بهانه‌ای برای نوشتن

سربازی سرِ بازی سرِ سرسره بازی سرِ سربازی را شکست

شاید شما هم از دوران کودکی تان به یاد داشته باشید که گاهی دوستانمان را مجبور می‌کردیم مثلاً ده بار، تند و سریع و بدون وقفه، جمله ای عجیب را تکرار کنند و تازه اشتباه هم نکنند.

و وقتی گفتن و تکرار کردن این جمله‌ها با اشتباهات خنده داری از جانب خودمان یا دوستانمان مواجه میشد، همه با هم میزدیم زیر خنده.

مثلاً این جمله:

قوریِ گُل قرمز، افتاد رو گُلِ قالیِ گُلدار.

اما جمله ای که در این پُست، مد نظرم هست، جمله ی بالا نیست؛ بلکه یکی دیگر از همان جمله‌هاست.

همین جمله ای است که در عنوان پست خواندید.

منظورم هم از نوشتن این پست و اشاره به این جمله، صرفاً یادآوری آن بازی خنده آور، نیست.

اگر چه به طریقی، به آن خنده‌ها نیز مربوط می‌شود.

راستش، چند وقت پیش خبری به گوشم خورد؛ از چند دوست نوجوان که به طریقی که قابل بیان نیست، نعمت زندگی را از دوست نزدیک خود، گرفته بودند.

و نمیدانم چه شد که در آن لحظه، ناخودآگاه این جمله به یادم آمد.

جمله ای که سالها بود فراموشش کرده بودم:

سربازی، سرِ بازی، سرِ سُرسُره بازی، سرِ سربازی را شکست.

و اینبار، برخلاف دوران کودکی، دیگر خنده ام نگرفت.

بعد، یاد بسیاری دیگر از مصداق‌های کوچک و بزرگ آن در گوشه و کنار و نزدیک و دور افتادم.

به عنوان نمونه:

وقتی که راننده ای، بدون آنکه در کنارِ جدول و در انتهای عرض خیابان موقتاً پارک کند؛ همانجا در امتداد حرکتش و تقریباً وسط خیابان توقف می‌کند و مسافرش را سوار یا پیاده می‌کند و باعث آزار برای رانندگان دیگر می‌شود؛

وقتی راننده ای به جای اینکه برای عابر پیاده، قبل از خط عابر پیاده توقف کند، پا را روی گاز می‌گذارد تا زودتر رد شود؛ و اگر پشت ماشینی باشد که راننده اش برای عابری توقف کرده، با بوق زدن‌ها و ناسزا دادن به آن راننده، خودش را خالی می‌کند.

وقتی فردی، کیک یا بیسکویتی می‌خورد و کاغذش را همانجا روی زمین می‌اندازد تا پاک بانی، با کمر خسته خم شود و آن را از روی زمین بردارد و درسطل زباله بیندازد.

وقتی دُمِ گربه ی ولگردی را جانور دیگری که از قضا انسان نام دارد، بریده است.

وقتی کسی، به یک سگ، به هر طریقی آزار میرساند.

وقتی کسی از روی تفنن، با تیرکمانش، گنجشک‌ها را هدف می‌گیرد.

وقتی شخصی، به یک کودک و به طریقی، تجربه ی تلخِ رنج را می‌چشاند.

و بسیاری دیگر از این مصداق‌ها، که اگر خوب فکر کنید در روابط بین آدمها و نیز در رابطه با حیوانات و گیاهان و طبیعت و  حتی اشیاء؛ مصداق‌های بسیاری می‌توانید برای آن بیابید.

با خودم فکر می‌کردم:

کاش، وقتی کودک بودیم و جمله ای را می‌شنیدیم که در آن، از سربازی خبر می‌داد که سرِ بازی و سرِ سرسره بازی، سر دوستِ سربازش را شکست؛

به جای خندیدن، غمگین می‌شدیم.

مهربانی
source: blog.achievecentre.com

7 دیدگاه در “سربازی سرِ بازی سرِ سرسره بازی سرِ سربازی را شکست

  1. سلام
    چه متنِ دلنیشینی
    وقتی آدم از چنین رفتارهایی دلش میگیره، خوندن این جور متن‌ها یه خورده حال آدم رو بهتر می‌کنه.
    وقتی توی خیابونا بین خطوط حرکت می‌کنم و میبینم فقط منم که دارم این کار رو انجام میدم، کلی دلگیر می‌شم، ولی وقتی توی مجازی چند نفر رو می‌بینم که دغدغه‌های مشابه من رو دارن، باعث می‌شه انگیزه م بیشتر بشه.

    مرتبط با متن شما، آهنگ “اینجا شهر من نیست” از گروه پالت رو پیشنهاد می‌کنم.

    1. سلام.
      دوست عزیز. خیلی خوشحالم که این نوشته، خواننده ی خوبی مثل شما داشت.
      همینطوره. وقتی گاهی میبینیم که آدم‌هایی هم در این دنیا هستند که دغدغه‌هایی مثل ما دارند، مثل ما فکر میکنند یا مثل ما رنج می‌کشند یا مثل ما شاد می‌شوند؛ بیشتر دلگرم میشیم و بیشتر انگیزه پیدا می‌کنیم.
      امیدوارم شما هم هیچوقت این دغدغه‌های خوبتون رو فراموش نکنین و همه ی ما هم به این دلگرم باشیم که تک تک مون میتونیم تاثیرگذار باشیم.
      از پیشنهاد آهنگ گروه پالت هم ممنونم. گوش دادم و واقعا زیبا بود. خیلی خیلی ممنون از پیشنهاد خوبتون. 🙂

      1. ممنونم
        راستش هر بار که از دغدغه‌هام دلسرد می‌شم، یاد داستان کوتاه گنجشک و آتش می‌افتم که گنجشک با این که مطمئنه که پر کردن نوکش از آب چشمه و ریختن اون آب روی آتش، هیچ فایده ای نداره، ولی بازم این کار رو ادامه میده و میگه:
        “شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می‌پرسد: زمانی که خانه دوستت در آتش می‌سوخت تو چه می‌کردی؟ پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد!”
        کاملاً بدیهیه که خیلی از این معضلات و بی فرهنگی‌ها قراره تا آخر عمر وجود داشته باشن و به این راحتیا حل شدنی نیستن، ولی “حداقل” اینطوری خیالم راحته که خودم دارم کار درست رو انجام میدم…

  2. شهرزاد جونم یه عالمه ممنونم از توجهت.
    مرسی که انقدر کامل جوابمو دادی.
    من خیلی دوسِت دارم.

  3. شهرزاد مهربون سلام.
    من میخوام یه وبسایت داشته باشم اما نمیدونم چکار باید انجام بدم.
    لطف می‌کنید کمی‌راهنماییم کنید و بهم بگید از کجا میتونم اطلاعات معتبر کسب کنم؟
    ممنونم

    1. سلام سمانه جان.
      فکر می‌کنم اگر این پست دوست خوبمون «حمید طهماسبی» رو بخونی و گام به گام باهاش پیش بری، خیلی میتونه در این زمینه، بهت کمک بکنه و راهگشا باشه:
      طراحی سایت [ از کجا شروع کنیم ]
      اگر سوال و ابهامی‌هم در خصوص هر یک از موارد داشتی، با حمید عزیز درمیون بذار و حتماً راهنمایی ات میکنه.
      اگر سوالی داشتی، من هم در خدمتم. 🙂
      راستی. پست‌های محمدرضای عزیز با عنوان «مجموعه مطالب در زمینه وبلاگ نویسی» رو هم لطفاً از دست نده.
      امیدوارم به زودی بیای و وب سایتت رو بهم معرفی کنی. 🙂
      موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *