ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت دوم) فرانسیس ارنشاو در این مدت اغلب به دیدن کاترین می‌رفت و برایش لباسهای قشنگ می‌برد و او را تشویق می‌کرد تا مراقب ظاهرش باشد. سرانجام کاترین، پس از یک غیبت طولانی به خانه برگشت. او تقریبا شبیه آدم دیگری شده بود. ما به جای آن دختر وحشی که… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت دوم)

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۹): به آفتاب، سلامی‌دوباره خواهم داد

قصه‌های شهرزاد (۹): (به آفتاب، سلامی‌دوباره خواهم داد) دیروز برای انجام یکی از تمرین‌های متمم دوست داشتنی ام، درسی مربوط به سری پرورش تسلط کلامی –که اتفاقا از محبوب ترین درسهای من در متمم هم هست – در بخشی از متن خود، فراخور آن تمرین، تکه ای از یکی از شعرهای وحشی بافقی را نوشتم:… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۹): به آفتاب، سلامی‌دوباره خواهم داد

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول)

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول) . هیندلی پس از مدتها به خاطر مراسم تدفین پدرش به خانه برگشت. اما چیزی که بیشتر از همه ما را غافلگیر کرد، این بود که او زنی را هم به همراه خود آورده بود که او را فرانسیس، همسر خود معرفی کرد. زنی بلوند و لاغر اندام… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل سوم)

بلندیهای بادگیر (فصل سوم) داستان الن دین – کودکی کاترین و هیتکلیف “من از کودکی، در بلندیهای بادگیر زندگی کردم، چون مادر من خدمتکار خانواده ی ارنشاو بود. آنها خانواده ای بسیار قدیمی‌بودند که برای قرنها نسل اندر نسل در این خانه زندگی کرده اند. حتما اسم ارنشاو را بالای سر درِ رودی خانه، دیده… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل سوم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم) دو روز بعد دیروز بعدازظهر در حالی که هوا مه آلود و به طرز وحشتناکی سرد بود، ۴ کیلومتر پیاده روی کردم و وقتی به بلندیهای بادگیر رسیدم، برف تازه شروع به باریدن کرده بود. ده دقیقه مقابل در ورودی خانه، در آن هوایی که سردتر و سردتر… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم)

بهانه‌ای برای نوشتن

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت اول)

قول داده بودم که کتاب بلندیهای بادگیر (با بازنویسی Clare West از Oxford University Press) را به فارسی ترجمه کنم. مقدمه اش را در این پست با هم خواندیم و اکنون فصل اول آن را که ترجمه کردم، برای شما در این پست می‌نویسم. امیدوارم بتوانم در فواصل زمانی منظم بقیه ی فصول را هم… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت اول)

ترجمهٔ داستان

یک تصمیم جدید در یک روز جدید

یک تصمیم جدید در یک روز جدید دوستان خوبم همانطور که قبلاً در صفحه اینستاگرام هم گفتم، می‌خواهم از این پس، بعضی از داستانها و رمانهای کوتاهِ زیبا و معروف دنیا را که قبلا با ترجمه ی فارسی خونده بودم، اینبار به زبان انگلیسی بخونم و خودم ترجمه کنم. اگر ترجمه شون خوب از آب… ادامه مطلب یک تصمیم جدید در یک روز جدید

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۷): خش خش یک جارو

قصه‌های شهرزاد (۷): خش خش یک جارو نیمه شب بود. نور نقره ای رنگ مهتاب، چون کورسوی امید در دل نومیدان، ظلمت شب را اندکی روشن کرده بود. سکوت سنگینی که تمام کوچه را فرا گرفته بود و پنجره‌هایی که هیچ فروغ نوری از آنها به چشم نمی‌خورد، خبر از این می‌داد که تمام اهالی… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۷): خش خش یک جارو

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۶): پنگوئن جسور

قصه‌های شهرزاد (۶): پنگوئن جسور حالا دیگر چند ماه بود که از اولین روزی که پنگوئن کوچک در سرزمین یخ زده ی قطب جنوب و در  روزهای فوق العاده سرد و شرایط سختی که پدر و مادرش با مراقبت و فداکاری فوق العاده ای به او کمک کرده بودند تا پا به این دنیا بگذارد… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۶): پنگوئن جسور

قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۵): شب تولد فراموش نشدنی

شب تولد فراموش نشدنی برای چندمین بار به ساعتش که هر بار با تکان دست، چند نگین نقره ای درون صفحه ی سفید آن می‌چرخید، خیره شد. حالا دیگر یک ساعت از ساعتی که با دوستانش در رستوران مورد علاقه ی ایتالیایی شان قرار گذاشته بود می‌گذشت و هنوز حتی یک نفر از آن‌ها به آنجا… ادامه مطلب قصه‌های شهرزاد (۵): شب تولد فراموش نشدنی