ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل چهاردهم: ملاقات پنهانی)

ملاقات پنهانی pic @www.wuthering-heights.co.uk چند ماه گذشت و پاییز در راه بود. آقای ادگار سرمای بدی خورده بود و نه تنها رو به بهبودی نمی‌رفت بلکه به نظر می‌رسید حالش بدتر و بدتر می‌شد. او تمام زمستان را در خانه ماند و از خانه بیرون نرفت. برای همین، کتی فقط من را داشت که برای… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل چهاردهم: ملاقات پنهانی)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل سیزدهم: پسر هیتکلیف)

پسر هیتکلیف در وثرینگ‌هایتز pic @www.wuthering-heights.co.uk لینتون از اینکه او را صبح زود بیدار کردیم خیلی تعجب کرد. تازه وقتی به او گفتیم که قبل از صبحانه سفر دیگری در پیش دارد، بیشتر متعجب شد. من و او سوار بر اسب راه افتادیم. در تمام طول این مدت و چهار مایلی که تا وثرینگ‌هایتز پیمودیم،… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل سیزدهم: پسر هیتکلیف)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دوازدهم: دوران رشد کتی)

دوران رشد کتی pic @www.wuthering-heights.co.uk ۱۲ سال بعدی، شادترین و آرام ترین دورانی بود که من در زندگیم تجربه کرده بودم. تمام وقت من، به مراقبت از کتی کوچولو می‌گذشت که صلح و شادمانی را به زندگی ما آورده بود. او یک زیبای واقعی بود. با چشمان مشکی ارنشاوها و پوست لطیف لینتون‌ها. او مانند… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دوازدهم: دوران رشد کتی)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل یازدهم– فرار ایزابل)

بلندیهای بادگیر (فصل یازدهم– فرار ایزابل) فرار ایزابل pic @www.wuthering-heights.co.uk غروب آن جمعه، جهت باد تغییر کرد و با خودش باران و بعد برف سنگینی به همراه آورد. صبح روز بعد، تمام گلهای بهاری زیر سفیدی برف پنهان شده بودند. آقای ادگار تنها در خانه مانده بود و من با بچه در اتاق نشیمن نشسته… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل یازدهم– فرار ایزابل)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل دهم– آخرین ملاقات)

بلندیهای بادگیر (فصل دهم– آخرین ملاقات) آخرین ملاقات هیتکلیف و کاترین pic @www.wuthering-heights.co.uk سال ۱۷۸۴ هیتکلیف نامه ای به من داد تا به دست کاترین برسانم، اما من تصمیم گرفتم وقتی نامه را به او بدهم که از نبودن آقای ادگار در خانه مطمئن باشم و چهار روزصبر کردم تا این فرصت پیش آمد. آن… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل دهم– آخرین ملاقات)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل نهم – داستان ایزابل)

بلندیهای بادگیر (فصل نهم – داستان ایزابل) داستان ایزابل pic @www.wuthering-heights.co.uk دو ماه بود که هیچ خبری از هیتکلیف و ایزابل نداشتیم. در این مدت، کاترین به بیماری خطرناکی مبتلا شده بود: تب مغزی! دکتر کنت به ما گفت که مغز او حتی در حالت بهبود هم دیگر هیچگاه به حالت عادی باز نخواهد گشت.… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل نهم – داستان ایزابل)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل هشتم)

بلندیهای بادگیر (فصل هشتم) کاترین بیمار می‌شود. دفعه ی بعد که هیتکلیف به تراش کراس گرانج برگشت، او و ایزابل را از پنجره ی آشپزخانه دیدم که همدیگر را می‌بوسیدند. وقتی کاترین از کنار آشپزخانه رد میشد او را صدا زدم و گفتم “آن دو تا را نگاه کنید، مادام! مگر این هیتکلیف بدجنس به… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل هشتم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل هفتم)

بلندیهای بادگیر (فصل هفتم) بازگشت هیتکلیف (سال ۱۷۸۳) خوب آقا… وقتی دوشیزه کاترین، خانم لینتون شد و ما برای زندگی به تراش کراس گرنج رفتیم. باید اعتراف کنم که از رفتار کاترین شگفت زده شده بودم. او با شیفتگی و مهربانی زیادی با همسرش رفتار می‌کرد، و همینطور با خواهرش ایزابل. البته ادگار همیشه در… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل هفتم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت دوم)

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت دوم) حدس زدم هیتکلیف باید تا آنجایی از صحبتهای کاترین را شنیده باشد که گفت نمی‌تواند با او ازدواج کند، و از آنجا به بعدش را… حتما دیگر دلش نمیخواسته بشنود! گفتم: “آرام! دوشیزه کاترین. فقط تصور کن چقدر برای هیتکلیف سخت است که بخواهی با آقای ادگار ازدواج… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت دوم)

ترجمهٔ داستان

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت اول)

بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت اول) هیندلی در حالی که به طرز وحشتناکی با صدای بلند لعنت می‌فرستاد، وارد آشپزخانه شد. همیشه از اینکه هیندلی به پسر کوچکش، چه تصادفی یا چه از روی منظور، صدمه برساند میترسیدم. مخصوصا هروقت که مست بود سعی میکردم هیرتون رو از دسترسش دور نگه دارم. داشتم سعی… ادامه مطلب بلندیهای بادگیر (فصل ششم – قسمت اول)