بهانه‌ای برای نوشتن

داستانِ جهان در سال ۲۰۱۸ به روایت تصویرها

چند روز پیش، متمم در پیام اختصاصی خود، در بخش خبرهای پراکنده از نقاط مختلف جهان، متنی – تحت عنوان “ته‌مانده‌های فولادیِ رقابت استارت‌آپ‌ها” به همراه عکسی از انبوه زباله‌های دوچرخه در چین – را منتشر کرد که خبر از این میداد که نشریه آتلانتیک به سنت هر سال، در پایان سال، منتخبی از عکسهای سال را منتشر کرده است.

به هر چهار لینکی که متمم معرفی کرده بود سر زدم و از مشاهده ی تک تک عکسها واقعاً لذت بردم.

لینک اول / لینک دوم / لینک سوم / لینک چهارم (منبع: متمم)

عکسهایی که به راستی هر کدام، حاوی یک داستان هستند. داستانهایی تلخ، شیرین، غمناک، شادی بخش، حیرت انگیز، تفکر برانگیز، گریه آور یا امیدبخش، که صحنه‌هایی رنگارنگ از زندگی ما مردم جهان را به نمایش می‌گذارند.

تصمیم گرفتم چند تا از این عکس‌ها را که بیش از بقیه من را تحت تاثیر قرار دادند و یا از دیدنشان لذت بردم، اینجا با همدیگر ببینیم.

البته من جمله یا حسی را که در لحظه ی اول با دیدن هر کدام از این عکسها به سراغم آمد زیر هر یک می‌نویسم و خواهش می‌کنم اگر علاقمندید شرح دقیق هر عکس را بدانید (و بقیه عکسها را هم ببینید) به لینکهای فوق سر بزنید.

یک کودک در میان اینهمه بزرگسال کافیه تا به ما نشون بده، کودکان چقدر شگفت انگیزن.
کاش هیچ بچه ی نازنینی شاهد چنین صحنه‌های تلخی ساخته ی دست بزرگترها نبود.
یک دختر دبیرستانی دوست داشتنی
لطفا همیشه برقص وشاد باش.
عشق مادر و فرزند، سن و سال نمیشناسه.
چقدر خوبن آدمهایی که به حیوون‌ها نشون میدن که انسانیت هنوز زنده ست.
شادمانی و خنده از تهِ دل، هر چهره ای رو روشن تر و زیباتر میکنه.
دوستی قشنگه. حتی بین یه انسان و یه حیوان.
یاد کتاب “چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟” افتادم. اینکه بعد از جنگ جهانی دوم، دو قسمت شدنِ شبه جزیره ی کره، چطور سرنوشت دو کشور یا دو ملت رو اینهمه از هم جدا کرد.
کودکانِ جنگ، چه ماجراهای عجیبی رو که تجربه نکردن و نمیکنن.
احتمالا توی فکر مرکل این میگذره: “نیگااش کن تر خدا. چیکار کنیم ما با تو آخه؟ دیوونه مون کردی!”
انتظار برای نجات یافتن، و تلاش برای نجات دادن. چه صحنه ی قشنگی.
لذتبخشه دیدن اون لحظه ی شادی اونهایی که از موفقیت ما خوشحال شدن.
چه زیبا!
نه خدای من، چه زشت!
چه گریه ی بیصدا و اشکهای صادقانه ی زیبایی.
من رو یاد ترانه سیاوش قمیشی هم می‌اندازه:
“گریه کن، گریه قشنگه. گریه سهم دلِ تنگه.”
خدای من! کی میگه حیوونها (و به طور خاص، سگها) عاطفه و احساسات ندارن.

و آخرین عکس، به انتخاب من،

شاید اغراق نباشه اگه بگم باز از میون همه ی اون عکسهای انتخابی، عکس زیر من رو بیشتر از همه تحت تاثیر قرار داد.

این عکس، بعد از شکست داعش در عراق گرفته شده.

با دیدنش هم خوشحال شدم، و هم غصه ام شد.

آرزو کردم که این پسر و همه ی ما و همه ی اونهایی که توی این جبر جغرافیایی گیر افتاده اند، بتونن همیشه آروم و شیک زندگی کنند.

خوشحالم برات. تیپت هم عالیه. حتی اون سیگارِ برگ هم بهت میاد…

3 دیدگاه در “داستانِ جهان در سال ۲۰۱۸ به روایت تصویرها

  1. من نیز از این تصاویر بسیار لذت بردم.به خصوص تصویر اول که تداعی کننده “اشتیاق قلبی”هست.یک جور به وجد آمدن بی تکلف.

  2. شهرزاد جان.
    کار خوبی کردی که تصاویر منتخب از نگاه خودت رو به همراه توضیحات اینجا نوشتی.
    راستش اون شبی که این تصاویر رو نگاه کردم به ذهنم رسید که میشه از کنار هم قرار دادن این تصاویر در کنار هم، داستان نه تنها یک سال گذشته رو، بلکه داستانی که سال‌ها در حال تکرار شدنه رو روایت کرد.
    اما مشغله‌هایی که ایم روزهای اخیر داشتم و البته کمی‌هم تنبلی، باعث شد کلاً فراموش کنم که چنین کاری رو انجام بدم.
    وقتی دیدم تو به سبک و سلیقه‌ی خودت این کار رو کردی خیلی خوشحال شدم 🙂

    1. خوشحالم که این کار رو دوست داشتی طاهره جان. 🙂
      و امیدوارم همیشه مشغول مشغله‌های خوب باشی.
      آره. راست میگی.
      بسیاری از این تصاویر، حکایت و روایتی از داستان‌‌‌ِِ نه تنها یکسال گذشته، که حکایت و روایت تلخ و شیرین و شاد و غمگینِ سالها، حداقل سال‌های اخیر دنیای ما هستند.
      میدونی. چند عکس دیگه هم بودند که دوست داشتم اونها رو هم بیارم اینجا، اما به دلایلی نمیشد، یا اینکه دیگه خیلی ناراحت کننده بودن.
      مثلا عکس زیبای اون دخترا و پسرایی که لباس‌های قشنگ و دوست داشتنی محلی فکر کنم دوچ لند (آلمان) رو پوشیده بودن و یکی از دخترا ایستاده بود روی میز و فوکوس دوربین روی اون بود و همه شون از شادی صورتشون می‌درخشید. دلم می‌خواست بیارمش و زیرش بنویسم:
      “واقعا اینا از جوونیشون لذت بردن و میبرن، یا ما؟”
      یا اون عکس زیبای کارناوال برزیلی‌ها،
      و یا اون عکسی که از صورت بسیار زیبای اون کودک سوری گرفته شده بود که پر از ترکش بود و واقعا با دیدنش اشک ریختم. اونقدر صورت معصومش زیبا بود که انگار اون ترکش‌ها صورتش رو تزیین کرده بودن. و جوری نگاه می‌کرد که انگار فقط میگفت:
      ” چرا؟ ”
      امیدوارم سال‌های آینده، شاهد عکسهایی باشیم که بیش از هر چیز دیگری، خوشی‌ها و امیدها رو روایت میکنن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *