بهانه‌ای برای نوشتن

بیایید کمی‌مثل کودکان باشیم

بیایید برای یک روز هم که شده کمی‌مثل کودکان رفتار کنیم.

کودکیدوستان عزیز. نمی‌دانم پست:

۴۰ راه آسان برای اینکه بتوانیم کمی‌به خودمان استراحت بدهیم ( قسمت اول) و (قسمت دوم) را قبلا خوانده اید، یا نه؟

در آنجا با راههایی برای کمی‌استراحت از لحاظ جسمی، ذهنی، احساسی و همچنین راههایی برای اندکی فراغت از دنیای دیجیتال آشنا شدیم. و یکی از آن راهها این بود که:

گاهی هم اشکال ندارد اگر بتوانیم مثل یک کودک رفتار کنیم.

و همانجا به شما قول دادم که بعدا در پست دیگری ببینیم واقعا چگونه می‌شود گاهی هم کمی‌مثل کودکان (نه بچگانه) بود و رفتار کرد.

حالا در این پست می‌خواهم به قول خودم وفا کنم و با هم چند تا از این راهها را یاد بگیریم:

چقدر عالی می‌شد اگر بشر، قلب کودکانه اش را از دست نمی‌داد.

منسیوس

زمانی که زندگی خیلی ساده بود را به یاد می‌آورید؟

زمانی که دوستان تان مهمترین چیز در دنیا بودند.

زمانی که یک روز برفی، بهترین بهانه برای خوش بودن و لذت بردن بود.

زمانی که بستنی خوردن، از دلچسب ترین تجربه‌های زندگی بود.

زمانی که توی بازیها زمین می‌خوردید و سر زانوهای تان زخم می‌شد.

چه اهمیتی داشت که دیگران در مورد ما چه فکری می‌کنند؟

چه می‌شد اگر می‌توانستیم کمی‌از آن حس آزادی، آرامش، سرگرمی‌و شور و شوقی را که برای چیزهای کوچک داشتیم، درون یک بطری می‌ریختیم و در جیب بالغ پر مسئولیت مان می‌گذاشتیم و آن را همیشه به همراه خود می‌داشتیم و وقتی می‌خواستیم دوباره شروع کنیم تا زندگی و همه چیز را خیلی جدی بگیریم، یک جرعه طولانی از آن می‌نوشیدیم!

بیایید با راههایی که در اینجا یاد می‌گیریم، یک بطری کوچک قشنگ از تمام آن حس‌های زیبا را برای خودمان درست کنیم و در جیب مان بگذاریم و هر وقت احساس کردیم زندگی خیلی جدی شده یا ما زندگی را خیلی جدی گرفته ایم، جرعه ای از آن را بنوشیم.

موافقید؟ … پس با من همراه شوید :

یادگیری

۱- یکی از کتاب داستان‌هایی را که در کودکی خیلی دوست داشتیم، انتخاب کنیم و آن را دوباره بخوانیم.

نترسید! کسی ما را مسخره نخواهد کرد… اگر هم کرد هیچ اهمیتی ندارد … بعد از خواندن آن کتاب ببینید چه حسی دارید…

مثلا انتخاب من: کتاب «کودک، سرباز و دریا» است، یا شاید هم «ماهی سیاه کوچولو»، یا شاید هم «مهمانان ناخوانده» یا …:)

۲- کشف کنیم ببینیم بعضی چیزها چطوری کار می‌کنند. حتی اگر به زندگی ما بی ربط باشند، فقط بخاطر اینکه برای مان جالب هستند.

مثلا توی گوگل سرچ کنیم: “ماهی‌ها چطوری نفس می‌کشند؟” یا هر چیز دیگری که دلمان می‌خواهد واقعا در موردش بدانیم.

مثلا من الان دلم می‌خواهد بدانم “طوطی واقعا چطوری میتونه مثل آدمها حرف بزنه؟!”

(اگه گوگل جواب خوبی در این زمینه بهم داد، حتما توی برگه ی دانستنی‌های شگفت انگیز هم می‌نویسمش تا شما هم بخونید)

۳- برای یک روز، هر کاری که داریم کنار بگذاریم و به یک موزه، یا یک جاذبه توریستی که همین نزدیکی‌های خودمان هست برویم یا به هر جای دیگری که واقعاً به نظرمان جالب به نظر می‌رسد.

بازی

۴- یک کار سرگرم کننده انجام بدهیم. مثلا یک دهکده زیبا با لگو (Lego) بسازیم. یا یک پازل جذاب را کامل کنیم.

۵- در اطراف خود کاوش کنیم. مثلا یک راه جدید را انتخاب کنیم و بدون هیچ قصد اولیه، در آن قدم بزنیم، فقط برای اینکه ببینیم آنجا چه جور جایی است و آنجا چه خبر است!

۶- جای خلوتی گیر بیاوریم و کمی‌مثل بچگی‌هایمان بدویم و بالا پایین بپریم!

۷- به دنبال چیزهای خنده دار و احمقانه بگردیم و به آنها از ته دل بخندیم. (البته مسخره کردن دیگران، شاملش نمی‌شود)

۸- سعی کنیم به هر چیزی، به شکل جدیدی نگاه کنیم.

به اشتراک گذاری

۹- یک چیز خیلی جذاب و فوق العاده را به یاد بیاوریم و به یک دوست زنگ بزنیم و آن را با او به اشتراک بگذاریم. (مثلا اگر برای اولین بار آشپزی کرده اید و احتمالا خرابکاری هم کرده اید!)

۱۰- به کسی که دوستش داریم، بگوییم که او قهرمان ماست. چه اشکالی دارد به چشمان او نگاه کنیم و به او بگوییم: “تو فوق العاده ای!”

۱۱- اگر امروز یک چیز خیلی جالبی را فهمیده ایم یا یاد گرفته ایم، به یک دوست زنگ بزنیم و از به اشتراک گذاشتنش با او به هیجان بیاییم.

۱۲- هر چیزی را همانطور که واقعیت دارد بگوییم. هیچوقت یک دروغگو نباشیم.

۱۳- اشکال ندارد آسیب پذیر باشیم. با دوستی در مورد اینکه چگونه احساس می‌کنیم صحبت کنیم.

۱۴- اگر می‌توانیم وعده‌های غذایی مان را با دیگران شریک شویم.

ارتباطات

۱۵- به پدر  و مادر مان (یا هر خویشاوند یا دوست موردعلاقه دیگری که دلمان خواست) بگوییم که عاشقش هستیم.

همین الان به او زنگ بزنیم و بدون هیچ دلیلی بگوییم که چقدر دوستش داریم.

۱۶- همینطوری بدون برنامه، یک تاریخی را مشخص کنیم و از دوستان خوب مان برای گذراندن یک آخر هفته ی خوب در کنار همدیگر دعوت کنیم.

۱۷- با یک دوست خوب برای ناهار بیرون برویم. اشتباه نکنید، منظورم یک رستوران خوب و گران نیست!

می‌توانیم یک ساندویچ معمولی بخریم و روی سنگی یا چمنی یا روی نیمکتی بنشینیم و حین حرف زدن و خندیدن و گپ زدن، ساندویچ مان را بخوریم. امتحان کنید. گاهی واقعاً می‌چسبد!

۱۸- اگر نیاز به کمک داریم، از یک دوست خوب کمک بگیریم. به طرف کسی که به او اعتماد داریم برویم و اجازه دهیم که او آنجا در کنار ما باشد.

۱۹- به آدم‌ها بدبین نباشیم و پاکی و معصومیت‌های وجود آنها را ببینیم.

ساختن و خلق کردن

۲۰- یک کارت تبریک دست ساز یا یک کاردستی درست کنیم و به کسی که برایمان اهمیت دارد هدیه بدهیم.

«پابلو پیکاسو» می‌گفت: “تمام کودکان، هنرمند هستند. فقط مشکل اینجاست که چگونه با بزرگ شدن، می‌توان این هنرمندی را حفظ کرد.”

۲۱- وقتی آشپزی می‌کنیم، به خودمان اجازه بدهیم کمی‌هم ریخت و پاش کنیم.

حتی سس بر روی صورت یا لباس مان بریزد. به جای اینکه به آشپزی به عنوان عملی طاقت فرسا نگاه کنیم، سعی کنیم تا می‌توانیم از آن لذت ببریم.

۲۲- برای خودمان یک قلک بخریم.

مهم نیست چقدر حساب بانکی و پس انداز داریم یا دلمان می‌خواهد پس اندازهای بزرگی در بانک‌ها داشته باشیم.

هر از چندگاهی سکه ای یا اسکناسی درون این قلک مان بیاندازیم. از اینکه با همین پول‌های اندک، بعد از مدتی متوجه می‌شویم پول زیادی را پس انداز کرده ایم شگفت زده خواهیم شد!

۲۳- همیشه دوست داشتیم چه کاری انجام بدهیم؟ ورزش؟ نواختن پیانو؟ صخره نوردی؟ یا ….

پس از امروز برنامه ریزی کنیم و برویم دنبالش.

در لحظه ی حال حضور داشتن

۲۴- کمی‌در سکوت بنشینیم و برای چند دقیقه به هیچ چیز فکر نکنیم.

۲۵- دور و بر مان را با رنگهای مورد علاقه ی مان پر کنیم.

مثلا اگر رنگ نارنجی خنده بر لبان مان می‌آورد، دیوار اتاق مان را نارنجی کنیم!

۲۶- هر وقت دلمان خواست و نیاز داشتیم، بزنیم زیر گریه!

گاهی در زندگی همه ی ما روزهای سخت و دردناکی وجود دارد که هیچ نیازی نیست تا خودمان را همیشه مثل یک قهرمان حفظ کنیم.

وقتی بتوانیم دردهای مان را حس کنیم و بیرون بریزیم، راحت تر می‌توانیم با آنها کنار بیاییم و ازشون عبور کنیم.

۲۷- گاهی ریلکس کنیم، آرامش داشته باشیم و هیچ کاری انجام ندهیم.

در زمانهایی که خستگی جسمی‌و روحی به ما فشار آورده است،، سعی نکنیم جیب خالی زمان را به زور با یک چیزی پر کنیم!

وقتی به طور مستمر در زندگی مان تلاش می‌کنیم و برای رشد مان وقت می‌گذاریم، گاهی هم اشکالی ندارد کمی‌زمان را تلف کنیم و از آن به شکلی لذت ببریم.

«جان لنون» حرف زیبایی زد. او گفت:  “زمانی که برای لذت، تلف می‌شود؛ هرگز تلف شده نیست!”

تصور کردن

۲۸- بیایید فراموش کنیم دیروز به چه چیزی فکر می‌کردیم. مخصوصا که دردناک هم بوده باشد.

مهم نیست دیروز سر موضوعی چقدر حرص خوردیم، چیزی که مهم است، این است که امروز به آن می‌خندیم.

۲۹- ذهن و فکرمان را سریع تغییر بدهیم.

«آلیسون گاپنیک» که یک پروفسور روانشناس در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی است، می‌گوید مغز کودکان بسیار انعطاف پذیر است.

او می‌گوید: “به همین دلیل است که آنها می‌توانند به سرعت، به آسانی و بر اساس شواهد جدید، چیزی را که به آن فکر می‌کردند تغییر بدهند.”

۳۰- فردا را با یک عالمه امکانات بی پایان تجسم کنیم.

واقعا فکر می‌کنید ما هنوز نمی‌توانیم مطمئن باشیم که می‌توانیم همان آدمی‌بشویم که واقعا دلمان می‌خواهد؟

۳۱- زود از پیدا کردن جواب دست نکشیم و تسلیم نشویم.

اگر چیزی هست که واقعا دلمان می‌خواهد انجامش دهیم، بر روی آن پافشاری کنیم.

ما این قدرت را داریم که کاری را به سرانجام برسانیم و به آن تحقق ببخشیم.

۳۲- کسانی یا چیزهایی را که می‌خواهند ما را محدود کنند یا از ما می‌خواهند که خود و توانایی‌ها و فرصت‌های خود را محدود ببینیم؛ نادیده بگیریم.

راستی … شما هم راه‌هایی می‌شناسید تا بتوانیم برای یک روز هم که شده، کمی‌مثل کودکان رفتار کنیم؟

منبع: http://tinybuddha.com

(البته با مقداری دخل و تصرف):)

4 دیدگاه در “بیایید کمی‌مثل کودکان باشیم

  1. سلااام.
    واقعا لذت بردم.
    من عاشق بازی کردن با بچه‌هام. و دلم می‌خواد حداقل هفته ای یک بار باهاشون برم پارک.
    من به مواردی که شما گفتی٬ نقاشی کشیدن رو هم اضافه می‌کنم. لازم نیست که واقعا مهارت رو داشته باشیم. همین که مدادرنگی یا پاستل بگیریم دستمون و شروع کنیم حالمون حسابی عوض می‌شه.
    شاد باشی.

    1. سلام سپیده عزیز.
      ممنون که حس ات رو برام نوشتی.
      آره بچه‌ها واقعا فرشته‌های کوچولو و دوست داشتنی هستن که اوقاتی رو که آدم باهاشون صرف میکنه واقعا لذتبخشه.
      راست میگی … نقاشی کشیدن و بازی با رنگ‌ها هم خیلی خوبه که به موارد بالا اضافه بشه. ممنون.:)
      شما هم همیشه شاد باشی دوست خوب.

  2. شهرزاد جونم سلام صبح قشنگت بخیر دوست خوبم. ” کودک، سرباز و دریا” کتاب محبوب من هم هست شاید چندین سال تو اون بعد از ظهرهای طولانی کودکی بارها و بارها من با این کتاب زندگی کردم و لذت بردم . هنوز هم طعم خوش اون لذت رو می‌تونم مزه مزه کنم. نمی‌دونم کتاب رو بعدها به کی دادم اما مدتهاست که دلم میخواد دوباره بخونمش و الان دیگه حتما این کار رو خواهم کرد 🙂

    1. سلام نسرین عزیزم.
      صبح قشنگ تو دوست خوب من هم به خیر.
      خیلی خوشحالم نسرین که تو هم این کتاب رو خوندی. و خوشحالم که دوباره بهت یادآوری شد و دوست داری دوباره بخونیش.:)
      خودم هم می‌خوام یه وقتی براش بذارم و دوباره بخونمش.
      منم این کتاب رو توی کودکی خوندمش، و به قول تو باهاش زندگی کردم.
      نمی‌دونم چطوری بود ولی یه حس عجیبی داشت این کتاب برام. وقتی «پی یر» توی اون مناظر دوچرخه سواری میکرد، وقتی توی کلاس بود، اون ترس‌ها و هیجان‌ها … حس می‌کردم منم دقیقا همونجام و مثل یه فیلم همه ی صحنه‌های داستان از جلوی چشمم عبور می‌کرد. حتی بوی اون فضای سبزی که «پی یر» از اونجا با دوچرخه رد می‌شد به مشامم می‌خورد. و آخرش هم چقدر اشک ریختم…:)
      خلاصه «کودک، سرباز و دریا» یکی از فراموش نشدنی ترین کتابهاییه که توی عمرم خوندم.
      عزیزم. ممنون که برام نوشتی … 🙂 :*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *