شعر و ادب

گرانبهاترین هدیه

پر بها ترین هدیه که به ما ارزانی کرده اند، گوهر انسانیت است.

گرانبهاترین هدیه

هیچ چیز نمی‌توانست دل مرا تسکین و تسلی دهد؛

گل

هر روز ملائکه ای با شکوه مخصوص می‌آمد و گلی تازه و زیبا بر تارک من می‌گذاشت.

یک روز گل عشق آورد، چه زیبا بود و چه شگفت رنگی داشت؛ یک جانبش رنگ دل عاشقان و طرفی دیگر زردی چهره دلدادگان. چند روزی آن را بر تارک خود گذاشتم ولی پژمرد و دیری نپایید؛ برگهایش به خشکی گرائید. برداشتم و به گوشه ای انداختم. گفتم مگر گل عشق آسمانی بیاورند تا همیشه بر سینه نهم و تا ابد از بو و رنگ دلاویزش سرمست باشم. اما گل عشق را در اینجا پایداری نه بینم و نه خواهم.

روزی دیگر آمد و پیکر مرا از زینت گل خالی دید. گفت زیباترین گل عالم را برای تو آوردم. چرا از خود دور کردی و این آرایش را آلایش دیدی؟

گفتم آن عشق در زمین نمی‌پاید و زود می‌پژمرد. اما در آسمان، جاودانی و ابدی است. گلی می‌خواهم که چه در زمین و چه در آسمان، جاودانی و ابدی است. گلی می‌خواهم که چه در زمین و چه در آسمان همه گاه مرا دلداده خود نماید و هرگز بو و رنگ و زیباییش را از دست ندهد.

چند روزی نیامد، دل در آتش فراق می‌سوخت. کوچکترین زمزمه و یا اندک خش خشی به گوشم می‌خورد سراسیمه، خوشحال بلند می‌شدم که به استقبالش بشتابم ولی نمی‌آمد. تا اینکه کاسه صبرم لبریز شد و سرشگ از دیدگانم فرو ریخت و آه و زاری ام به آسمان‌ها رسید.

روزی سحرگاه آمد و گلی دیگر دست او بود. آن را به دستم داده گفت: گل عشق برای تو آوردم تو نپسندیدی. اکنون گلی از آسمان خداوندی آورده ام که رنگ و عطر و زیبایی همه ی گلها در سینه و نهادش نهفته است. او جانش از آسمان است و وجودش از زمین. او حامل عشق، محبت، نیکی، فضیلت، درستی، شجاعت و جوانمردی است، و یا به سخنی دیگر، همه ی فضائل پروردگاری در او جمع است.

این گل انسانیت است.

آیا این را بر تارک خود می‌گذاری و قبولش داری؟

عباس ثابت

از کتاب: برای دخترم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *