الهام بخش

در را به روی تازه بگشا

در را به روی تازه بگشا

تازه، ناآشناست، ممکن است دوست باشد یا دشمن. کسی چه می‌داند؟ راهی برای شناسایی نیست!

تازه

تنها راه شناخت، اجازه ورود به آن است. از این رو، ترس بوجود می‌آید.

تازه از تو بر نمی‌خیزد. از ماورا می‌آید. بخشی از تو نیست. تمام گذشته تو در معرض خطر است. تازه بطور مداوم با تو نیست، همین طور هم ترس. تو به روش خودت زندگی می‌کردی، فکر می‌کردی و زندگی راحتی بر اساس عقایدت ساخته بودی. ناگهان چیز تازه ای از راه می‌رسد، ضربه می‌زند و تمام الگوهای قدیمی‌ات را دستخوش تغییر می‌کند و اگر بگذاری چیز تازه وارد شود، دوباره همان آدم قبلی نخواهی بود، تازه تو را تغییر خواهد داد.

تازه خطرناک است، هرگز کسی نمی‌داند کی خاتمه می‌یابد. از طرفی، قدیمی‌شناخته شده و آشناست. برای مدتهای مدیدی با آن زندگی کرده ای، با آن اخت شده ای. تازه ناآشناست. تو حتی قادر نیستی آن را رد کنی. چون با کهنه نمی‌توانی چیزی را جستجو کنی. کهنه وعده داده ولی به آن عمل نکرده است. کهنه آشناست ولی ناامیدکننده. تازه ممکن است ناراحت کننده باشد، ولی ممکن است برکت به همراه بیاورد. بنابراین نه می‌توانی آن را بپذیری و نه رد کنی. از این رو می‌تابی، می‌لرزی، تشویش عظیمی‌در وجودت شعله می‌کشد، طبیعی است، هیچ چیز خطایی رخ نداده است. همیشه این طوری بوده، همیشه اینگونه خواهد بود.

سعی کن نمود تازه را درک کنی. همه می‌خواهند در جهان تازه باشند. چرا که کسی با کهنه موفق نشده است. هیچکس هرگز با کهنه موفق نبوده است، چون هر چه که باشد برایت معلوم گشته. آن زمان که شناخته شود، عادی می‌شود.

می‌خواهی از آن خلاص شوی. در پی کشفی. در پی ماجراجویی هستی. می‌خواهی تازه شوی. اما هنوز وقتی تازه به سراغت می‌آید، ضربه می‌زند، عقب نشینی می‌کنی، کناره گیری می‌کنی، خودت را در کهنه پنهان می‌کنی. این دودلی بغرنج است.

چطور می‌توانیم تازه شویم؟

همه می‌خواهند تازه شوند. شـــــهامت لازم است. البته نه شهامتی عادی، شهامت فوق العاده ای لازم است. دنیا پر از ترسوهاست. بنابر این مردم از رشد بازمانده اند.

چطور می‌توانی رشد کنی در حالی که می‌ترسی؟ در هر فرصت جدید عقب نشینی می‌کنی. چشمانت را می‌بندی. چطور می‌توانی رشد کنی؟ چطور می‌توانی وجود داشته باشی؟  تو تنها تظاهر به بودن می‌کنی و چون نمی‌توانی رشد کنی، ناچار باید جایگزینی برای رشد پیدا کنی.

چون خودت رشد نمی‌کنی، بنابر این ذخیره بانکی ات را افزایش می‌دهی. این یک جور جایگزینی است. احتیاجی به شهامت ندارد. کاملا با بزدلی تو سازگار است. حساب بانکی ات مدام افزایش می‌یابد و تو خیال می‌کنی خودت در حال رشدی!

آدم بسیار معتمدی می‌شوی. نام و آوازه ات زبانزد می‌شود و تو خیال می‌کنی رشد کرده ای. تو خیلی ساده، خودت را گول می‌زنی. نام تو، خود ِ تو نیست. حتی آوازه ات هم خود تو نیست. حساب بانکی وجودت نیست. اما اگر به فکر حیات باشی، می‌لرزی. چون اگر بخواهی به آنجا برسی باید همه بزدلیت را دور بریزی.

چطور تازه می‌شویم؟

ما به خودی خود تازه نمی‌شویم. تازگی از حیات می‌رسد. ذهن همیشه کهنه است، ذهن هرگز تازه نمی‌شود. ذهن انباشت گذشته است. تازگی از ماوراء می‌آید. هدیه است از جانب پروردگار. ناشناخته و ناشناختنی و تازه به آمدن ادامه می‌دهد. اما تو به آن خوشامد نمی‌گویی. هر صبح می‌آید و شب هنگام می‌رود. به هزار و یک روش می‌اید. اگر دیدگانی برای دیدن داشته باشی، می‌بینی که پی در پی به سویت می‌آید.

حیات چون رگباری بر تو می‌بارد ولی تو زندانی گذشته‌ها هستی. تقریبا در نوعی گور گیر کرده ای و بی احساس شده ای. بخاطر بزدلی، حساسیتت را از دست داده ای. حساس بودن بمعنی درگ تازگی است و آنگاه که شور و هیجان تازه، بخشش تازه، ماجراجویی تازه بر می‌خیزد و تو به سمت ناشناخته قدم بر می‌داری، بدون آنکه بدانی به کجا می‌روی، ذهن تصور می‌کند این کار دیوانگی است.

ذهن می‌اندیشد: ترک قدیمی‌منطقی نیست. اما خدا همیشه تازه است. به این خاطر است ما هرگز زمان گذشته یا آینده برای خداوند قائل نیستیم. ما نمی‌توانیم بگوییم «خدا بود»، نمی‌توانیم بگوییم: «خدا خواهد بود»، ما فقط می‌گوییم: «خداهست». این همیشه تازه و بکر است.

و این به درونت نفوذ می‌کند.

به خاطر بسپار :

هر چیز تازه ای که به زندگی وارد می‌شود، پیامی‌از طرف خداوند است.

انسان به کمی‌استراحت نیاز دارد تا تازه را بپذیرد. کمی‌گشادگی بیشتر برای اذن ورود به تازه.

حتی اگر گاهی تازه تو را بسوی چاله هدایت کند، هنوز قابل توجه است. چرا که از طریق اشتباهات، شخص یاد می‌گیرد و از طریق مشکلات رشد کرده و تکامل می‌یابد.

تازه ممکن است مشکلاتی در پی داشته باشد. شاید به این دلیل کهنه را انتخاب می‌کنیم، چون مشکلاتی به دنبال ندارد. کهنه تسلی بخش و پناهگاه است.  تو نمی‌توانی تازه را به زندگیت بیاوری، بلکه خود خواهد آمد. تو نمی‌توانی آن را قبول یا رد کنی. اگر ردش کنی چون سنگ باقی می‌مانی، مرده و خفه و اگر آن را بپذیری، گل می‌شوی، می‌شکفی .. و این شکوفایی جشن است.

تنها ورود تازه، می‌تواند تو را تغییر دهد. راه دیگری برای تغییر نیست.

به خاطر بسپار:

همچون کودک در لحظه عمل کن. خودت را به تمامی‌در لحظه بگشا. در این صورت هر روز گشایشی نو از راه می‌رسد. نور تازه، چشم انداز تازه و این مناظر تازه در پی تغییر تو خواهند بود.

برگرفته از کتاب «شهامت»_اوشو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *