زنگ تفریح

زنگ تفریح: لطایف هنری و شاعرانه

نکته!

مردی ضمن تعریف از آثارش به یکی از دوستانش گفت:

– دوست عزیز. موقعی که بچه ی من سه ساله بود، بزرگترین خسارت‌ها را به من وارد ساخت.

– عجیب است، خوب چرا؟

– بله داستانی را که من با زحمت زیاد نوشته بودم، گرفت و پاره کرد.

واقعا تعجب آور است!

– چرا؟

– مگر بچه ی شما در سه سالگی، خواندن هم می‌دانست؟

*****

قانون در هنر

لامینگ، نقاش معروف و معاصر فرانسوی در مراسمی‌که به مناسبت هشتادمین سال تولدش برپا بود – به دوستان خود گفت:

– در هنر قواعد و قوانین به منزله ی دستورات طبی هستند. انسان باید بیمار باشد تا از آنها پیروی کند!

*****

محض احتیاط

آقا از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد … در همین هنگام، خانم نزدیک شد و با خشونت گفت:

– می‌خواهم بفهمم چرا هر موقع من شروع به آواز خواندن می‌کنم تو جلو پنجره می‌روی؟

آقا آهسته جواب داد:

– من این کار را برای حفظ آبروی خودمان انجام می‌دهم.

خانم گفت:

– یعنی چه؟

آقا جواب داد:

– یعنی اگر از پنجره سرم را بیرون نکنم، همسایه‌ها گمان می‌کنند من دارم تو را کتک می‌زنم و تو قریاد می‌کشی!

*****

بهتر از موسیقی

پلی کلودل، نویسنده ی معروف فرانسوی از علاقه مندان موسیقی بود.

یک روز خانم پرچانه یی در یکی از کنسرتها در وسط سمفونی بتهوون به او گفت:

– استاد! چیزی بهتر از موسیقی می‌توان یافت؟

کلودل در جواب گفت: بله خانم. سکوت!

*****

تابلوی قیمتی

نقاشی یک پارچه ی سفید را قاب کرده در اطاقش گذاشته بود و به مشتری تابلو می‌گفت:

– آقا ملاحظه می‌فرمایید. این پرده نقاشی مرغزاری را نشان می‌دهد که گاوی در آن به چرا مشغول بوده است.

خریدار تابلو گفت: چه طور؟ من که چیزی در آن نمی‌بینم.

نقاش جواب داد: بله. چند روز است که گاو علف را خورده و برای چرا به جای دیگر رفته است!

*****

بهترین کاریکاتور

چنان که می‌دانید برنارد شاو، نویسنده ی مشهور انگلیسی از حسن و جمال بهره یی نداشت.

روزی به یک نفر از رفیقانش حکایت کرده بود که نقاش‌ها از من کاریکاتور زیاد درست می‌کنند، ولی هیچ کدام دلچسب نیست.

ولی اخیراً در دالان منزل یکی از دوستان کاریکاتوری از خودم دیدم که واقعاً خوب ساخته شده بود و خیلی خوشم آمد و فکر کردم خوب است به این نقاشان بی ذوق نشان بدهم که بفهمند چگونه باید کاریکاتور کشید.

اما تا حرکت کردم، کاریکاتور هم حرکت کرد و معلوم شد عکس خودم بود که در آینه افتاده بود!

*****

شیپور – ویلون

فردریک کبیر، موسس دولت آلمان دارای اخلاق و روح نظامی‌بود و برای بیدار ساختن ملت آلمان، متوسل به فشار می‌گردید؛

و پسر او فردریک دوم همان اقدامات او را با رافت و مهربانی و ملایمت انجام می‌داد.

روزی یکی از درباری‌ها به او گفت:

– آنچه شما از ما می‌خواهید، همان است که پدرتان می‌خواست، منتهی او با صدای شیپور می‌خواست و شما با صدای ویلون!

*****

عیب نقاش

ابلهی دید اشتری به چرا / گفت نقشت همی‌کج است چرا؟

گفت اشتر که اندرین پیکار / عیب نقاش می‌کنی هشدار!

در کجی ام مکن به عیب نگاه / تو زمن راه راست رفتن خواه

(سنایی)

*****

لاله ی دورنگ

نهال، سرکش و گل، بی وفا و لاله دورنگ

در این چمن به چه امید آشیان گیرم؟

(زیب النساء)

*****

دزد شاعر

روزی حکیم انوری، از بازار بلخ می‌گذشت، هنگامه یی دید، پیش رفت، دید مردی در وسط ایستاده، قصاید انوری را به نام خود می‌خواند و مردم او را تحسین می‌کنند.

انوری از آن مرد پرسید: این اشعار از کیست؟

گفت: اشعار انوری!

حکیم پرسید: انوری را می‌شناسی؟

مرد جواب داد: چه می‌گویی، من خودم انوری هستم!

انوری بخندید و گفت:

– دزد شعر شنیده بودیم، ولی دزد شاعر ندیده بودیم!

*****

شاعر و رفیق

شاعر مهمل گویی، قصیده ی نامربوط ساخته، برای شخصی – که رفیقش بود – خواند، و از او پرسید:

– چگونه است؟

گفت: بسیار بی مزه و نامربوط ساخته ای.

شاعر در خشم شد و او را دشنام داد.

آن شخص گفت:

– الحق نثرت به مراتب از شعرت بهتر است!

*****

شاعر کم حرف

شخصی به شاعری گفت: شعر بخوان.

گفت: از متقدمین یا از متأخرین؟

گفت: از متأخرین.

گفت: از افکار خودم بخوانم یا سایرین؟

گفت: فارسی.

گفت: قصیده بخوانم یا غزل، یا رباعی یا مثنوی؟

گفت: مثنوی.

گفت: رزمی‌یا بزمی؟

گفت: بزمی.

گفت: عارفانه یا عاشقانه.

گفت: عاشقانه.

گفت: حقیقی باشد یا مجازی؟ …

بیچاره مستأصل شد و گفت:

– برای امروز من، همین مقدار کافی است!

 

منبع: گنجینه لطایف

گردآورنده: م. فرداد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *