“من و یک کبوتر مدتها با هم دوست بودیم.”
ویکتور هوگو
خانه محبت
اینها دو دوستند. یکی انسان و دیگری یک کبوتر که در یک خانه زندگی میکنند. این دو موجود یکدیگر را دوست دارند.
کبوتر از دور به شنیدن صدای پای دوستش به هیجان میآید، انسان نیز از گوشه و کنار، راه رفتن و نغمه سرایی دوستش را مواظب است.
عکس: http://dailynewsdig.com@
پرنده اتاقک کوچکی دارد که دوستش برایش درست کرده، در اینجا میخوابد و هر وقت یارش در خانه نیست، آزاد به آسمانها پرواز میکند، گشتی میزند و گاهی در پناهگاه پنجره ای مینشیند و گویی گوش به صدای درون پنجرهها میدهد: شاید به زمزمههای دو دوست یا گفتگوی مادری با کودکش و یا سخنهای دلباختگی دو یار. و سپس به پرواز آمده به سه کنج سردر خانهها و گنبدها مینشیند.
این پرنده جز آهنگ دوستی و محبت صدای دیگری نمیشناسد.
چه این که زمزمه تنها آشنای دل اوست و از دوستش غیر از این آوازی به گوشش نخورده است.
این کبوتر بعد از ساعتهاکه پرواز میکند مجدداً به سوی آشیانه اش پر میکشد.
آنگاه از گوشه لانه اش انسان محبوبش را جستجو مینماید تا سرانجام سایه او را از پشت شیشهها میبیند.
پس به خروش میآید و با نغمههای بریده اش او را صدا میکند.
اینقدرهای و هوی سر میدهد تا آن انسان بر میگردد و پرنده اش را میبیند.
وی نیز بی قرار میشود، بیرون میآید و در کنار لانه کبوترش مینشیند.
چشمهای انسان به سوی پرنده است، میانشان حرفی نیست، اکنون سکوت است.
شاید دلهای آنها با هم در گفتگو هستند.
آه! چقدر زیباست عالم محبتی که حتی حیوانات را رام میکند و به آنها درس دوستی و فداکاری میآموزد.
عباس ثابت
از کتاب «برای دخترم»