعنی تصمیم بگیریم دقیقاً چه نوع رنجی را می‌خواهیم متحمل شویم،

به جای اینکه تصور کنیم راهی یافته ایم تا از قوانین حاکم بر زندگی عاطفی چشم پوشی کنیم.

**

همه ی ما حقیقتاً در نهایت به آن شخصیت همیشگی کابوسمان می‌رسیم: «آدم اشتباهی»

اما این لزوماً فاجعه نیست. بدبینی روشن فکرانه ی رمانتیک فقط به این بسنده می‌کند که یک شخص نمی‌تواند همه چیزِ شخص دیگر باشد.

ما باید دنبال راه‌هایی بگردیم تا خودمان را تا آنجا که می‌توانیم، آرام و مهربانانه با واقعیت‌های عجیب و غریب زندگی در کنار موجود گمراه شده ی دیگری تطبیق دهیم.

**

همیشه امکان یک ازدواج «نسبتاً خوب» وجود دارد.

برای اینکه به این درک برسیم، خوب است قبل از تشکیل خانواده تجربه‌هایی داشته باشیم،

نه برای یافتن فرصتی برای پیدا کردن «آدم درست» بلکه به جهت داشتن فرصت کافی برای پی بردن مستقیم، و در موقعیت‌های مختلف، به این حقیقت که چنین انسانی وجود ندارد؛

و اینکه همه واقعاً وقتی از نزدیک وارسی شوند، ایراد و اشتباه دارند.

**

ربیع احساس می‌کند برای ازدواج آماده است زیرا از اینکه کاملاً درک شود نا امید شده است. […]

ربیع احساس می‌کند برای ازدواج آماده است زیرا متوجه می‌شود که دیوانه است. […]

ربیع آماده ی ازدواج است زیرا فهمیده که این کرستن نیست که بدقلق است. […]

ربیع آماده ی ازدواج است، زیرا آماده ی عشق ورزیدن است به جای اینکه دریافت کننده ی عشق باشد. […]

ربیع آماده ی ازدواج است زیرا فهمیده که هم آغوشی به طرز ناموزونی همیشه با عشق در رابطه است. […]

او آماده ی ازدواج است زیرا (در شرایط خوب) مشتاق است یاد بگیرد و با آرامش یاد بدهد. […]

ربیع و کرستن آماده ی ازدواج هستند زیرا از اعماق وجودشان می‌دانند که با هم سازگار نیستند. […]

اما آنان یک چیز ر ابه خوبی می‌دانند، که البته متاسفانه ممکن است در سر و صداهای گرداگردشان گم شود:

اینکه عشق تنها شور و شوق نیست، بلکه مهارت است.

 

9 دیدگاه در “عشق، تنها شور و شوق نیست؛ بلکه مهارت است (آلن دوباتن)

  1. مرسی از این پست… همه جملات رو با دقت خوندم و ترغیب شدم که حتما کتاب رو بخونم
    ولی در کل این جمله جالب بود برام:
    « انسان در نقطه ای از زندگی متوجه میشود که زندگی در تنهایی توجیه ناپذیر است. »
    بازم مرسی…خیلی

    1. خواهش می‌کنم. خوشحالم که این مطلب رو خوندین و این مطلب، شما رو به خوندن کل کتاب ترغیب کرد.
      به نظر من، خوندنِ کتاب‌های آلن دو باتن میتونه یکی از تصمیم‌های خوب و درست ما باشه.

  2. سلام شهرزاد جان
    ممنون به خاطر معرفی کتاب و این خلاصه‌های زیبا.
    با این جمله بیشتر ارتباط برقرار کردم: ” انسان در نقطه ای از زندگی متوجه میشود که زندگی در تنهایی توجیه ناپذیر است.”

    1. سلام نسرین جان.
      خواهش می‌کنم عزیزم.
      آره، اون جمله خیلی قابل تأمل بود و راستش تک تک جمله‌هایی که از این کتاب برای نوشتن توی این پست انتخاب کرده بودم، برای من قابل تأمل بود.

      پی نوشت:
      راستی وقتی این پست رو می‌نوشتم یاد تو بودماا. یاد قولی که برای نوشتن این پست، توی پست‌های قبلی بهت داده بودم. 🙂

      1. چقدر این پی نوشته ات خوشحالم کرد. ممنون به یادم بودی و این، خوش قولی تو رو میرسونه.
        راستش یه گوشه ای از ذهنم بود اما نتونستم به قلم (کیبورد) بیارمش.

        ممنون از تو

  3. سلام عزیزم.
    ممنون که این کتاب رو بهمون معرفی کردی. من تقریبا نیمی از جملاتی که انتخاب کرده بودی رو خوندم. تصمیم گرفتم کتاب رو بخرم و بقیه رو در قالب کامل کتاب بخونم. این دو قسمتی که انتخاب کردی، فوق‌العاده‌ست.

    “می‌توان معترف بود که ما آن قدری که جامعه گمان می‌کند محترم و موقر و متعادل و متعارف نیستیم.
    ممکن است بچگانه رفتار کنیم یا خیال باف، تخس، آرزومند، منفی باف، آسیب پذیر و چند بُعدی باشیم، اما همه این‌ها را معشوقمان از ما می‌پذیرد و درک می‌کند.”
    “ربیع و کرستن هر دو یاد گرفته اند چگونه به کودکِ درونِ آشفته ی شریک زندگی بالغ خود اطمینانِ خاطر بدهند. به همین دلیل است که به یکدیگر عشق می‌ورزند.”

    باز هم سپاس

    1. سلام فاطمه جان.
      خوشحالم که این پست رو دوست داشتی.
      تصمیم خیلی خوبی گرفتی که میخوای کتاب رو بخری و بخونی.
      امیدوارم زندگیت، همیشه سرشار از عشق باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *