برای فکر کردن, بهانه‌ای برای نوشتن

یک درس جدید: برای اجتناب از سوءتفاهم در گفتگوهایمان، تا حد امکان آدرس بدهیم

گاه، تجربه‌هایی برای خود ما پیش می‌آید و گاه در پیرامون مان مشاهده میکنیم، که گر چه ممکن است تجربه‌های تلخی باشند، اما درسهای زیادی برای ما در خود نهان دارند.

یکی از درسهایی که می‌توانیم از آنها بیاموزیم یا به خاطر بیاوریم، می‌تواند این باشد:

برای اجتناب از سوءتفاهم در یک گفتگو، یکی از کارهای مفیدی که – در کنار رعایت و توجه به مهارت‌های مربوط به تسلط کلامی – می‌توانیم انجام بدهیم، این است که هر چه واضح تر و شفاف تر صحبت کنیم و گفته‌ها و خواسته‌ها و سوالهای خود را به طریقی دقیق تر و روشن تر بیان کنیم.

به خصوص وقتی که شخص مقابل ما، دارای مشغله‌ها و کارهای فکری و ذهنیِ بسیار بیشتر از ما است و وقت و زمان، برای او ارزشی درخشان تر از آنچه که برای ماست، دارد.

در این زمینه، یاد این درسِ خوب، از سری درسهای «مهارت ارتباطی» متمم هم افتادم:

منظور از ارتباط موثر یا ارتباط اثربخش چیست؟ موانع ارتباط موثر کدامند؟

که در بخشی از یکی از نکات طلایی خود تاکید می‌کند:

… فرستنده‌ی پیام‌ها، مسئولیت دارد از تمام توان خود برای افزایش اثربخشی ارتباط استفاده کند و به سادگی، بی‌توجهی یا بی‌دقتی مخاطب را به بهانه‌ای برای کاهش اثربخشی ارتباط تبدیل نکند.

گذشته از آن، اگر راجع به موضوعی در گذشته صحبت میکنیم یا به آن اشاره ای داریم، به خصوص وقتی که باز با کسی صحبت می‌کنیم که احتمالاً مشغله‌ها و دغدغه‌های ذهنی او به مراتب، بیش از ما به-روز و حتی به-دقیقه و به-ثانیه است؛

خیلی بهتر می‌شود اگر بتوانیم حتماً راجع به آن موضوعِ گذشته، در صحبت خود آدرس بدهیم و به صورت واضح ارجاع بزنیم.

به گمان من، هر چه بتوانیم در این زمینه بیشتر تمرین کنیم که گفتگوهایمان از شفافیت و وضوح بیشتری برخوردار باشند و همچنین هر ارجاعی به گذشته، نه فقط در ذهن خودمان، بلکه به طور مشخص و روشن با ذکر و بیانِ آدرس دقیقِ آن همراه باشد؛ آنگاه بار ذهنی کمتری را بر ذهن مخاطب خود که به یقین، احترام زیادی هم برای او قائلیم، تحمیل خواهیم کرد و گفتگوهایمان نیز می‌توانند اثر بخش تر و ثمربخش تر باشند و سوء تفاهم‌های ناگزیر، کام گفتگویمان را تلخ نکنند.

6 دیدگاه در “یک درس جدید: برای اجتناب از سوءتفاهم در گفتگوهایمان، تا حد امکان آدرس بدهیم

  1. میگویند سپاه ابرهه سنگین سلاح بوده و ابزار جنگی خودش مثل منجنیق‌ها را بر فیلها سوار میکرده و با خودش به میدان نبرد میبرده… سنگین سلاح بودن ویژیگی سپاه ابرهه بود. میگویند به همین دلیل حتی برخورد‌های کوچک را هم با پاسخ‌های بزرگ و سنگین میداده.
    این انتقادی هست که یک زمانی به دکتر سروش هم میشد. و منتقدین انتقاد داشتند که سروش پاسخ‌های بسیار کوبنده و در حقیقت نابود کننده به منتقدینش میداد. بعضی‌ها سنگین سلاح هستند. و معتقدم هر کس که با سنگین سلاح‌ها سر کار دارد باید دقت بیشتری داشته باشد. چون سلاح سنگین که به کار رفت میدان غبار الود می‌شود و بعد از استفاده از سلاح سنگین دیگر کمتر فرصت دفاع و حق جویی پیش میاید.

  2. شهرزاد جان.
    به نکته‌ی خیلی خوبی اشاره کردی.
    راستش من گاهی از اوقات غیرمستقیم حرف زدن رو دوست دارم. اینکه ببینم طرف مقابل من چقدر می‌تونه با اون چیزی که در ذهن من هست، بدون اینکه من به شکل مستقیم اونو بیان کنم، ارتباط برقرار کنه.
    اما خب این کار عوارض خاص خودش رو هم داره. مخصوصاً اگه پیام رو قراره به شکل نوشتاری، و نه گفتاری، به مخاطب خودمون منتقل کنیم.
    بدفهمی‌ها یا دیرفهمی‌ها یا سوء تعبیرها یا سوء تفاهم‌هایی که به این شکل پیش میاد به نظرم خیلی آزاردهنده هست. اینکه بعد از دل‌خوری حاصل از هر یک از اینها، حالا باید بیای و منظورت رو صاف و صریح و روشن بیان کنی.
    مدتی هست به این موضوع حساس شدم و سعی می‌کنم این نکته رو در ارتباطاتم رعایت کنم. ولی هنوز خیلی جای کار دارم.
    از طرفی به نظرم وقتی سعی می‌کنیم واضح و روشن پیام خودمون رو به مخاطب برسونیم، در واقع در ابتدا اون پیام رو برای خودمون شفاف‌سازی کردیم و بعد نوبت به این می‌رسه که در قالب کلمات و واژه‌های درستی، پیام مورد نظرمون رو بیان کنیم.
    امیدوارم این همه لفاظی‌های من در درجه‌ی اول برای خودم مفید و موثر واقع بشه 🙂

  3. سلام شهرزاد عزیز
    به نظرم ما باید یک درس دیگر هم بگیریم. و اون اینکه ما هر چقدر هم که وقت و زمانمان نسبت به بقیه با ارزشتر باشد(که البته هر کسی زمانش برای خودش ارزشمند است). نباید خستگی کار باعث شود که زود قضاوت کنیم. حداقل برای مخاطبی که او را مدتها می‌شناسیم نباید شتابزده عمل کنیم. شاید بهتر باشد زمانی را که صرف مقابله با طرف مقابل می‌کنیم را صرف ترجمه منظور طرف مقابلمان بکنیم. به نظر من در یک سوء تفاهم هر دو طرف مقصر هستند. شاید میزانش به یک اندازه نباشد ولی نمیتوان اشتباه را گردن یک نفر انداخت. این اوج بی انصافی است.

    1. محمد صادق جان. ممنون که نظرت رو نوشتی.
      از نوشته ات به نظر میرسه که در اثر این موضوع یه مقدار برانگیخته شدی، اما میخوام ازت خواهش کنم یه کم آروم تر و خونسرد تر به قضیه نگاه کنی.
      قسمتهایی از صحبتت رو قبول دارم، اما دلم میخواد به این موضوع هم توجه کنی که منظور این نوشته به هیچ وجه، جانبداری از کسی یا زیر سوال بردن دیگری نیست.
      که هر دو برای من عزیز هستند و من هم از این موضوع، دلگیر شدم.
      این نوشته از طرف یک ناظر بیطرف نوشته شده که شاهد مسئله ای بوده و حالا با توجه به “مدل ذهنی خودش” و اینکه کنترل درونی براش از اهمیت بالایی برخوردار هست و سعی میکنه همیشه مسئولیت اعمال و رفتار خودش و عواقبشون رو بر عهده بگیره، خودش را جای یکی از طرفین گذاشته و میخواد ببینه چطور میشه چنین سوء تفاهمی‌در یک گفتگو “از ابتدا” شکل نگیره.
      به نظر من، من و همه ی ما نیازمند این مهارت‌های ارتباطی و این درسها و این تجربه‌ها هستیم.
      و وقتی چنین مسائلی پیش میاد، این میتونه برای همه ی ما تلنگری قدرتمند و درسی ارزشمند باشه.
      محمدصادق عزیز. ما نمیتونیم برای رفتار آدم دیگری، تعیین تکلیف کنیم. ما نمیدونیم که او در اون لحظه در چه شرایط یا چگونه موقعیتی بوده یا با چه پیش فرضها یا ذهنیتهای قبلی وادار به چنین پاسخی شده.
      ما فقط میتونیم بر روی رفتار خودمون کنترل داشته باشیم و اینکه ما چه کنیم و به چه مهارتهایی مجهز بشیم که تا حد امکان، ما آغازکننده ی یک مشکل یا سوتفاهم ارتباطی نباشیم.
      در چنین مواردی، معمولا همه جانب کسی رو میگیرن که مورد سوتفاهم واقع شده. من دلم میخواست بتونیم جنبه ی دیگر رو هم ببینیم و بهش بیشتر فکر کنیم.
      راستش به نظر من، اوج بی انصافی، وقتیه که ما خودمون و دیگران رو از درسهای زندگی محروم میکنیم، حتی اگه به قیمت اشک و آه و درد باشه.

      1. بازم سلام شهرزاد
        راستش وقتی که کامنت برات گذاشتم. میخواستم ی لبخندی چیزی هم برات بذارم . که فک نکنی عصبانی هستم. البته واقعا بودم 🙂 .( از دست خودم البته) وقتی کامنت شیرین رو خوندم و جواب محمد رضا رو دیدم اصلا شکه نشدم. و گفتم جواب به جایی بود. حتی حاضر نشدم که یک بار دیگه کامنت شیرین رو بخونم. اما کامنت محمد رضا رو دو سه باری خوندم. تا این که نوشته سعید رو دیدم. و دوباره برگشتم و کامنت شیرین رو خوندم .یهو دنیا رو سرم هوار شد. و حسابی از دست خودم شاکی شدم هی به خودم گفتم چرا زود نتیجه گیری کردی. واسه همین نوشتم باید یه درس دیگه هم بگیریم. و اون اینکه قبل از مقابله وقت بذاریم و حرف مخاطبمون رو بخونیم. منظورم بیشتر از هر کسی خودم بودم شهرزاد. محمد رضا برای همه ما عزیز بوده و هست. اصلا مگه میشه محمد رضا رو دوست نداشت. حتی وقتی عصبانی میشه.
        امیدوارم باعث رنجشت نشده باشم. راستی اون سه‌تا آهنگی که واسه دانلود معرفی کردی رو چندین بار گوش دادم و و اقعا لذت بردم .ممنونم ازت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *