ترجمهٔ داستان

یک تصمیم جدید در یک روز جدید

یک تصمیم جدید در یک روز جدید

دوستان خوبم

همانطور که قبلاً در صفحه اینستاگرام هم گفتم، می‌خواهم از این پس، بعضی از داستانها و رمانهای کوتاهِ زیبا و معروف دنیا را که قبلا با ترجمه ی فارسی خونده بودم، اینبار به زبان انگلیسی بخونم و خودم ترجمه کنم. اگر ترجمه شون خوب از آب دراومد، شاید اینجا برای دانلود بگذارم.

برای اولین کتاب، «بلندیهای بادگیر» اثر: امیلی برونته را انتخاب کرده ام…

بلندیهای بادگیر

از کتاب: Wuthering Heights

نوشته ی: Emily Bronte

بازنویسی: Clare West

(Oxford Bookworms  – Oxford University Press)

نمی‌دونم شما هم قبلا این کتاب را خونده اید یا نه. من خودم چند سال پیش، توی دوران دانشجویی از کتابخانه دانشگاه گرفتم و خوندمش. ولی راستش یادم رفته دقیقا جزئیات داستانش چی بود ولی یادمه که دوستش داشتم.
خلاصه تصمیم گرفتم از روی کتاب انگلیسی اش – البته با بازنویسی Clare West – بخونمش و خودم ترجمه اش کنم و میدونم که اصلا به خوبی و زیبایی و روان بودن ترجمه‌های بزرگان مترجم کشورمون نمیرسه، اما خوب خودش یک تمرینی هست و اینکه می‌شه از این طریق هم زبان را تقویت کرد. ( به شما هم توصیه اش می‌کنم 🙂 )

و موضوع دیگر اینکه با اینکار، برای گذاشتن کتاب برای دانلود دیگر هیچ نگرانی از بابت حق کپی رایت و حق مجوز و حق مترجم و اینطور چیزها ندارم.;)

البته قول نمی‌دم به این زودی‌ها تمام بشه چون باید لابلای کارهای دیگر بهش بپردازم. اما سعی می‌کنم در اولین فرصت ممکن تمومش کنم و امیدوارم شما دوستان خوبم هم بتونید دوستش داشته باشید.

ترجمه ی مقدمه ی این کتاب:

—————–

عشق، همیشه یک تجربه ی شادمانه نیست.
و آنها که عاشق همدیگرند، همیشه با یکدیگر به نرمی‌و ملایمت رفتار نمی‌کنند.
همه ی ما با داستانهایی که در آنها، دو عاشق توسط نیروهای بیرونی از یکدیگر جدا نگه داشته شده اند، آشنا هستیم. گاهی اوقات بوسیله ی خانواده‌هایشان. گاهی اوقات بخاطر سنت‌های جامعه ای که در آن زندگی می‌کنند یا …
اما در بلندیهای بادگیر، نیروی اصلی که دو عاشق را از هم جدا کرده است، خود آن دو هستند.
شخصیت‌های این داستان، درست مانند آدم‌های واقعی، ضعف‌هایی دارند و ضعف‌هایشان آنها را به سمت ناخشنودی می‌کشاند.
آنها متکبر و خودخواه اند. آنها اغلب، آمیخته ای از احساسات مختلف هستند و در تصمیم درست گرفتن، ناتوانند.
به همین خاطر است که عشق، اغلب با شکست مواجه می‌شود. اما به ندرت آنچنان که در این داستان، بارز و پر شور و عاشقانه است.

—————–

خوب… حالا راستش رو بگید!

با خوندن این مقدمه، بیشتر علاقمند شدید که این داستان رو بخونید یا کلا از خوندنش منصرف شدید؟ 😉

11 دیدگاه در “یک تصمیم جدید در یک روز جدید

    1. محمد علی عزیز.
      لطف داری دوست خوبم. ممنونم. و خوشحالم که تعداد طرفدارها تا اونجایی که در وب سایت می‌دونم به سه نفر رسید. 😉
      البته توی اینستاگرام انگار بیشتر بودن.;)
      راستی خوشحال شدم ازتون یه کامنت دیدم بعد از مدتها. کم کم داشتم نگران می‌شدم.
      خوشحالم که هستین. 🙂

  1. سلام شهرزاد جون.
    مشتاقم ترجمه این کتاب رو از دید دوست خوبم بخونم. حتما از پسش بر میای.

    +قبلا با عشق زبان می‌خوندم ولی این اواخر ازش دور شدم. زبان من در حدی نیست که بتونم کتاب با زبان اصلی بخونم البته بعضی داستانهای کوتاه رو می‌خونم. به خاطر همین مجبورم کتاب ترجمه شده بخونم.
    بعضی از کتابهایی که ترجمه شدن توانایی بیان اصل مطلب رو ندارن. شاید هم من قدرت درکش رو ندارم. همیشه دوست داشتم کتابهایی که معرفی می‌شوند، بهترین مترجم کتاب هم معرفی بشه. چون هزینه می‌کنم و وقت می‌گذارم کتابی رو می‌خونم ولی برام گنگ و نامفهومه.

    + راستی شهرزاد جون چرا من نمی‌تونم به نظرات رتبه بدهم؟! :)))

    1. سلام مهشید عزیزم.
      قرونت برم. مرسی عزیزم. خوشحالم یه مشتاق دیگه هم برای این ترجمه پیدا شد. 😉
      خدا کنه چیز خوبی از آب در بیاد که جلوی شما دوستهای خوبم شرمنده نشم. 🙂
      و خدا کنه خیلی طول نکشه … چون فکر می‌کنم زمان می‌بره…
      مهشید جون. تقویت زبان هم مثل هر کار دیگه ای به توجه و تمرین و ممارست زیادی نیاز داره. و البته به قول تو عشق🙂
      آراه راست میگی مهشید. ترجمه ی خوب خیلی مهمه.
      اما من یه چیزی بگم؟
      راستش من خیلی به اینکه یه آدمی‌بگه فلان ترجمه خیلی خوبه و اون رو بخونین استناد نمی‌کنم. هر چقدر هم که اون
      آدم رو قبول داشته باشم. چون فکر می‌کنم همین هم باز می‌تونه سلیقه ای باشه و به روحیات و سلیقه و نوع دیدگاه آدم‌ها بستگی داشته باشه. شاید یه ترجمه به دل یه آدم نشسته باشه و از نگاه اون خیلی خوب باشه اما از نگاه من نه! و اون تاثیری که برای اون داشته برای من نداشته باشه. برای همین، همیشه و به طور مطلق نمی‌تونم به توصیه آدم‌ها در این موارد استناد کنم. مگر اینکه خودم بخونمش و واقعا توصیه اش رو تایید کنم …
      راستی حیف که نمی‌تونی به نظرات رتبه بدی. یعنی روی ستاره‌ها – ترجیحاً اولی از سمت چپ 😉 – که کلیک می‌کنی، رنگ ستاره‌ها صورتی (یا سرخابی) نمیشه؟
      باید بشه‌هااا …;) بازم امتحان کن عزیزم. با یه مرور گر دیگه هم امتحان کن.:)
      عزیزم. بازم با کامنت قشنگت خوشحالم کردی. ممنون که هستی. 🙂 :*

  2. یادش بخیر 🙂
    حالا نمی‌دونم این همه سعی و تلاش برای شبیه سازی برای چی بود :))))))
    ولی هر چه که بود علیرغم همه سختیها، برای من دوران طلایی ای بود که با وجود چند ماه در کنار شماها بودن فرصت دوستی‌های عمیق چندین و چند ساله رو پیش آورد . دوستی‌هایی که حد و مرز زمانی و مکانی نداره 🙂

    1. نسرین عزیز من.
      ازت ممنونم دوستم. امیدوارم واقعا همونطور که تو میگی، نرم و روان و قشنگ بشه. 😉
      (راستی نسرین. فکر کنم این کتاب هم از اون کتاب‌هایی بود که با هم می‌گرفتیم از کتابخونه دانشگاه یا از اون کتابفروشی‌ها که کتاب کرایه میدادن و من و تو و لیلا با هم به نوبت می‌خوندیم. یادته؟ 🙂 ( یکی شون هم غرور و تعصب بود):) .. واقعا یادش بخیر.)
      نسرین. می‌دونی چیه؟ تازه دارم می‌فهمم که ترجمه ی یه رمان معروف دنیا (حتی یه داستان یا رمان معمولی) چقدر کار سختیه. میدونی چرا؟
      صفحه ی اول داستان رو که دیدم و خواستم ترجمه کنم، به این نتیجه رسیدم که فقط ترجمه کردن کلمه‌ها و جمله‌ها مهم نیست. مهم تر از اون، اینه که بتونی به اون کلمات و جملاتی که ترجمه می‌کنی روح ببخشی. روح داستان رو.
      و این روح بخشیدنه هستش که خیلی مهمه.
      خلاصه چالش خیلی خوبیه و امیدوارم بتونم از پسش بر بیام.
      عزیزم. مثل همیشه ازت ممنونم که کنارمی‌دوست گل و مهربونم.

      راستی نسرین. درگذشت دکتر وین دایر رو به هر دومون تسلیت می‌گم. 🙁
      دیشب از شنیدن خبرش توی بعضی از پیج‌های اینستاگرام خیلی شوکه شدم. واقعا حیفش بود که به این زودی بره. اما دیگه چیکار میشه کرد …

      1. عزیز دلم کاملا یادمه که این کتاب رو اون موقع امانت گرفته بودیم چقدر هم خوندنش توی اون موقعیت زمانی و مکانی چسبید 🙂
        شهرزاد جونم اینکه گفتم ترجمه ات نرم و روانه دقیقا با توجه به مطلب روح بخشیدن به جملات بود. با روح لطیف و با احساس و قلب سرشار از عشقی که در تو وجود داره نمیشه که ترجمه ای بدون روح از آب دربیاد … :*
        شهرزاد اتفاقا من امروز متوجه فوت “وین دایر” عزیز و دوست داشتنی شدم . منم تسلیت میگم و ای کاش که بتونیم با آموزه‌هاش زندگی کنیم . ای کاش آدمهای تاثیرگزار بیشتر و بیشتر در کنارمون میموندند و …

        1. تو خیلی لطف داری عزییزم…
          :)) آره. راست می‌گی…و می‌دونی یاد چی افتادم نسرین؟
          اون مهمونی‌های بالماسکه ی خیالی … :))
          و اینکه اینقدر تو حال و هوای این رمانها بودیم که انتظار داشتیم همه ی اونهایی که توی دانشگاه می‌دیدیم شبیه شخصیت‌های این داستانها باشن (یکی ش هم که کتاب «برباد رفته» بود) … بعدش هم چقدر توی ذوقمون میخورد که اصلا شبیه اونها نبودن! :)))
          ….
          راستی در مورد وین دایر چقدر قشنگ گفتی: “ای کاش که بتونیم با آموزه‌هاش زندگی کنیم.” من هم امیدوارم …:) :*

      2. دختر چقدر قشنگ نوشتی اینو: [به این نتیجه رسیدم که فقط ترجمه کردن کلمه‌ها و جمله‌ها مهم نیست. مهم تر از اون، اینه که بتونی به اون کلمات و جملاتی که ترجمه می‌کنی روح ببخشی. روح داستان رو]
        خیییییییییلی قشنگ گفتی. روان، خلاصه و خوب.
        من هم ترغیب شدم این داستان رو همراه شما بشم و بخونم و فکر میکنم چهارمین یا پنجمین طرفدار شدم (البته آمار دست شماست 🙂 )
        همیشه از اسم این کتاب خوشم میومد و هر وقت هرجا اسم این کتاب رو میدیدم خودم رو روی بلندی‌های بادگیر تصور میکردم. البته نمیدونستم داستانش چیه. حالا که شما زحمت کشیدین و ترجمه ش میکنین من هم مشتاق شدم یه بخشی از وقتم رو کنار بذارم برای خوندنش.
        امیدوارم که موفق باشید.

        1. دوست خوبم. ممنونم. خیلی لطف داری. آره این روح بخشیدنه خیلی برام مهمه و نمیدونم چقدر تونستم تا حالا در این زمینه موفق باشم. اما تلاشم رو می‌کنم.
          خیلی خوشحالم که میخواین بلندیهای بادگیر رو از اینجا بخونین. امیدوارم بتونین از ترجمه ای که از بازنویسی این کتاب ارائه کردم، لذت ببرین و من شرمنده ی اوقات گرانبهاتون نشم.
          باز هم بخاطر تمام همراهی‌های خوبتون با یک روز جدید خیلی ممنونم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *