قصه های شهرزاد

قصه‌های شهرزاد (۱۶): اگر تلگرام، قدیمها هم بود

آورده اند که روزی به دست ناصرالدین شاه قاجار، شیء ای عجیب دادند.

که در نظرش حتی عجیب تر از دوربین عکاسی اش آمد که چپ و راست با آن از زنان و مردان و کودکان قصرش عکس می‌انداخت.

به او همی‌گفتند که نام این شیء عجیب که بایستی انگشت بر رویش بلغزانی تا تو را از کاخ سعدآباد به گشت و گذاری نیک در جهان پهناور ببرد، موبایل است.

البته در آن چیزی بود عجیب تر، که مو بر بدن ایشان راست گردانید.

تا از آن آگاه گردید دستور فرمود تا ترتیب سفری به فرنگ را بدهند تا در آنجا علائم مورس را بیاموزد،

تا شاید از پس کار با این تلگراف نامی‌که در موبایلش جای گرفته بود برآید.

اما ملازمان راست گفتار، گفتند که “قربان سرت، این تلگراف نیست، بلکه تلگرام است!”

ایشان هر روز و هرشب موبایل در دست، بر تخت خود لم داده بود و انگشت می‌لغزاند.

گاه بد و بیراه می‌گفت و گاه خنده ای از ته دل سر می‌داد.

اداره ی مملکت و رسیدن به حال و احوال عوام الناس که هیچ؛

دیگر حتی تمایلی به زنان حرمسرا نداشت.

آنقدر در تلگرام، عکس از زنان با هیکل‌های تراشیده و لبهای ورقلمبیده دیده بود،

که دیگر به زنان بدترکیب و بی قواره ی حرمسرا با آن لبهای قیطانی و آن دامنهای قرقری شان، علاقه ای نداشت.

روزی عضو یکی از کانالهای تلگرام شد که “پیشگویی آینده” نام داشت.

در آن کانال، عکسی از ترامپ که این کانال پیشگویی کرده بود در آینده نامزد ریاست جمهوری کشور امریکا خواهد شد به همراه زنش دیده میشد.

آنقدر شیفته ی آن زن شده بود که مدام بد و بیراه حواله ی ترامپ میکرد

و می‌گفت “مگر ما، چه مان از این مردک کمتر است که باید این زنان بدقواره را تحمل کنیم و آنوقت او …

تاج نداریم که داریم.

پولدارترین مرد کشورمان نیستیم که هستیم.

خوشگذران ترین آدم سرزمین مان نیستیم که هستیم.

سبیل مردانه و خوش تراش نداریم که داریم.

آنوقت این مردک با این قیافه ی دوزاری با آن موهایی که معلوم نیست پوستیژ است یا نه؛ چنین همسری اختیار کرده باشد.”

(کلمه ی پوستیژ را از یکی از سفرهای فرنگش یاد گرفته بود)

یکبار هم عضو کانالی شد که حرفهای بزرگان دنیا را هر دم و ساعت با دیلینگ دیلینگ زنگ موبایلش به او یادآوری می‌کرد.

یکبار به وزیرش گفت “کانال خوبی است.

اگر خواستی تو هم میتوانی عضوش شوی.  از نظر ما بلامانع است.

از نیتزچه و شامپوی آیزنهاور هم جملات خوب و گرانباری می‌نویسد.”

وزیر گفت “قربانتان شوم. میدانم که از سفرهای فرنگ تان چند کلمه انگلیسی و آلمانی یاد گرفته اید،

اما حالا لطفا نام این آدم را از روی کلمه ی انگلیسی اش نخوانید، همان فارسی اش را بخوانید.

او نیچه است. آن یکی هم شوپنهاور است. هر دو از فیلسوفان آلمانی بوده اند.”

و ایشان جواب دادند” خوب است. خوب است. نمی‌خواهد به ما درس بدهید.

راستی پس چرا از بیسمارک، صدراعظم آلمان که از ما در سفرمان به فرنگستان پذیرایی مفصلی به عمل آورد جمله ای ننوشته اند؟”

یکبار هم به درباریان دستور داد که هر روز و هر شب برایشان از این تصاویر صبح بخیر و شب بخیر بفرستند که بسیار باعث انبساط خاطر ایشان میشد.

میگفت ” این دیگر چه صیغه ای است؟

در عکسهایی که ما می‌اندازیم، همه ی چیزها صم بکم و ثابت سر جاشان ایستاده اند،

اما در عکسهای اینها، برگ درختان تکان میخورد، رودخانه جریان دارد،

گلها شکفته می‌شوند و …واقعاً که جل الخالق!”

خلاصه، سرتان را درد نیاورم.

از کانالهای آشپزی و شیرینی پزی هم که آشپزهای دربار را با دستورات آشپزی آنها مجبور میکرد به جای شلّه زرد، تیرامیسو  و پاناکوتا

و به جای بوقلمون بریان، کنتاکی برای شکم مبارک مهیا کنند بگذریم،

می‌گویند تا به آن روز،  هیچ چیز به اندازه ی تلگرام، او را سرگرم و سرخوش نکرده بود.

 

7 دیدگاه در “قصه‌های شهرزاد (۱۶): اگر تلگرام، قدیمها هم بود

  1. عالی بود. قلم روانی دارید. من که احساس کردم رفتم تو فضای کاخ گلستان. مثل شما در وبلاگم مطلبی در مورد حال و روز کانال‌های تلگرام نوشتم. اگر وقت اجازه داد خوشحال می‌شم سر بزنید.
    cylog.persianblog.ir/post/17
    از دوستان متممی.

    1. خیلی ممنونم دوست متممی‌خوبم. خوشحالم که از این روایت، خوشتون اومده 🙂
      ممنون که لینک وبلاگ تون رو برام گذاشتین. رفتم و اون مطلب خوب که راجع به تلگرام نوشته بودید رو خوندم.
      بله کاملاً باهاتون موافقم. از معدود فواید خوب تلگرام یا هر پیام رسان دیگری که میتونه به نوعی، از به نزدیک شدن ارتباط بین دوستان و اقوام و آشنایان، تا بهره بردن از یک سری کانالهای مفید برای هر سلیقه و نیازی کمک کنه بگذریم، به نظر من برخی از این کانال‌هایی که هر روز هم مثل قارچ – اون هم گاهاًٌ از نوع سمی‌اش:) – دارن از تلگرام سر درمیارن، برای رونق گرفتن خودشون و کسب فواید مالی و غیرمالی، از هیچ کاری فروگذار نمیکنن. از شایعه گرفته، تا خبرها یا اطلاعات دروغ اما برای عموم جذاب، و ارائه ی انواع و اقسام کلیپ‌ها و استیکرها و متن‌ها و تصاویر و سرگرمی‌های عمدتاً “وقت تلف کُنی” که به نظر من داره بدجوری، وقت و انرژی و فکرِ مخصوصا جمعیت فعالی از جامعه رو که زیادی خودشون رو درگیرش کردن، به هدر میده. و این نگران کننده به نظر میرسه.
      بگذریم…
      راستی. یکی دو روز پیش، دیدم توی پست “چرا زمان زود می‌گذرد؟” متمم عزیزمون، کامنتی گذاشته بودید و پیج ای رو که برای پیشنهاد یک تجربه ی جدید (با توجه به حرفهای خوب دن اریلی) طراحی کردید، معرفی کرده بودید. عالی بود. واقعا از این ایده و کار قشنگتون لذت بردم و ازتون ممنونم. اگرچه فکر کنم بشه کمی‌جمله‌های بچه‌ها رو ویرایش کرد و یه برنامه ی دوست داشتنی ازش به دست آورد.
      بازم ممنونم که برام نوشتید و امیدوارم همیشه در متمم و در زندگی و در همه جا شاد و موفق باشید.:)

      1. ممنون از ابراز لطفت و توجه‌ای که همیشه به نوشته‌های من داری.
        اتفاقاً من زیر مطلب دن اریلی پیام گذاشتم که هم دوستان نظرشون را بگن که این ایده براشون “کاربردی” بوده یا نه و هم اینکه دوستانی که از طراحی سایت و اپلیکشین سر در میارن، اگر دوست داشته باشن، مسئولیت بخشی از ایده را برعهده بگیرند. من خودم بدون دیتابیس اون کار را کردم که می‌دونی احمقانه‌ترین کاره. اگر دوستی اعلام آمادگی کنه من می‌تونم در حد excel فایلی از جملات دوستان متممی‌آماده کنم و براش بفرستم. به هر حال دست به سوی دوستان IT دراز می‌کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *