بهانه‌ای برای نوشتن

چقدر کودک،بالغ و والد درون خود را می‌شناسید؟

چقدر کودک،بالغ و والد درون خود را می‌شناسید؟

حتما در مورد سه مفهوم «کودک درون» ، «بالغ درون»  و «والد درون» زیاد شنیده اید.

تحلیل‌گران “رفتار متقابل” یا “TA” می‌گن: «هرکس د‌ر واقع سه نفر است» ؛ که اولین بار هم این مفاهیم توسط شخصی به نام «اریک برن» مطرح شد.

735352_As8lFgfG

منظور تحلیل‌گران رفتار متقابل، اینه که مرد‌م به سه شیوه می‌تونن عمل کنند‌، به شیوه والد‌، به شیوه بالغ و به شیوه کود‌ک. این سه شیوه رفتار، ساختار رفتاری فرد‌ را تشکیل میده.

شناسایی هر کدوم از این سه شیوه و اینکه چگونه از این مفاهیم برای تغییر رفتارهایی که موجب آزار در خود ما و اطرافیانمون میشه بهره ببریم …. و اینکه چقدر این موضوع می‌تونه توی ارتباطات ما با دیگران مهم باشه، موضوعات خیلی جالبی هستن.  کتاب و مطلب هم در این مورد چه در دنیای مجازی، چه غیر مجازی خیلی زیاده … و اگه علاقمند باشین میتونین مطالب خوبی در این زمینه پیدا کنین.

735352_TMI5uMvV

اما من می‌خوام این سه مفهوم رو در سه جمله خلاصه کنم و یک کتاب خیلی خوب هم اگه واقعا علاقمند به دانستن بیشتر در این زمینه هستید، بهتون معرفی کنم.

“والد درون ؛ مفهوم “آموخته”‌های ما از زندگی است.

بالغ درون ؛ مفهوم “تفکرات” ما از زندگی است.

کودک درون ؛ مفهوم “احساسات” ما از زندگی است.”

برگرفته از : http://www.businessballs.com

کتابی رو هم که می‌خوام بهتون معرفی کنم که مطمئنم خیلی از شما اون رو می‌شناسید؛ کتاب «ماندن در وضعیت آخر» ، نوشته ی  «تامس آ. هریس/امی‌ب. هریس» و ترجمه ی «اسماعیل فصیح» هستش. سعی کنین اگه تا به حال نخوندینش، بخونین. پشیمون نمیشین …

در فصل اول این کتاب با عنوان اگر من «خوب» هستم – شما «خوب هستید» پس چرا احساس «خوب» نمی‌کنم با چند مثال می‌خوانیم که چطور گاهی از کارها در رفتارمان اظهار تأسف می‌کنیم و خود خوری می‌کنیم، خوب است که از سر شروع کنیم. گذشته همیشه با ماست، با همه لحظه‌های بد و خوبش، با همه احساس‌هایی که با آن لحظه‌های خوب و بد توأم بودند. احساس‌های خوب گذشته، یادآور لحظاتی طلائی اند که گه گاه با به خاطر آوردنشان می‌خواهیم از شادی بال در آوریم. اما آنچه معمولاً بیشتر به ذهنمان فشار می‌آورد احساس‌های بد است، احساس‌های غم است. احساس‌های دردناک، مناعت نفس را زنگار می‌زند. چه بسا روزی از خواب بیدار شویم و احساس کنیم که عرش را سیر میکنیم. ولی گاهی فقط در عرض یک ثانیه، یک اخم، یک بی احترامی، یا یادآوری یک شکست، می‌تواند همه چیز را خراب کند. و این احساس گاهی همه روز طول می‌کشد، ممکن است  ده‌ها کتاب درباره رفتار و انگیزش و تسکین‌های روحی خوانده باشیم. ممکن است درون نگری و آینده نگری و گذشته نگری داشته باشیم، ولی همین که یک نفر پا روی دممان می‌گذارد، یا مصیبت آغاز می‌شود، همه این‌ها می‌تواند از ذهنمان خارج شود و به جایش احساس‌های بد تا مغز استخوانمان نفوذ کند و همه نداهای عقل را که می‌توانست به ما اطمینان و امید بدهد که زندگی می‌تواند دوباره خوب شود، از وجودمان بیرون براند. بیشتر ما عوارض این حالت را می‌شناسیم:

بی حوصلگی، افسردگی، بی تفاوتی، بی خوابی، آه کشیدن، کار زیاد و عدم رغبت به انجام آن، بی برنامه گی، غم، عدم اشتیاق ، تنهایی و خلاصه؛ خالی بودن.

 اما خوبی کار در این است که اگر چه نمی‌توانیم جلوی احساس‌های بد را بگیریم، می‌توانیم از ماندنشان جلوگیری کنیم. این کتاب تنها درباره راه رهایی از دست احساس‌های بد پس از پیدایی آنها نیست، بلکه راه یافتن احساس‌های خوب هم هست. کتابی است درباره دوست داشتن و حرف زدن و گوش کردن و خواستن و دادن و گرفتن و تعیین مقصد و لذت بردن از سفر زنـدگی. زنـدگی تنها سفری است که یقیناً در این دنیا در پیش داریم، و می‌توانیم علی رغم کمبودهای خود و نواقص دنیایی که در آن به سر می‌بـریم، کاری کنیم که سفر خوبی باشد.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *