از وقتی که محمدرضا شعبانعلی عزیز به اینستاگرامش mrshabanali@ برگشته، جدا از اینکه میتونیم از این طریق، هر روز حضورش رو بیشتر حس کنیم و بیشتر در جریان حرفها و دغدغههاش قرار بگیریم (که این برای همه ی ما ارزشمند و دوست داشتنیه)، موضوعی که برام خیلی جالب بود و هست اینکه توی همین حاشیه، چقدر نکته برای آشنایی با برخی موضوعات روز دنیا، و یا کتابهای خوب و مفید و همچنین فرصتی برای یادگیری – در کنار متمم و مطالب روزنوشتهها – میتونه وجود داشته باشه.
یکی از بسیار نکاتی که من تا حالا هیچ آشناییای باهاش نداشتم و حتی به گوشم هم نخورده بود،
و در لابلای اشارههای محمدرضا در کامنتهای کوتاهش در اینستاگرام باهاش آشنا شدم، و برام دوستداشتنی بود،
اقتصاد هدیه (Gift Economy) بود.
در موردش فعلا یه تحقیق کوچولو کردم و شاید برای شما هم جالب باشه (در حد یک آشنایی بسیار کوچک) که: (+)
اقتصاد هدیه به فعالیت اقتصادی اشاره داره که خدمات و کالاها بدون انتظار بازگشت و پاداش پولی به سایر اعضای جامعه ارائه میشن.
اقتصاد هدیه اقتصاد کلاسیک و متعارف رو – که فرض میکنه شرکتها به دنبال حداکثر رسوندن سودشون هستند – به چالش میکشه و بیشترین اهمیت رو به روابط کیفی بین افرادی میده که به نوعی با هم در ارتباط و وابستگی هستن.
توسعهی اقتصاد هدیه میتونه مورد توجه آدمها و جامعه قرار بگیره زیرا: (چند دلیل به طور خیلی خلاصه)
۱- اعتماد و نوعی سهام اجتماعی ایجاد میکنه.
۲- تعادل رو به هم میزنه.
(لوئیزهاید در کتاب هدایا (The Gifts) – منتشر شده در سال ۱۹۸۳ استدلال میکنه که هدف از اقتصاد هدیه، بر هم زدن تعادل است، اما با ایجاد احساس جدیدی از تعهد و وظیفه. پس وقتی چیزی را به صورت رایگان ارائه میدهیم، این میتواند در عوض در افراد دیگر احساس تعهد و مسئولیت کند.)
۳- روابط اجتماعی بلندمدت ایجاد میکنه.
۴- مصداقی از دگرخواهی عمیقه.
۵- راهی برای تقویت شهرت و خوشنامیه.
۶- لذتِ بخشش را به انسان هدیه میده.
البته دارم بیشتر در موردش میخونم.
اما دوست داشتم همین چند نکته رو در موردش با شما هم به اشتراک بذارم.
اما گذشته از این موضوع، دوست داشتم یک پینوشت هم برای محمدرضای عزیز در همینجا بنویسم.
***
پی نوشت (برای محمدرضای عزیز)
اگرچه میدونم اصلا توجیه مناسبی نیست،
اما میخوام بگم واقعا نفهمیدم چطور تونستم اون کامنت رو بنویسم.
بدشانسی آوردم و از شب قبلش تا همون ساعت، چند تا موضوع دست به دست هم داد، و کلافهگی این روزهام هم بهش کمک کرد تا تصمیم به نوشتن اون چند خط بگیرم.
اما ۱۰۰% بابت این ناراحتی و گلایهی عمیق اخیرت بهت حق میدم، و در مورد خودم، ۱۰۰% خودم رو در ایجاد این وضعیت مقصر میدونم.
و البته امیدوارم که من (و ما) رو ببخشی.
اما راستش در مورد کامنتهای قبلیم، متوجه نشدم چطور حرفهای من، اظهار نظر در زمینهی برند شخصی تلقی شد.
من فقط دوست داشتم بگم که از خوشحالیت و فراغت کوتاه مدتت در اینستاگرام (که اینطور برداشت کرده بودم)، خوشحالم.
همین.
اما میدونم که با نوشتن کامنت آخرم، هنر شاگردی کردن رو تماماً و اساساً زیر پا گذاشتم.
و بعد از اون اتفاق به این نتیجه رسیدم که در این زمینه به یک تجدید نظر اساسی در خودم و به تمرین بیشتر برای اینکه یک لحظه تمام ارزشهام و آموختههام رو زیر پا نذارم نیاز دارم.
محمدرضا.
به شما به عنوان معلمم و به عنوان کسی که لذت ناب و نایاب دائمالتحصیل بودن، و خیلی چیزهای خوب دیگه رو بهمون بخشیدی، و البته به خاطر وجود خودت، از صمیم قلبم میگم:
هر جا که باشی.
هر کجا که بری.
هر تصمیمیکه بگیری.
به هر کاری که مشغول باشی.
هر شیوه و سبکی رو که برای زندگیت یا آموزشهات انتخاب کنی.
برای ما عزیزی.
خیلی عزیز.
شهرزاد چرا؟ چرا اینهمه سرزنش خودت؟ واقعا عمیقا معتقدی حرفت و سوالت با توجه به جایگاه و سابقه آشناییت اونقدر شایسته ملامته؟
با همه ارزشهای منحصربفردی که در ایشون سراغ دارم و دین سنگینی که به گردن خودم حس میکنم در مقابل متمم، در این مورد خاص اصلا نمیتونم تو و ایشون را درک کنم در این اتفاق نظری که روی نامهربانی با شهرزاد دارید!
در مهمانخانه پریشاناحوال این دنیا که میشه خطای پیک موتوری و گارسن و…را نادیده گرفت اونهمه تندی و تلخی با عزیزترینهای یک جمع در قاب درک نمیگنجه…
به عنوان یک نظر شخصی
اتفاقا من این کار محمدرضا رو اصلا نامهربانی نمیبینم.
شاید متهم بشم که خودت جای شهرزاد نبودی و اگر بودی اصلا دلت نمیخواست در صحن علنی روزنوشتهها اون حرفها رو بشنوی؛ درسته. اما با این ضمیمه که اگر دوستی همین حرفهایی که الان میخوام بزنم رو بهم میزد احتمالا قانع میشدم.
چیزی که این *چوب آقا معلم رو *گل میکنه اینه که اگر این حرف رو کس دیگهای زده بود محمدرضا هیچوقت اینطور جواب نمیداد
این طور برخورد نمیکرد
میبخشید
نادیده میگرفت
عبور میکرد
محمدرضا جواب سرسخت داد چون طرفش خانم شهرزاد بود.
کسی که احتمالا براش خیلی عزیزه.
نمیگم چاشنی عصبانیت و … نداشت. کسی هم نمیگه محمدرضا اشتباه نمیکنه؛ که اگر بگه معلومه درسای متممش رو خوب نخونده اما به نظر من محمدرضا خانم شهرزاد رو خرج کرد چون شاید با کس دیگه نمیتونست یا نمیخواست این کار رو بکنه.
اینطوری بخشی از آموزشهایی که نمیشه بدون مثال عملی و موقعیت واقعی یادشون گرفت رو یاد داد.
البته هزینه این آموزش رو خانم شهرزاد داد. (در حالی که شخصا معتقدم این موضوع اصلا تاثیر بدی روی تصویر ایشون در ذهن بقیه نداشت؛ همه ما میتونستیم شبیه اون پیام رو بنویسیم)
با آرزوی حال خوب برای همه ما
ارادت