درباره یک كتاب, کتاب و زندگی

درسهایی از کتاب سه شنبه‌ها با موری – قسمت آخر

اگر تا به اینجای درسهایی از کتاب «سه شنبه‌ها با موری» (قسمت اول و قسمت دوم) را دوست داشتید، بیایید تا برای خواندن باقیِ این درسها با «میچ»، همراه شویم.

مهر و شفقت بورزید. 

در قبال هم دیگر احساس مسئولیت داشته باشید.

اگر فقط همین درس‌ها را یاد می‌گرفتیم،

سیاره ی خاکی تبدیل به جایگاه بهتری می‌شد.

موری

نهمین سه شنبه. موضوع مورد بحث: زنده نگه داشتن عشق

“عشق، یعنی زنده ماندن؛ عشق کلید چگونه زنده ماندنِ تو است، حتی پس از مرگ.”

“داشتم به این فکر می‌کردم: معلّمی‌تا مرز بینهایت.”

“من به بودن محض، حضور با تمام وجود در لحظه معتقدم، یعنی این که تو باید با تمام وجود با کسی باشی که در کنار توست.”

(میچ با خودش فکر می‌کند) خیلی از آدم‌ها به شدت درگیر مشکلات کوچولو کوچولو می‌شوند، به شدت خودبین و خودمحور می‌شوند.

کافی است بیشتر از سی ثانیه با آنها صحبت کنی تا تمرکزشان را از دست بدهند؛

هزاران گفتگوی ذهنی در سرِ خویش دارند: «به دوستم باید تلفن کنم، باید فاکس بزنم، و …»،

کلی هم مسائل عشقی دارند که راجع به آن‌ها رویاپردازی می‌کنند. و درست در لحظه ای که حرفت را تمام کرده ای یادشان می‌افتد که به تو توجه کنند،

و می‌گویند: «آه…هاه…» یا «بله، واقعاً» و تظاهر می‌کنند که در لحظه هستند و داشتند به حرف‌های تو گوش می‌کردند.

“میچ، بخشی از مسئله به این مربوط می‌شود که انگار هر کسی یک جور عجله دارد.

مردم در زندگیشان معنی و مفهوم پیدا نکرده اند، پس بیست و چهار ساعته به دنبال آن می‌دوند.

اتومبیل جدید، خانه ی جدید، شغل جدید.

و متوجه می‌شوند که این چیزها هم بی معنی و خالی هستند. و دوباره می‌دوند و می‌دوند.”

 

دهمین سه شنبه. موضوع مورد بحث: ازدواج

“دستاوردهای من از ازدواج این‌هاست:

امتحان می‌شوی، خودت را می‌شناسی، و اخلاق و رفتارت را تغییر می‌دهی تا ببینی، آیا می‌توانی، شرایط جدید را بپذیری یا نه.”

“چند تا قانون درست و حسابی و واقعی درباره ی عشق و ازدواج بلدم:

اگر به دیگری احترام نگذاری، مشکل پیدا می‌کنی.

اگر توافق و مصالحه بلد نباشی، مشکل پیدا می‌کنی.

اگر بلد نباشی، در مورد آن چه که بین تان اتفاق می‌افتد، آزادانه و راحت حرف بزنی، مشکل پیدا می‌کنی.

و اگر ارزش گذاری‌های تان یکسان و مشترک نباشد، مشکل پیدا می‌کنید.

ارزش‌های تان باید مشابه باشد.”

 

یازدهمین سه شنبه. موضوع مورد بحث: آداب و سنن

موری اعتقاد داشت، ذات همه ی انسان‌ها خوب است. اما به این هم اعتقاد داشت که انسان می‌تواند به چه چیزهایی تبدیل شود.

“وقتی آدم‌ها تهدید می‌شوند و احساس خطر می‌کنند، پست و تنگ نظر می‌شوند.

این کاری است که فرهنگ مان دارد با ما انجام می‌دهد. اقتصادمان.

حتی آن‌هایی که شغل اقتصادی خوبی هم دارند، تهدید می‌شوند، چرا که نگران از دست دادن مشاغل شان هستند.

وقتی تهدید می‌شوی، دیگر فقط و فقط حواس ات به خودت است.

پول را برای خودت خدا می‌کنی.

کل فرهنگ ما همین است.”

“من نمی‌گویم که قوانین جامعه را زیر پا بگذاریم.

من برهنه در کوچه و خیابان نمی‌گردم، و چراغ قرمز را رد نمی‌کنم – مثال زدم.

این‌ها مسایل کوچکی هستند که می‌توانیم، رعایت شان کنیم.

اما مسایل بزرگ تر را – این که چگونه فکر کنیم، ارزش گذاری‌های مان در زندگی چیست – باید خودت انتخاب کنی.

نمی‌توانی، به هر کسی – یا به هر جامعه ای – اجازه بدهی که ارزش‌ها و افکارت را تعیین کند.”

“هر جامعه ای مشکلات خاص خودش را دارد، فکر می‌کنم، راه اش فرار نیست.

باید آن قدر کار کنی که فرهنگ خودت را خلق کنی.”

“ببین، هیچ فرقی نمی‌کند که کجا زندگی کنی، بزرگ ترین نقص ما افراد بشر، کوته نظری و تنگ نظری مان است.

ما آن چه را که می‌توانیم باشیم، نمی‌بینیم.

باید به ظرفیت‌ها و توانایی‌های مان نگاه کنیم، باید آغوش مان را روی تمام چیزهایی که می‌توانیم باشیم، باز کنیم.

باید خودمان را بسط دهیم.”

 

دوازدهمین سه شنبه. موضوع مورد بحث: بخشش

“قبل از مرگ، خودت و دیگران را ببخش.”

“نیاز ما تنها این نیست که دیگران را ببخشیم میچ، لازم است خودمان را هم ببخشیم.

برای همه ی چیزهایی که انجام ندادیم.

به خاطر همه ی چیزهایی که می‌بایست انجام می‌دادیم.

تو نباید حسرت گذشته را بخوری، حسرت چیزهایی که می‌بایست اتفاق می‌افتاده.

وقتی به جایی برسی که من قرار دارم، آن کار هیچ کمکی به تو نمی‌کند.”

 

سیزدهمین سه شنبه. موضوع مورد بحث: روز آرمانی

“مرگ، مرض مسری نیست. تو می‌دانی.

مرگ پدیده ای کاملاً طبیعی است، درست به اندازه ی زندگی.

مرگ بخشی از توافق پیشین ماست.”

“مرگ پدیده ای طبیعی است.

هیولایی که ما آدم‌ها از مرگ می‌سازیم، همه اش به خاطر این است که خودمان را به صورت عضوی از چرخه ی طبیعت نگاه نمی‌کنیم.

فکر می‌کنیم چون انسان هستیم، پدیده ای فرا طبیعی هستیم.

اما ما فرا طبیعی نیستیم. هر عنصری که متولد می‌شود، می‌میرد.”

“مرگ به زندگی خاتمه می‌دهد، نه به رابطه.”

“میچ، من می‌فهمم نبودن با کسی که عاشقش هستی، درد دارد.

اما نیاز تو این است که با خواسته‌های او با آرامش کنار بیایی.”

“هیچ قاعده و فرمولی برای روابط وجود ندارد.

باید از طریق راه حل‌های عاشقانه به توافق رسید.

باید فضایی مشترک، برای خواسته‌ها و نیازها، وجود داشته باشد.

فضایی مشترک برای آن چه که توان انجام آن وجود دارد و آن چه که زندگی می‌طلبد.”

“عشق، یعنی نگران بودن تو در مورد مسئله ی شخصی دیگر، طوری که گویی مسئله ی خودِ تو است.”

 

چهاردهمین سه شنبه. خدا نگهدار

اگر استاد موری شوارتز، هیچ درسی به من نیاموخته باشد، حداقل این را آموخته که:

به هیچ وجه دیگر خیلی دیر شده نداریم.

او خود، تا لحظه ی خداحافظی، مدام در حال تغییر و دگرگونی بود.

 

آخرین کلاس زندگی استاد قدیمی‌من هفته ای یک روز در منزل اش برگزار می‌شد، کنار پنجره ی اتاق مطالعه، تا قادر به دیدن گیاه گرمسیری کوچکی به نام بامیه باشد.

گیاهی که برگ‌های صورتی اش در حال ریزش طبیعی بود.

زمان کلاس، سه شنبه‌ها بود، و موضوع کلاس، مفهوم زندگی (هستی شناسی).

آموزش از طریق انتقالِ تجربه صورت می‌گرفت.

و … درس‌ها هم چنان ادامه دارد.

2 دیدگاه در “درسهایی از کتاب سه شنبه‌ها با موری – قسمت آخر

  1. درباره مهر و شفقت ورزیدن از کتاب پله پله تا ملاقات خدا: مولانا با مریدان مثل دوستان همدل و یکرنگ می‌زیست و دوستی با آنها وی را در بین تمام طبقات اهل شهر محبوب و مقبول می‌ساخت. تواضع فوق العاده و حسن خلقی که جز بندرت دگرگونی نمی‌یافت در بین تمام مردم قونیه برای وی دوستان و ستایشگران بسیار فراهم آورده بود. عادت به پیشی جستن در سلام را که سنت رسول خدا بود تا به حدی رعایت می‌کرد که وقتی از کوی و بازار می‌گذشت، برخلاف معمول فقها و علمای عصر، هر زنی و هر کودکی و حتی هر فقیری هم با او روبرو می‌افتاد، وی در سلام و اظهار ادب بر او پیشی می‌گرفت. حتی نسبت به نصارای شهر که در تمام ولایت به عنوان اهل ذمه، حداکثر جز حسن رفتار ظاهری و رسمی‌آمیخته به اکراه و غرور در حق آنها رعایت نمی‌شد وی در برخوردها تواضع و تکریم فوق العاده به جا می‌آورد و با آنها نیز مثل مسلمانان سلوک می‌کرد.
    خیلی مثالهای دیگر از مولانا آورده است. کتاب «فیه ما فیه» مولانا هم سرشار از نکاتی درباره سبک زندگی که می‌تواند چراغ راه باشد. انسان غبطه می‌خورد اولا کاش ما هم اینقدر عاری از خودپسندی بودیم که مانند وی عمل می‌کردیم. دوما این چنین انسانهای والامقام و کتابهای مناسب سبک زندگی داریم ولی از آن بی خبریم و بازار کتابفروشیهایمان پر شده از کتابهای موفقیت نوشته نویسندگان خارجی. البته من موافق مطالعه هر کتاب موفقیت خوب هستم زیرا دوست خوبی می‌گفت مطالعه این کتابها مانند حمام رفتن است. هر از چند گاهی می‌بایست آنها را مطالعه کرد تا دوباره تمیز و سبک شد.
    از به اشتراک گذاری مطالب بسیار خوب سه شنبه‌ها با موری هم متشکرم

    1. آقا مهدی عزیز
      خیلی ممنون که وقت گذاشتید این پستها رو خوندید و نظر خوبتون رو باهام درمیون گذاشتید و مخصوصاً که این نوشته‌های خوب و قابل تامل در مورد مولوی رو برام نوشتید.
      کامنت تون خیلی خوشحالم کرد.
      من وقتی چنین پست‌هایی میذارم، از وضعیت بازدیدها یا لایکها یا کامنت‌ها (در این پست‌ها) – نسبت به پست‌های دیگر – حس می‌کنم یا متوجه میشم که دغدغه ی افراد یا آدم‌ها بیشتر، چه چیزهایی نیست.
      یا حوصله ی خوندن متن‌های طولانی رو ندارند یا …
      و راستش رو بخواهید این برام، قدری ناراحت کننده است.
      فکر میکنم اگر ما آدمها، خیلی راحت از چنین تجارب ارزشمند آدم‌های خوب و دوست داشتنی نمی‌گذشتیم، به اونها علاقه ی بیشتری نشون میدادیم و سعی می‌کردیم با نگاه زیبا، درسها، خوبیها و صفات شایسته ی اونها بیشتر آشنا بشیم و بیشتر ازشون یاد بگیریم، شاید دنیای زیباتری می‌داشتیم.
      تعبیر دوست تون رو هم دوست داشتم. اینکه با خوندن هر کتاب خوب، میشه مثل حمام رفتن، دوباره تمیز و سبک شد.
      واقعاً همینطوره.
      و البته به نظر من، کتاب‌ها، مرزهای قراردادی که ما انسانها به وجود آوردیم رو نمیشناسن، اونها از فرای مرزها پرواز می‌کنن و بر روی شانه ی ما، هر کجای دنیا که ایستاده باشیم مینشینن و ما رو دعوت به خوندن شون می‌کنن.
      و وقتی اونها رو میخونیم، باز بیشتر متوجه میشیم که داستانها و انسانها در هر نقطه ی جهان که باشن، چقدر مشترکات زیادی با هم دارن.
      بازم خوشحالم که این مطلب رو دوست داشتید و ممنونم که برام نوشتید. 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *