داستانهای واقعی الهام بخش (آنتوان دو سنتاگزوپری)
” اگر کودکی به سمت شما آمد، و اگر خندید،
و اگر حلقههای مویی طلایی رنگ داشت،
و اگر حاضر نبود به سوالات شما پاسخ دهد،
یقینا حدس خواهید زد که او کیست.
بنابر این تقاضامندم مهربان باشید!
مرا اندوهگین و سوگوار بر جای مگذارید.
سریعا نامه ای برایم بنویسید
و به من بگویید که او دوباره بازگشته است…”
متن بالا، قطعه ای از کتاب شازده کوچولوی «آنتوان دو سنتاگزوپری» است. او که خود در جولای ۱۹۴۴، برای پروازی اکتشافی بر فراز فرانسه ی اشغال شده از جزیره کرس در دریای مدیترانه با یک فروند هواپیما غیر مسلح به پرواز درآمد و دیگر هرگز بازنگشت…
فکر میکنم خیلی از شما دوستان عزیزی که الان این پست را میخوانید، کتاب دوست داشتنی «شازده کوچولو» را خوانده باشید، یا حتی اگر هم نخوانده اید، برای یکبار هم که شده نامش را جایی دیده باشید یا به گوشتان خورده باشد.
شاید درخششی از نور یک کتاب (شازده کوچولو) را هم قبلاً در همینجا خوانده باشید.
میخواهم اینبار در بخش «داستانهای واقعی الهام بخش» (بعد از یک وقفه ی طولانی که در تکمیل این بخش داشتم…!)، داستان واقعی الهام بخش دیگری را با هم بخوانیم و کمیبیشتر با «آنتوان دو سنتاگزوپری» (Antoine de Saint-Exupery) آشنا شویم.
آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده و خلبان مشهور فرانسوی است که تصویر او در دنیای ادبی فرانسه، به عنوان اسطوره و قهرمان دنیای فرهنگی و به عنوان کسی که توانست حس لطیف شاعرانه و نویسندگی و پروازهای جنگی اکتشافی را در کنار همدیگر تجربه کند، حک شده است.
در آثار او که همه حاکی از تجربههای شخصی است، تخیلهای نویسندهای انساندوست دیده میشود که در دنیای وجدان و اخلاق به سر میبرد و فلسفهاش را از عالم عینی و واقعی بیرون میکشد. شخصیت پرجاذبه دوسنت اگزوپری که نمونه واقعی بلندی طبع و شهامت اخلاقی بود، پس از مرگش ارزش افسانهای یافت و آثارش در شمار پرخوانندهترین آثار قرار گرفت.
آنتوان در خانواده ای فقیر، اما از خانوادههای اصیل و اشرافی فرانسه به دنیا آمد. نام پدرش کُنت ژان دوسنت اگزوپری (Count Jean de Saint-Exupery) و نام مادرش کُنتس ماری فُنسکلمب (Countess Marie de Fonscolombe) بود.
[warningbox]توضیح: راستش رو بخواهید دیدم هر توضیحی که بخواهم از زندگی آنتوان دو سنت اگزوپری در اینجا بنویسم، زیباتر و کامل ترش، در لینکهایی که در پی نوشت به شما معرفی کردم وجود داره و همه ی مطالب تکرار خواهد شد. بخاطر همین تصمیم گرفتم، بخشی از متن زیبایی رو که از مقدمه ی مترجم (خانم اقدس یغمایی) از کتاب «خلبان جنگ» انتخاب کردم برای شما بنویسم تا از زاویه ی دیگری هم با این نویسنده ی دوست داشتنی و الهام بخش آشنا شده باشیم. [/warningbox]
جنگ جهانی دوم تاثیر عمیقی در روحیه و طرز فکر و سهم قابل توجهی در ساختن شخصیت آنتوان دو سنت اگزوپری داشت، همچنان که سیزده سال پیش از آن آشنایی وی با دیدیه دورا (Didier Dorat) – کسی که بی اغراق یکی از بنیانگذاران هواپیمایی کشوری فرانسه به شمار میرود – مسیر فکری و زندگی وی را تغییر داد و همان طور که هواپیما و پرواز، ذوق ادبی وی را شکوفان کرد، این جنگ نیز اصالت وجودی نویسنده را بر وی آشکار ساخت. در جریان این جنگ، آنتوان دوسنت اگزوپری نیز چون بسیار کسان دیگر موقعیتی پیدا کرد تا بتواند شخصیت واقعی خود را بشناسد و درباره ی خویشتن قضاوت کند.
در این زمان، آنتوان دوسنت اگزوپری بیش از هر موقع دیگری احساس کرد که به کشور فرانسه تعلق دارد، کشوری که بعدها در بدبختیها و تیره روزیها و احتضار آن و حتی در خواریهای آن شرکت کرد. رنجی که در این دوران متحمل شده بود وجود وی را غنی ساخت و باعث شد که با نظر وسیع تری به دنیا بنگرد و درباره ی جهانیان عمیق تر فکر کند. برای اثبات این ادعا کافی است که کتاب «خلبان جنگ» را بخوانیم، کتابی که ترجمان احساس و روحیه ی فرانسویها در ساعات مصیبت بار جنگ جهانی دوم است.
آنتوان دوسنت اگزوپری کتاب «خلبان جنگ» را با توصیفی از ماموریت خود بر آسمان شهر «آرا» شروع کرد. همان ماموریتی که در ماه مه ۱۹۴۰ انجام داده بود و بر وی آن همه تاثیر گذاشته بود. این توصیف با تفکرات شخصی و خیالپردازیهای نویسنده قطع میشود. در جریان پرواز، خلبان، که در معرض مرگ قرار دارد، برای جستجوی امنیت و محبت به دوران کودکی خویش پناه میبرد. کتاب «خلبان جنگ» خاطره ای صادقانه از جنگ است. شهادتی است شرافتمندانه از واکنشهایی که شخص نویسنده در برابر وضع اسفبار کشور خود داشته است. این وضع از نظر آنتوان دوسنت اگزوپری، دنباله ی بحرانی است عمیق که به همه ی دنیا مربوط میشود.
او عقیده دارد که انسان امروزی عقل و منطق خود را توسعه داده و در عوض، روح و معنویات را در خود کشته است.
آنتوان دوسنت اگزوپری ترجیح میدهد که انسان منطق و عقل خود را بر توقعات زندگی معنوی استوار سازد، و از نظر او تنها در این صورت است که انسان میتواند فداکاری و احساس مسئولیت را درک کند.
پی نوشت:
پیشنهاد میکنم اگر دوست دارید با آنتوان دوسنت اگزوپری، بیشتر آشنا شوید، دو مطلب زیبای زیر (از متمم)
و همچنین مطلب زیبای زندگینامه ی او در ویکی پدیا: آنتوان دو سنتاگزوپری را نیز بخوانید.
سلام
شهرزاد جان ممنون بابت معرفی این نویسنده خوش ذوق.
من هفته پیش قصد خرید تعدادی کتاب داشتم. که چشمم به مجموعه کتابهای اگزوپری افتاد. کتاب “شازده کوچولو” و “خلبان جنگ” رو دارم. تصمیم گرفتم کتابهای دیگه این نویسنده رو بخرم تا بیشتر و بهتر باهاش آشنا بشوم.
کتاب “زمین انسانها” رو انتخاب کردم. البته کتابی که من برداشتم با عنوان “زمین آدمها” ترجمه شده. من همیشه این کتاب رو با اسم زمین انسانها میشناختم. نمیدونم چرا لحظه ای که کتاب رو برداشتم در ذهنم عبور نکرد که نباید زمین آدمها باشه. هنوز فرصت خوندنش رو پیدا نکردم . ولی حس خیلی بدی نسبت به کتاب پیدا کردم. با خودم میگم وقتی عنوانش به این نحو ترجمه شده وای به حال محتوای داخل کتاب.
و بدتر اینکه کتابهای “پیک جنوب” و “پرواز شبانه” رو هم از همین مترجم برداشتم.
سبز باشی و برقرار.
سلام مهشید جان. خواهش میکنم.
نه نگران نباش. انشاله که اون ترجمه هم خوبه.
راستش من هم کتابهایی که ازش خوندم نمیدونم با ترجمه ی خوبی بوده یا نه، ولی سعی کردم زیاد به این موضوع فکر نکنم و روش حساس نشم، چون در کل، روح نوشتههای اگزوپری رو دوست دارم و سعی میکنم روح زیبای ذهنش و حرفهاش رو از ورای لباسهاش (ترجمه) ببینم. 😉
مثلا “خلبان جنگ” رو تقریباً به سختی پیدا کردم. خیلی کتابفروشیها میگفتن این کتاب رو نداریم! 🙁 و اولین کتابفروشی که این کتاب رو داشت مجبور شدم بدون حق انتخاب برای مترجم خاصی، این کتاب رو بخرم که همینم از دستم نره.
غیر از “خلبان جنگ” و “شازده کوچولو”، من هم “پرواز شبانه” رو ازش خوندم (“پرواز شبانه” رو هم خیلی دوست داشتم. مخصوصا که “آندره ژید” هم در مقدمه ی کتاب، چند خطی نوشته که واقعا زیبا و دوست داشتنی بود) … البته “پرواز شبانه” رو از کتابخونه گرفتم خوندم. متاسفانه بقیه ی کتابهاش رو هنوز نخریدم یا نخوندم اما تو برنامه ام هست که به زودی بخونمشون.
زمین انسانها رو هم خیلی دوست دارم بخونم، جای دیگری هم دیدم نام کتاب رو نوشته بود: سرزمین آدمیان!
خوشحالم که داری کتابهاش رو میخونی و همزمان با خوندنشون، اینجا هم دوباره در موردش خوندی.
کاش اگزوپری اینقدر زود “زمین انسانها” رو ترک نکرده بود! نه؟… خدا میدونه چقدر کتابهای دوست داشتنی دیگری از خودش به یادگار میگذاشت…
ممنونم عزیزم که برام نوشتی و مثل همیشه خوشحالم کردی. 🙂