بهانه‌ای برای نوشتن, توسعه مهارتهای فردی

چند حرف پراکنده در مورد حرفهای پراکنده

پیش نوشت: قبلا عرض کرده بودم که عکسها را به صورت موقت در این پست قرار میدهم.

*****

چند حرف پراکنده:

توی این چند روز، تویِ معدود نوشته‌ها و وبلاگهایی از دوستان خوب متممی‌ام، حرفها و موضع گیریهای رو شنیدم و خوندم و میشنوم و میخونم که برای شخص من بسیار تعجب آور بوده و هست.

جنبه ی اول:

بعضی جاها میخونم که در مورد کاستی‌هایی از گردهمایی متممی‌ها صحبت‌هایی میشه.

دلم میخواست بگم:

دوستان خوبم.

چرا ما همه اش به دنبال یک مدینه ی فاضله هستیم.

طبیعی هست که سلایق، روحیات، گنجایش‌ها و ظرفیت‌های آدمها متفاوته.

هیچوقت، هیچ چیزی نمیتونه رضایت کامل همه ی آدمها رو برآورده کنه.

یا در مورد سخنرانی‌ها.

ما چه میدونیم که اون دوستان، توی این مدت چقدر وقت گذاشتند و چقدر فشارها و تمرین‌های مختلف ای رو تجربه کردند؟

خود من هم نمیتونستم همه ی سخنرانیها رو در یک سطح و همه رو کاملا مطلوب ببینیم. حتی در یکی از اونها حس می‌کردم سخنران عزیزمون بیشتر داشت با خودش حرف میزد تا با منِ مخاطب.

اما با این وجود، باز هم توی دلم تحسینش کردم. و امتیاز منصفانه رو بهش دادم.

چون من خودم هیچوقت تجربه ی سخنرانی در چنین فضایی و جلوی این جمعی رو نداشتم و دراین زمینه هم مطالعات یا تحقیق‌های گسترده ای نداشتم و صاحب نظر نبودم.

پس همونطور که محمدرضای عزیز هم توی این پست “آیا می‌توان بدون تجربه‌ی ساختن، سازنده‌ها را نقد و تحلیل کرد؟”  اشاره کرد، من اون کسی نبودم که بتونم کسی رو که این تجربه ی خاص رو با تمام فشارهاش داشته، نقد کنم.

[su_quote]البته لازم است که سوال را دقیق‌تر بخوانیم: آیا کسی که هرگز کسب و کاری خلق نکرده است، حق دارد در مورد کسب و کار حرف بزند؟ یا کسب و کار دیگران را تحلیل کند؟ بله. اجازه بدهید به همین سوال یک کلمه‌ی «هر» اضافه کنم. پاسخ تغییر خواهد کرد: آیا هر کسی که هرگز کسب و کاری خلق نکرده است، حق دارد در مورد کسب و کار حرف بزند؟ یا کسب و کار دیگران را تحلیل کند؟ خیر.[/su_quote]

البته به نظرم خیلی خوب و قابل تحسینه که اگر پیشنهاد خوب و سازنده ای برای بهبود تجربه‌ها و موقعیت‌های بعدی داریم، حتماً مطرح کنیم.

دیشب هم که پیش نویس این مطلب رو می‌نوشتم، دنبال جمله ای در مورد نقد کردن و ساختن بودم که قبلا از خود محمدرضا شنیده بودم و امروز در کمال شگفتی، در پیام اختصاصی متمم خوندمش و با اجازه متمم عزیز در اینجا هم میذارمش:

نمونه بارزش خود محمدرضا هست. که به سیستم آموزشی نقد داشت و متمم رو بنا کرد.

جنبه ی دوم:

صحبتهایی گوشه و کنار شنیدم در مورد این که چرا دوستان اینقدر از هم تعریف می‌کنن. چرا اینقدر برای هم، به به و چه چه میکنن و … چرا؟ …

دلم میخواد به این دوستان خوبم که همگی هم برای من قابل احترام هستند، بگم:

دوستان خوبم.

من واقعا نمیتونم بفهمم و نمیتونم درک کنم، چرا ما کلاً از دیدن و شنیدن ابراز محبت‌های خالصانه ی آدمها و دوستان به همدیگر، اذیت میشیم.

چرا باهاش راحت نیستیم.

چرا من نتونم به راحتی و از صمیم قلب، از احساس ام به این بگم که – جدا از خودِ محمدرضا – چقدر  و چقدر از دیدن کسانی مثل شاهین کلانتری، حمید طهماسبی، طاهره خباری، معصومه خزاعی، امین کاکاوند، امیرمحمد قربانی، ناصر ابراهیم زاده، محمد صادق اسلمی، بهروز ایمانی مهر، مریم آزاد، حبیب صادقی نژاد، پوریا ظریف، سپیده ضمیریان، علیرضا رحمانی، علیرضا امیری، مهشید محمدی، رحمت الله علامه، آقای ایپکچی عزیز که چقدر شرمنده شون شدم و وظیفه ی من بود که برم خدمت شون سلامی‌عرض کنم، علیرضا حقگو، محسن سعیدی پور، علی کریمی، حسن کشاورز، یاور مشیرفر، سجاد سلیمانی، یاسین اسفندیار، سینا شهبازی، سارا حق بین، سامان عزیزی، هیوا، محمد جواد بانشی، محمدرضا مرجوی، شراره شیری جیان، نسرین سجادی،‌هاشم زرین کیا، رسول فتح پور، زینب دستاویز، سکینه شفیعی نژاد، آرام، نیکی کیانی، محمدرضا گلنسایی، الهه و فاطمه غیثی، و … و … و …. چقدر از دیدنشون لذت بردم و از این لذت سرشار شدم.

دوستان من. نقد جای خودش رو داره (اون هم با شرایط بسیار خاص خودش) و ابراز محبت‌ها جای خودش.

چرا تلاش می‌کنیم مواد غیر همجنس رو در یکجا جمع کنیم و با هم مخلوط شون کنیم؟

شما در کجا در سرتاسر دنیا، می‌تونید چند جمع، مثل جمعی که توی روز گردهمایی ۲۶ مرداد، دور هم جمع شدند پیدا کنید.

پر از اونهمه انرژی مثبت، اونهمه عشق، دوستی و محبت و البته فرهیختگی ای که در بسیاری از دوستان جاری بود و هست.

(البته با کمال احترام، من دوستانی رو که مدت زیادی – کلا از فضای متمم دور بودند و فقط به صرف یک حق عضویت داشتن، موقع گردهمایی‌ها، یا مواقع معرفی خودشون به دیگران، یا در موقعیت‌هایی که ایجاب میکنه، خودشون رو متممی‌میشناسن یا به دیگران معرفی میکنن، متاسفانه نمیتونم در پیشگاهِ شخصیِ خودم، متممی‌بدونم.

متممی‌بودن، برای من معنا و ارزش بسیار بالاتر و ارزشمندتری داره که با تلاش و صرف وقت و انرژی لازم و اثر گذاریِ حداقلیِ لازم برای متمم و دوستان متممی‌و همچنین تاثیرپذیری لازم از متمم و درسهای آموزنده اش در زمینه‌هایی مختلف، گره خورده.)

در کل، دوستان متممی، همونطور که محمدرضا هم توی فایل صوتی پیش از گردهمایی اشاره کرد، چندین و چند ساله که دارن با هم زندگی می‌کنن.

حرفها و نوشته‌های هم رو هر روز میخونن. با همدیگه – به لطف محمدرضا و متمم – حتی بیشتر از دوستان فیزیکی و خانواده‌هاشون آشنا و همراه هستند. مطالب، خنده‌ها، گریه‌ها، شوق‌ها، غصه‌ها، شادیها، دلنوشته‌ها، و …ی همدیگه رو توی نوشته‌هاشون در کامنتهای روزنوشته‌ها، کامنت‌ها و تمرین‌های متمم، و توی پست‌های وبلاگهاشون، مدام می‌خونن، حس کردن و حس می‌کنن، یا بسیار از هم آموختند و می‌آموزند.

و حالا فرصت مغتنمی‌– با تمام زحمت‌ها و تلاش‌های پشت صحنه ای که در طول این چند ماه انجام شد و ما ندیدیم و حس نکردیم – به وجود اومد که اونها بتونن در این چند ساعت همدیگر رو از نزدیک ببینن.

و اونهایی که بیشتر تونستن و میتونن با افکار و احساسات و روحیات و شخصیت همدیگه ارتباط برقرار کنن به همدیگر به طور خیلی طبیعی و برآمده از درونشون، ابراز محبت بکنند.

چرا باید این ابراز محبت‌ها به یکدیگر، اونهایی که واقعا از صمیم قلب به هم احساس نزدیکی و محبت می‌کنن؛ تا این حد برامون ناراحت کننده و اذیت کننده باشه.

لطفا بیایید به این ابراز محبت‌ها با نگاهِ از بالا به پایین نگاه نکنیم. با ژستی حق به جانب و با نشان دادن اینکه ما بیشتر می‌فهمیم، محبت‌های بی شائبه ی دیگران به یکدیگر رو به باد تمسخر نگیریم یا زیر سوال نبریم.

اجازه بدیم تا اونها آزادانه و بدون ترس از قضاوت‌های نادرست و غیرمنصفانه ی ما، احساس‌های واقعی و قلبی شون رو به یکدیگر جاری و منتقل کنند.

و لطفا نگرانِ توهم خوب بودن از طرف آدمها هم نباشید.

مطمئن باشید کسی که این عشق‌ها و محبت‌ها و توجه‌ها رو دریافت میکنه، اولین بارش نیست که این محبت‌ها و توجه‌ها رو دریافت میکنه که خدای نکرده از خود بیخود بشه و خودش رو گم کنه.

ممطمئن باشید چنین آدمی، هر روز و هر بار در محیط‌های دیگه از جمله محیط‌های آموزشی دیگری، محیط دوستان فیزیکی اش، در محیط کارش، در محیط خانواده و بستگان، حتی در کوچه و بازار به هنگام خرید، این توجه‌ها و این محبت‌ها رو به روشهای خاص هر کدوم، دریافت کرده و میکنه و اونقدر ظرفیت داره که همه ی اونها رو به خوبیها و لطف و محبتِ ابراز دهندگان اون توجه‌ها و محبت‌ها نسبت بده.

خواهش می‌کنم من رو بابت این حرفها ببخشید.

ولی من واقعا نمیتونم اینجور صحبت‌ها، اینجور انرژی‌ها و اینجور برداشت‌ها و اینجور ادراک‌ها رو که حس می‌کنم فضای قشنگ و مثبتی رو که به وجود اومده و وجود داره، مسموم و سنگین میکنند، و به دیگران از ابراز محبت‌های صمیمانه شون، احساس گناه می‌بخشند، درک کنم.

واقعاٌ هر چی تلاش میکنم، برام قابل هضم نیست.

همونطور که نمیتونم درک کنم، چرا کامنت خالصانه ی ابراز محبت ای از  طرف یک دوست در وبلاگ دوستی، باید توسط صاحب اون وبلاگ، بی جواب بمونه. (این موضوع، از خیلی وقت پیشها توی ذهنم بود و در رابطه با دوستانی توجهم رو جلب کرده بود و اصلا الان منظورم شخص یا وبلاگ خاصی نیست. فقط فکر کردم الان اون موضوع رو هم همینجا مطرحش کنم)

محمدرضا – با موقعیت و شرایط خاص خودش – کاملاً در این زمینه فرق می‌کنه…

لطفا بیایید به ابراز محبت‌های بی آلایش و صمیمانه و قلبی دوستانمون در هر فضایی، در اسرع وقت پاسخ بدیم.

باور کنید، این دنیای گاه سرد و آشوب زده ی ما، بیش از اینها به این مهرها، به این محبت‌ها، و به این شوق‌های قلبی و صمیمانه و بی پیرایه نیاز داره.

اگر فکر میکنیم کسی شایسته ی تقدیر یا محبت از طرف ما هست، دریغ نکنیم یا اگر خودمون دریغ می‌کنیم یا در توان مون نیست، اجازه بدیم دیگران آزادانه و بدون ترس از قضاوت‌های غیرمنصفانه ی ما، محبت قلبی شون رو به هم ابراز کنن و از انرژی‌های زیبایی که در پی این ابراز محبت‌ها پدید میاد سرشار بشن و دنیای پیرامونشون رو هم از این انرژی‌های مثبت و قشنگ، سرشار کنن.

امیدوارم دوستانی که حرفهای من به نظرشون تلخ و ناخوشایند هست، من رو بخاطر به وجود اومدن این حس، ببخشن.

ولی باید می‌نوشتم…

در پایان، خیلی دلم میخواد به این جمله ی زیبا از آلن دوباتن اشاره کنم:

“ما متوجه می‌شویم که زندگی، به راستی به توانایی عشق ورزیدن متکی است.”