دو تلنگر، باعث شد تا این نوشته را بنویسم.
موضوعی که محمدرضا شعبانعلی عزیز در روزنوشتههای خودش، در پستی تحت عنوان “درسی از ری کورزویل – درباره علامت تعجب!” منتشر کرد و دیگری، نکته ای در کامنت خودم که پای این پست خوب، نوشتم و در ادامه، بهتون میگم تلنگری که از کامنت خودم خوردم، چه بود.
تلنگر اول:
نوشته ی محمدرضا شعبانعلی، موجب شد ضمن احساس شرمساری از استفاده ی تقریباً بی رویه از این علامت، از این پس، در انتها یا لابلای نوشتهها و کلمات و جملاتی که مینویسم، احتیاط بیشتری در استفاده از این علامت بکنم و حساسیت بیشتری در این زمینه به خرج بدم. ( و حتی در مورد هر علامت دیگری)
اگر هنوز مطلب ایشان درباره علامت تعجب را ندیده اید و نخوانده اید، فکر کنم خیلی مفید باشد که چند دقیقه ای وقت بگذارید و مطالعه اش کنید.
وقتی این نوشته رو از ایشان خوندم، علاقمند و کنجکاو شدم ببینم چه نظرات و دیدگاههای دیگری هم در این زمینه در دنیای وب وجود داره و به مطلب خیلی جالبی برخوردم:
How to Use an Exclamation Point Properly که از همین موضوع حرف میزد. اگر علاقمند بودید، میتونید سری بهش بزنید و ببینید چطور میتوانیم از علامت تعجب، درست و درجای مناسب استفاده کنیم و همونطور که محمدرضای عزیز هم گفت از استفاده ی دم دستی از این علامت که در شبکههای اجتماعی به امری رایج تبدیل شده، خودداری کنیم.
تلنگر دوم:
من پای اون پست، کامنتی گذاشتم و ضمن اعلام شرمساری در استفاده ی معمولاً زیاد از این علامت (البته از یک دونه اش، نه به صورت قطاری، آنچنان که در شبکههای اجتماعی رایج هست؛ اگر چه نمیتونم انکار کنم که در گذشته ی نه چندان دور، تحت تاثیر اون فضاها، مرتکب چنین اشتباهاتی هم بوده ام) و همینطور اعلام قدردانی از اینکه محمدرضای عزیز، ما رو به خوبی متوجه ی چنین موضوعی کردند ( و اینکه حس کردم اون نوشته به منزله ی ترمزی بود برای استفاده ی تقریباً لجام گسیخته ی من از این علامت)؛ نکته ی دیگری در کامنت خودم، خیلی من رو به فکر فرو برد.
موضوع اینه که من، در همون سایتی که بعد از خوندن نوشته ی محمدرضای عزیز، بهش سر زدم، یه نکته ی گرامری دیدم و خیلی به نظرم جالب اومد و دوست داشتم که در پی نوشت کامنتم، با دوستان خوبم در اونجا به اشتراک بذارم.
نکته ی گرامری این بود:
تفاوت دو کلمه ی Breathe و Breath:
“Breathe، به معنی “نفس کشیدن”، یعنی همون فعل “دم و بازدم” میباشد، اما Breath به معنی “نَفَس” (اسم) است، که به یک چرخه ی کامل از تنفس گفته میشود.”
(ابتدا، به تفاوت “فعل” و “اسم” بودن این دو کلمه دقت نکرده بودم! این رو فعلا داشته باشید…)
خوب، احتمالاً با خودتون میگید تا اینجاش که همه چی خوبه، پس مشکل کجا بوده؟ اما جالب اینجاست که من واقعا در اون لحظه، دچار شگفتی و شادمانی یاد گرفتن یک نکته ی جدید و دوست داشتنی شده بودم و حتی توی یه پرانتز در کامنتم هم ذکر کردم که “این نکته رو همین الان یاد گرفتم (قبلا نمیدونستم)”.
اما چند دقیقه ی بعد که بیشتر به این نکته ی گرامری، دقت کردم؛ و بیشتر متوجه تفاوت این دو کلمه – به رغم تنها یک e اضافه – از حیث “فعل” و “اسم” بودن اون دو کلمه شدم – ضمن زدن ضربه ی دستی بر روی پیشانی خود – به یاد آوردم که من قبلاً این رو خونده بودم و میدونستم، مثل خیلی از کلمات دیگری که فعل و اسم بودنشون رو در گذشته یاد گرفته بودم و احتمالاً خیلیهاش هم هنوز توی ذهنم باشه. ولی این یکی، کاملا از ذهنم پریده بود و سلولهای خاکستری مغزم، داشت تازه کم کم به یادش میاورد.
این تلنگر، باعث شد بفهمم که دانستههای پیشین ما، چقدر راحت میتونن در اثر فراموشی، یا قرار نداشتن در معرض فضا و نیازی که قبلا سبب یاد گرفتن اون دانستهها شده بود، یا دور شدن یا تکرار نشدن دانستههای پیشین، یا استفاده نکردن از اونها برای مدت زمانی یا… هر علت دیگری؛ به باد فراموشی سپرده بشن و ما رو دوباره نرم و آروم، در سرزمینهای پیش از دانستن اون دانستهها، پیاده و مستقر کنن.
اگرچه، خیلی از دانشها و دانستهها، حتی به رغم فراموشی، میتونن در کل، به ما وسعت بیشتری ببخشن، مهارتهای مختلفی رو در ما شکوفا و بارور کنن و زمینه ساز یادگیری دانشهای جدیدتری در ما باشن؛ اما در هر حال، حالا بهتر میفهمم که چرا هر کس که بیشتر میداند و هر عالمیکه پیرتر میشود، فکر میکند که هنوز هیچ نمیداند.
اینجا بود که به یاد پند زیبای پیامبرمون افتادم و حکمتش رو خیلی بهتر از گذشته، دریافتم:
ز گهواره تا گور دانش بجوی
و همچنین، نقلقول مشهور و قابل تامل سقراط – فیلسوف یونانی – رو به یاد آوردم:
دانم که ندانم
و همینطور این شعر زیبای خیام رو:
هرگز دل من ز علم محروم نشد / کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتادو دو سال فکر کردم شب و روز / معلومم شد که هیچ معلوم نشد
و حالا به بهانه ی اون پست خوب، و با این تلنگر خوب، دارم این نکته رو با تمام وجودم حس میکنم. اینکه هیچوقت نمیتونم فکر کنم که میدانم. چه برسد به اینکه، خیلی میدانم.
و اینکه، تا آخرین دم زندگی، همیشه برای یادگیری و دانستن مشتاق باشم و دمیاز یاد گرفتن دانستههای جدید، و به یاد آوردن و به کارگیری دانستههای حال و پیشین خود، غافل نشم و غافل نمونم.
Hello! My name is MaryMarkova, our compane need to advertise on your website. What is your prices? Thank you. Best regards, Mary.