بهانه‌ای برای نوشتن

آه! اگر انسان می‌دانست…

آه! اگر انسان می‌دانست…

مدتی است که داستانی تراژدی از سرنوشت پناه جویانی که هر روز از جنگ و خشونتی که در محل سکونت شان در جریان است، می‌گریزند تا در نقطه ی دیگری از این کره ی خاکی، آرامش و صلح را تجربه کنند، در حال روایت است.

اما دیروز یک تصویر، دنیا را به شوکی عمیق فرو برد!

تصویر کودکی که سرسره ی موجهای آب او را به بازی با خود گرفت و در آخر، چون ماهی که از آب جدا شده باشد، او را بر روی شن‌های نرم ساحل در مقابل دیدگان مبهوت دنیا قرار داد. تصویری که وقتی برای اولین بار آن را دیدم، تا چند دقیقه فکر می‌کردم یک شوخی است. یک شوخی بیمزه!

گاهی خبرهایی را که حاکی از رنج انسان‌هاست می‌شنوم، با خود می‌گویم دیگر فکر نمی‌کنم بدتر از این هم بشود، و خبر بدتری بشنوم، اما بار دیگر، باز، با خبری جدیدتر و غم انگیزتر غافلگیر می‌شوم.

گویی در بین اخبار متحیر کننده ی دنیا، مسابقه ای سخت در پیش است تا هر کدام با خلاقیت حیرت آمیز خود ، خبر جدیدی را خلق کنند که پیروز این مسابقه باشد. مسابقه ای که شاید نامش این است: «خبری که تا پیش از این، در تصورتان هم نمی‌گنجید!»

گاهی با خود فکر می‌کنم اگر حضرت سعدی در این زمان زندگی می‌کرد، آیا مدام این شعر زیبا و پرمفهومش، ورد زبان او بود و با خود زمزمه اش می‌کرد؟

 بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

…….!

یا شاید فکر می‌کرد این شعر، دیگر خیلی خفیف است و دیگر برای این دوران جواب نمی‌دهد و به فکر سرودن شعر جدیدتری بود که بیشتر با این دوران سازگار باشد!

جنگ
Source of picture: vi.sualize.us

مدت‌هاست با شنیدن این خبرها، سوالات بیشماری، ذهن مرا به خود مشغول می‌کند. سوالاتی چون:

واقعا چرا برخی از آدم‌ها تا این حد راضی به رنج همنوعانشان هستند؟

چرا این جنگها تمام نمی‌شود؟

پس بشر، کی می‌خواهد به تکامل برسد؟

کودکان چه گناهی دارند که باید بخاطر خودخواهی بزرگترها متحمل این رنجهای عظیم بشوند؟

آیا باید این خبرها را شنید و  بی تفاوت بود و از کنارشان رد شد؟

آیا باید سعی کرد تا جایی که می‌شود از این خبرها دور شد تا خبرهایی از این دست اصلا به گوشمان نخورد و چشمان مان را آزار ندهد و قلبمان را به درد نیاورد؟

آیا از این خبرها نباید صحبت کنیم تا مبادا دیگران هم ناراحت شوند؟

آیا اصلا کاری از دست ما بر می‌آید؟

واقعا چه باید کرد؟

نمی‌دانم …

تنها چیزی که می‌دانم این است که امیدوارم این داستان غم انگیز، یکی از همین روزها، به پایان خود نزدیک شود و هر انسانی در هر کجای این سیاره که زندگی می‌کند، همانجا را بهشت خود بداند و در صلح و آرامش، روز را به شب و شب را به صبح برساند.

قبلا تحت تاثیر همین موضوع، قصه ای را نوشته بودم و گویی هر روز این قصه برایم تازه می‌شود:

بهشتی که مال او نبود

.

… این روزها جمله ای که بیش از هر چیز دیگری، مدام در گوش من تکرار می‌شود، همان جمله ای است که عباس ثابت در پایان نوشته ی  زیبای خود: «این کودکان»  می‌گوید:

آه! اگر انسان می‌دانست چه روزی این جنگ‌ها به پایان می‌رسد…

.

2 دیدگاه در “آه! اگر انسان می‌دانست…

  1. در حال حاظر تعداد زیادی از آدم‌ها اونقدر دلیل‌های خوب ( البته خوب برای خودشون فقط! ) دارن برای کاراشون که شعر سعدی توی این شلوغی بعضی وقت‌ها گم میشه.همیشه وقتی حرف از آدم‌هایی که گفتم میشه عادت کردیم که به جاهای دور نگاه کنیم و اونا رو مثال بزنیم ولی شاید غافلگیر بشیم اگه بفهمیم که اطراف خودمون هم زیادن از این آدم‌ها و شاید بیشتر غافلگیر بشیم اگه خودمون رو تو آینه ببینیم و بفهمیم که خودمون هم بیشتر وقت‌ها جزو همون آدم‌ها هستیم( گاهی وقت‌ها مثل خودم…).
    دنیا به آدم‌هایی نیاز داره که انسانیت رو فریاد بزنند البته نه با صدای بلند بلکه با عمل کردن.

    1. پیمان عزیز. خیلی ازتون ممنونم که لطف کردین و نظر خوبتون رو برام نوشتین.
      و باید ازتون عذرخواهی کنم که عمدا لینکی رو که زحمت کشیده بودین، در پایین کامنت گذاشته بودید مجبور شدم حذف کنم. چون وقتی آدرس رو جداگانه در مرورگر چک کردم دیدم برای مشاهده ی خود نیاز به قندشکن! دارد.
      من هم از وقتی که سایتم در گذشته با مشکلاتی مواجه شد، یک وسواس بیمارگونه نسبت به آدرسها و لینکهایی که در سایت قرار می‌گیره، پیدا کردم!
      امیدوارم منو ببخشی… 🙂 و اگه فکر میکنی مطلبی که مد نظرت بود توی یه سایت دیگه هم هست که دیدنش راحت تر باشه لطف کنی و اون رو معرفی کنی. ممنونم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *