تا به حال چقدر برایتان پیش آمده که تمایل به انجام کاری داشته اید، یا داشتن یا رسیدن به جایگاهی را آرزو کرده اید، یا به انجام کاری علاقه نشان داده اید یا چشم انداز یا هدف یا خواسته ای را برای خودتان مشخص کرده اید.
اما همچنان در همان مرحله ی حرف، باقی مانده اید؟
فکر میکنم هر یک از ما، اگر کمیبا خودمان صادق باشیم و خوب فکر کنیم، موارد زیادی از این نوع را از زندگی مان به یاد خواهیم آورد.
واقعیت این است که در بسیاری از موارد، ما چیزی را میگوییم یا چیزی را میدانیم، اما طور دیگری عمل میکنیم.
اگر درس کریس آرگریس و فاصله بین دانستن و عمل کردن (در متمم) را خوانده باشیم، به یاد میآوریم که کریس آرگریس دو نوع تئوری را مطرح کرده و با یکدیگر مقایسه میکند:
نظریه مورد حمایت یا espoused Theories (چیزی که در ذهن داریم و از آن دفاع میکنیم) در مقابل نظریه مورد استفاده یا Theories-in-use (چیزی که آن را در عمل به کار میگیریم)
در متمم و در این درس آموختیم حال که با این دو تئوری مطرح شده توسط آرگریس آشنا شدیم، وقت آن رسیده که با دقت و تلاش و تمرین و ممارست، به مهارت لازم در تشخیص و تفاوت این دو نظریه، و شناخت و تحلیل آن در مورد خودمان دست پیدا کنیم.
به دست آوردن و بهبود چنین مهارت ای، میتواند به ما کمک کند تا فاصلهی بین «دانستن» و «عمل کردن» را در خودمان کاهش دهیم.
و همانطور که متمم میگوید: “در این نقطه است که امکان اصلاح رفتار و یادگیری واقعی شکل خواهد گرفت.”
واقعیت این است که همه ی ما دوست داریم به این نقطه برسیم و زندگی مان را غنی تر کنیم.
اما همه ی ما هم این را میدانیم که این کار واقعاً به این آسانیها هم نیست.
در هر لحظه، از کجا بدانیم که در مسیر درست قرار داریم؟
چگونه تشخیص بدهیم که در حال حاضر با فعالیتهایی که انجام میدهیم، فقط در حال تلف کردن زندگی مان نیستیم؟
شاید یکی از کارهایی که میتوانیم انجام دهیم این است که نسبت به رفتار خودمان در هر روز و هر ساعت، آگاه باشیم و به حرفهایی که میزنیم و کارهایی که انجام میدهیم توجه کنیم.
و مدام دقت کنیم و ببینیم که آیا ما داریم فقط حرف میزنیم (یا فقط به چیزی فکر میکنیم)؛ یا اینکه نه؛ عمل هم میکنیم.
و حالا آیا کارهایی که انجام میدهیم اصلاً در راستای هدفها و خواستههای ما هستند یا نه.
این روزها که درسهای کنترل مدیریتی متمم را میخوانم، فکر میکنم که این مهارت – در صورتی که برای یادگیری و به کارگیری آن در زندگی مان وقت بگذاریم – چقدر میتواند در این زمینه به ما کمک کند.
اگر کتاب «اثر مرکب» نوشته ی «دارنهاردی» (+) را هم خوانده باشید، حتماً به یاد میآورید که او در کتاب خود، ما را با روشهای مفیدی آشنا میکند تا قادر باشیم کارهای کوچک و بزرگ ای را که در طول روز انجام میدهیم ثبت کنیم و به این طریق، روند فعالیتهای روزانه مان را رصد کنیم.
اما از همه ی اینها که بگذریم،
شاید مهم ترین، و ساده ترین و در عین حال سخت ترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این باشد که از مرحله ی حرف زدن عبور کنیم و برای رسیدن به خواستهها و اهدافمان دست به اقدامهای عملی بزنیم.
و وقتی دست به اقدامهای عملی زدیم، سوالی را نیز هر روز از خودمان بپرسیم:
آیا کارهایی که انجام میدهم، واقعاً برای رسیدن به خواسته ام، مفید و اثربخش هستند؟
یا اینکه من فقط در انجام کارهای بی خاصیت، مهارت پیدا کرده ام؟
بارها شنیده ایم که میگویند، فردا را همین تصمیمات امروز ما میسازد. همانطور که امروزمان را همان تصمیمات گذشته ی ما ساخته است.
پس شاید بتوانیم با نگاه به امروزمان، به پیشگوهای خوبی برای آینده مان تبدیل شویم.