ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت دوم) حدس زدم هیتکلیف باید تا آنجایی از صحبتهای کاترین را شنیده باشد که گفت نمی‌تواند با او ازدواج کند، و از آنجا به بعدش را… حتما دیگر دلش نمیخواسته بشنود! گفتم: “آرام! دوشیزه کاترین. فقط تصور کن چقدر برای هیتکلیف سخت است که بخواهی با آقای ادگار ازدواج… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت دوم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت اول)

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت اول) هیندلی در حالی که به طرز وحشتناکی با صدای بلند لعنت می‌فرستاد، وارد آشپزخانه شد. همیشه از اینکه هیندلی به پسر کوچکش، چه تصادفی یا چه از روی منظور، صدمه برساند میترسیدم. مخصوصا هروقت که مست بود سعی میکردم هیرتون رو از دسترسش دور نگه دارم. داشتم سعی… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت اول)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل پنجم)

بلندیهای بادگیر (فصل پنجم) کاترین و ادگار در تابستان همین سال بود که فرانسیس – همسر هیندلی – اولین و آخرین فرزندش را به دنیا آورد. آن‌ها نام پسرشان را هیرتون گذاشتند. اما زن بیچاره که برای مدتی مریض بود و آخرش هم نفهمیدیم بیماری اش چه بود، خیلی زود پس از تولد هیرتون درگذشت.… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل پنجم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت دوم) فرانسیس ارنشاو در این مدت اغلب به دیدن کاترین می‌رفت و برایش لباسهای قشنگ می‌برد و او را تشویق می‌کرد تا مراقب ظاهرش باشد. سرانجام کاترین، پس از یک غیبت طولانی به خانه برگشت. او تقریبا شبیه آدم دیگری شده بود. ما به جای آن دختر وحشی که… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت دوم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول)

بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول) . هیندلی پس از مدتها به خاطر مراسم تدفین پدرش به خانه برگشت. اما چیزی که بیشتر از همه ما را غافلگیر کرد، این بود که او زنی را هم به همراه خود آورده بود که او را فرانسیس، همسر خود معرفی کرد. زنی بلوند و لاغر اندام… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل چهارم – قسمت اول)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل سوم)

بلندیهای بادگیر (فصل سوم) داستان الن دین – کودکی کاترین و هیتکلیف “من از کودکی، در بلندیهای بادگیر زندگی کردم، چون مادر من خدمتکار خانواده ی ارنشاو بود. آنها خانواده ای بسیار قدیمی‌بودند که برای قرنها نسل اندر نسل در این خانه زندگی کرده اند. حتما اسم ارنشاو را بالای سر درِ رودی خانه، دیده… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل سوم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت دوم) . بالاخره در حالی که اشکهایش را از گوشه ی چشمانش پاک می‌کرد به حرف آمد و گفت “آقای لاک وود، شما می‌توانید بقیه ی شب را در اتاق من بخوابید. من فعلا میخواهم همینجا بمانم.” گفتم “نه، من امشب دیگر نمی‌خوابم. به آشپزخانه می‌روم و همانجا منتظر می‌مانم… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت دوم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت اول)

بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت اول) همانطور که از پله‌ها بالا می‌رفتیم، پیشخدمت آرام، بغل گوشم گفت “آروم آقا” .. “ارباب اگر بفهمد شما در کدام اتاق خوابیده اید، عصبانی می‌شود. او به دلایلی دلش نمی‌خواهد هیچ کس در این اتاق بخوابد، من هم هیچوقت نتوانستم بفهمم چرا! می‌دانید .. آدم‌های عجیب و غریبی اینجا… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دوم– قسمت اول)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم) دو روز بعد دیروز بعدازظهر در حالی که هوا مه آلود و به طرز وحشتناکی سرد بود، ۴ کیلومتر پیاده روی کردم و وقتی به بلندیهای بادگیر رسیدم، برف تازه شروع به باریدن کرده بود. ده دقیقه مقابل در ورودی خانه، در آن هوایی که سردتر و سردتر… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت دوم)

بهانه‌ای برای نوشتن

بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت اول)

قول داده بودم که کتاب بلندیهای بادگیر (با بازنویسی Clare West از Oxford University Press) را به فارسی ترجمه کنم. مقدمه اش را در این پست با هم خواندیم و اکنون فصل اول آن را که ترجمه کردم، برای شما در این پست می‌نویسم. امیدوارم بتوانم در فواصل زمانی منظم بقیه ی فصول را هم… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل اول – قسمت اول)