الهام بخش, بهانه‌ای برای نوشتن

جُستارهای سه گانه ی شوپنهاور

جُستارهای سه گانه ی شوپنهاور

نمیدانم شما با بحث مرگ و تجربه‌هایی که به آن مربوط می‌شود، چه میانه ای دارید. آیا از آن می‌ترسید و نمی‌خواهید یا نمی‌توانید براحتی با آن کنار بیایید، یا اینکه آن را هم مثل تمام تجربه‌های زندگی، جزئی از روند طبیعی زندگی خود می‌دانید؟

راستش من خودم، یادم نمی‌آید – تاکنون – به مرگ (در رابطه با خودم) به شکل تجربه ای هراس آور، فکر کرده باشم و یا دچار اضطراب و وحشت مرگ شده باشم.

همیشه به مرگ، به عنوان بخشی از جریان طبیعی زندگی نگاه میکنم که بالاخره یک روز -دیر یا زود – بایستی به آغوشش کشید.

تنها چیزی که شاید به آن فکر میکنم این است که مرگی خوب! در انتظارمان باشد. مرگی که در واپسین لحظات زندگی، حسرتی بر دل باقی نگذارد و آهی بر سینه ننشاند.

اما، چرا این بحث را پیش کشیدم…؟

اروین یالوم
اگرچه مرگ می‌تواند ما را فنا کند و از بین ببرد؛ اما اندیشه ی مرگ، ما را نجات خواهد داد. (اروین د.یالوم)

اخیراً کتاب “خیره به خورشید” اروین د. یالوم (که دوستان خوبم قبلاً در همین کامنتهای یک روز جدید، بهم معرفی کرده بودن) را می‌خواندم.(با ترجمه ی آقای «مهدی غبرایی»)

تم اصلی کتاب، کلاً در مورد چگونگی رویارویی و درمان اضطراب مرگ در انسان‌هایی است که با آن به شکلهایی آشکار و پنهان، دست به گریبان هستند و اروین د. یالوم که درمانگر و روانپزشک هستی‌گرا (اگزیستانسیالیسم) (و البته نویسنده) آمریکایی است، میکوشد تا شعله ی این وحشت و اضطراب را در بیمارانش فرونشاند یا حداقل، کم فروغ سازد.

خیره به خورشید، کتاب خوبی است که خواندنش را – اگر فرصت و علاقه داشتید – به شما پیشنهاد می‌کنم.

نمی‌خواهم بیشتر از این، در مورد این کتاب صحبت کنم. شاید در آینده، به بخشهایی از نکات جالب این کتاب، در بخش درخششی از نور یک کتاب اشاره کنم.

اما درحال حاضر، دوست دارم یکی از نکات زیبای کتاب را که به نظرم یکی از درخشان ترین مطالب آن آمد، و خیلی از خواندن آن لذت بردم را شما هم بخوانید و شاید شما را هم مانند من، برای اندکی هم که شده، به فکر فرو ببرد.

اروین د. یالوم در بخشی از کتاب، به جُستارهای سه گانه

شوپنهاور (فیلسوف آلمانی) می‌پردازد.

انسان چیست؟ انسان چه دارد؟ انسان چه ارائه میدهد؟

عین متن اروین یالوم را برای شما می‌نویسم:

“کدامیک از میان ما کسی را نمی‌شناسد (شاید از جمله خود ما) که آنقدر متوجه بیرون است، آنقدر سرگرم مال و اموال یا اینکه دیگران چه فکری می‌کنند که از خود غافل میشود؟ چنین کسی وقتی سوالی مطرح می‌شود، بیش از آنکه درونش را جستجو کند در جستجوی بیرون برمی‌آید؛ یعنی چهره ی دیگران را برانداز می‌کند تا پی ببرد چه جوابی طبق دلخواهشان است.

برای چنین کسی، این را مفید می‌دانم که جُستارهای سه گانه ی شوپنهاور را که در اواخر عمرش نوشت، خلاصه کنم. (برای کسانی که فلسفه دوست دارند، اینها به زبان روشن و قابل درک نوشته شده است.)

در جستارها، اساساً بر این نکته تاکید شده است که تنها آنچه فرد هست به حساب می‌آید؛ نه ثروت به خوشبختی می‌انجامد، نه دار و ندار، نه مقام اجتماعی و نه خوشنامی. هر چند این افکار، آشکارا درباره ی مباحث وجودی نیست، با اینحال در حرکت از زمینه ی سطحی به مباحث ژرف تر، یاریمان می‌کند.

۱- چه داریم.

دارایی مادی سراب است. شوپنهاور با ظرافت استدلال می‌کند که انباشت ثروت و دارایی بی انتهاست و آدم را سیر نمی‌کند؛ هر چه بیشتر به تملک درآوریم، اشتهای ما بیشتر می‌شود. ثروت مثل آب دریاست. هر چه بنوشیم، تشنه تر می‌شویم. در نهایت، ما دارایی نداریم – آنها ما را دارند!

۲- دیگران ما را چه جور می‌بینند.

شهرت مثل ثروت مادی زودگذر است. شوپنهاور می‌نویسد: «نیمی‌از نگرانیها و دلواپسیهای ما از توجه مان نسبت به عقیده ی دیگران ناشی می‌شود… باید این خار را از تن خود در آوریم. لزوم حفظ ظاهر پسندیده آنقدر قوی است که بعضی زندانیها موقع رفتن برای اجرای اعدام خود بیش از همه به لباس و حرکات و اطوار خود فکر می‌کنند. عقیده دیگران، پنداری است که شاید هر دم تغییر کند. عقاید به رشته ای آویخته است و ما را نسبت به آنچه دیگران فکر می‌کنند، یا بدتر، آنچه به نظر می‌رسد فکر می‌کنند، به بردگی می‌کشاند. چون هرگز نخواهیم دانست که دیگران واقعاً چه فکری می‌کنند.

۳- چه هستیم.

فقط آنچه هستیم واقعاً اهمیت دارد. شوپنهاور می‌گوید با وجدان بودن بهتر از خوشنامی‌است. بزرگ ترین هدف ما باید سلامتی و ثروت معنوی باشد، که به منبع پایان ناپذیری از عقاید، استقلال و زندگی اخلاقی می‌انجامد. آرامش درونی از دانستن این نکته ناشی می‌شود که این اشیاء و امور نیستند که مزاحم ما می‌شوند، بلکه تفسیر ما از آنهاست.

.

این فکر آخر – اینکه چگونگی تفسیر تجارب ما کیفیت زندگی ما را تعیین می‌کند، نه خود تجارب – یک نظریه ی روان درمانی مهم است که سابقه اش به دوران باستان بر میگردد. یک عقیده اصلی در مکتب رواقیون که از طریق زنون، سِنِکا، مارکوس اورلیوس، اسپینوزا، شوپنهاور و نیچه دست به دست گشته تا به صورت مفهوم اساسی هم در درمان پویا و هم در درمان شناختی- رفتاری درآید.

چنین عقایدی مانند استدلالهای اپیکور، موج زدن، اجتناب از زندگیِ ناکرده و تاکید بر اعتبار کلمات قصاری که نقل کردم، همه در مبارزه با اضطراب مرگ مفیدند.”

….

پی نوشت:

۱- جُستار، در فرهنگ لغت فارسی، به معنی بحث، پژوهش، و تحقیق می‌باشد.

۲- برای دریافت اطلاعات بیشتر در رابطه با استدلالهای اپیکور، موج زدن، اجتناب از زندگیِ ناکرده و تاکید بر اعتبار کلمات قصار که در صحبت‌های اروین یالوم اشاره گردیده، لازم است کل کتاب او (خیره به خورشید) را بخوانید.

۳- اگر علاقمند بودید به یک فایل صوتی در رابطه با این تجربه ی اجتناب ناپذیر زندگی گوش دهید؛ می‌توانید به فایل صوتی زیبایی که محمدرضا شعبانعلی قبلاً به نام «من و مرگ من…» منتشر کرده است، از اینجا، دسترسی پیدا کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *