الهام بخش, بهانه‌ای برای نوشتن

بعضی چیزها چقدر انسانی هستند، بسیار انسانی

چند روزه که میخوام این پست رو بنویسم و تازه الان موفق شدم تمرکز لازم برای نوشتنش رو به دست بیارم.

هفته ی پیش، متمم عزیز ما، مطلبی از سری ایده‌های متمم منتشر کرد، با عنوان:

آیا حاضرید در ماشین تجربه زندگی کنید؟

این پست، در واقع بهانه ای بود برای تمرین کردن یک تجربه ی ذهنی دیگه.

بسیاری از دوستان خوب متممی‌مون، نظرشون رو در مورد یکچنین تجربه ای نوشتند که خوندن هر یک از این نظرات، می‌تونه جالب و قابل تامل باشه.

اما نکته ای که بیش از هر چیز دیگری در میان این کامنتها، توجه من رو به خودش جلب کرد و من رو بسیار تحت تاثیر خودش قرار داد، نکته ای بود که در یکی از کامنتها در موردش صحبت شده بود.

و از قضا، این کامنت، متعلق به محمدرضای عزیز بود.

فکر میکنم اگر هنوز اون پست رو نخوندید یا تمرینش رو انجام نداده اید، خیلی مناسب باشه که قبل از خوندن ادامه ی این نوشته، سری بهش بزنید، بخونیدش، در موردش فکر کنید و ببینید حس شما نسبت به این تجربه چیه و شما چه نظری در موردش دارید.

حالا برگردیم به نکته ای که ازش حرف می‌زدم.

با اجازه ی محمدرضای عزیز، میخوام به اون نکته در اینجا اشاره کنم تا بگم چرا من رو اینقدر تحت تاثیر قرار داد.

او در بخش پایانی کامنت خود، نوشته بود:

[su_quote]۳) نکته‌ی اول و دوم، هیچ کدام صورت مسئله را زیر سوال نمی‌برند. هنوز هم می‌توان تصور کرد که چنین دستگاهی الان در اتاق، کنار ما قرار دارد (و از نظر علمی‌هم ساخت چنین وسیله‌ای، امکان‌ناپذیر و حتی دوردست به نظر نمی‌رسد). فکر می‌کنم بخشی از ماجرا به باور ما در مورد مسئولیت بازمی‌گردد. مسئولیت در قبال دیگران. چون در چنین شرایطی، من در جهان مطلوب خود زندگی می‌کنم. اما از جهان دیگران فاصله می‌گیرم و مسئولیت اثرگذاری بر روی جهان را به آنها واگذار می‌کنم (و در واقع از خودم سلب می‌کنم). من به شخصه، اگر تعداد محدودی از چنین دستگاهی وجود داشته باشد، از آن استفاده نمی‌کنم. چون معتقدم که لذت بردن انفرادی بدون داشتن دغدغه‌ی کیفیت زندگی و لذت دیگران، نوعی خودخواهی است.

اما اگر مطمئن باشم که هر انسانی به چنین دستگاهی دسترسی دارد (بسیار ارزان و فراگیر شده) بدون لحظه‌ای تردید، در آن دستگاه قرار می‌گیرم و دنیا را فراموش می‌کنم. فکر می‌کنم اگر دیگران جرات نکنند از این دستگاه استفاده کنند و یا ترجیح ندهند استفاده کنند، انتخاب خودشان است و من دیگر در قبال انتخاب آنها – که به نظر من می‌تواند درست نباشد – مسئولیتی ندارم.[/su_quote]

موضوعی که (بیشتر، منظورم موردی است که در نقل قول، بولد کرده ام) شاید هیچ کس دیگری به این شکل، بهش فکر نکرده بود یا به این شکل، دغدغه ای در موردش نداشت.

راستش، من همیشه به این فکر می‌کنم که بخش بزرگی از زیبایی و تاثیر گذاری نوشته‌های ما، بیش از آنچه که به تسلط کلامی‌و استفاده ی درست از واژگان و زیبایی کلام و موارد مشابه برگرده، به زیبایی و ارزشمند بودن اندیشه‌ها و تفکرات و باورهای ما بر می‌گرده.

چون همین اندیشه‌ها و تفکرات و باورهای ما هستند که با نوشتن، به شکل واژه‌ها جاری میشن و در قالب نوشته‌ها جای می‌گیرن.

این نکته، من رو متوجه ی این موضوع میکنه که شاید اصلاً برای همینه که نوشته‌های کسی مثل محمدرضا شعبانعلی و افراد دیگری که احتمالاً هرکدام از ما میتونیم در ذهن داشته باشیم – در کنار دانش و تسلط کلامی‌بالایی که دارند – اینقدر به نظرمون زیبا و شگفت انگیز میان، و ما رو تحت تاثیر زیبایی خودشون قرار میدن.

به عبارت دیگه، به دلیل اندیشه‌ها و تفکرات و باورها و احساساتی که: «انسانی هستند، بسیار انسانی».

(این تعبیر رو از عنوانِ کتاب نیچه، وام گرفتم)

حتی، به نظر من، این موضوع لزوماً به نوشته‌ها و گفته‌ها محدود نمیشه.

در مورد موسیقی یا هر هنر دیگری، یا هر عملی یا هر چیز دیگری در این دنیا هم میشه اینکه چقدر اون چیز «انسانی هست» یا نه؛ این موضوع رو حس و دریافت کرد.

به عنوان مثال، وقتی به بعضی از موسیقی‌ها و ترانه‌ها گوش می‌کنیم، حس می‌کنیم که چقدر انسانی هستند.

وقتی که آهنگساز یا شاعر یا ترانه سرا یا نوازنده یا خواننده، آنقدر در لحظه ی آفرینش اثر هنری خودش، غرق در افکار و احساسات و دغدغه‌ها و اندیشه‌های زیبای انسانی بوده که این رو به تمامی، به اثر هنری خودش منتقل کرده و موجب شده تا اون اثر، بیشتر و ژرف تر و عمیق تر روی ما تاثیر بذاره.

مثل همین آهنگ و ترانه ی Earth  که در پست:  آهنگ‌هایی که می‌توانند به جای ما حرف بزنند، در موردش حرف زده بودم.

 

3 دیدگاه در “بعضی چیزها چقدر انسانی هستند، بسیار انسانی

  1. خیلی لطف داری.
    برای اینکه نوشته‌هامون تاثیرگذار و ماندگار باشه، علاوه بر عواملی که شما بیان کردین، (طبق آنچه از فایل‌های صوتی محمدرضا شنیده ام، در چند کتاب خوانده ام و خودم هم تجربه کرده ام ) اینه که حرفمون رو در قالب یک داستان، خاطره یا ماجرا تعریف کنیم.

    1. شما لطف دارین دوست خوبم.
      خوشحالم که با این کامنت، این فرصت رو بهم دادین که از نوشته‌های خوب وبلاگتون تشکر کنم.
      چند باری از طریق لینکها در سایت خوب محمدرضا، اومدم و از خوندن نوشته‌هاتون لذت بردم و هر بار با خودم گفتم: این دوستمون چقدر خوب و روان و دقیق و موشکافانه می‌نویسن. و تصمیم داشتم با کامنتی در وبلاگتون، همین رو بهتون بگم و تشکر کنم که الان در اینجا فرصتش فراهم شد. 🙂
      امیدوارم همیشه شاد و موفق باشین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *