درخششی از نور یک کتاب (زنده باد خودم)
دستیابی به صداقت راستین با خود
بالاتر از هر چیز: با خویشتن خویش صادق باش،
و در پی آن، همان گونه که شب، روز را در پی است،
نخواهی توانست هیچ کس را بفریبی.
از سخنان پولونیوس به لائرش
هملت، قسمت اول، پرده سوم
با خویشتن خویش … دومین گام به سوی اعتماد به علایم درونی این است که اطمینان داشته باشید که این علایم شایسته ی اعتمادند.
(اولین گام: انتقال از هدایت بیرونی به هدایت درونی است …)
یا وجدان خویش را تا بدانجا پرورش دهید که (در جایی که اقدام شخص شما مطرح است) بتوانید به قضاوت اخلاقی خود اعتماد و آن را بر کلیه ی اشارات بیرونی که شما را غرق خود کرده و سعی دارند به نحوی بر شما تاثیر گذارند، ترجیح دهید.
ممکن است چنین به نظر آید که «با خویشتن خویش صادق باش» کافی است تا «دیگر نتوانی کسی را بفریبی». یا اینکه اگر فقط وجدان داشته باشید، نمیتوانید نسبت به دیگران؛ بی وجدان، بی ملاحظه یا سوءاستفاده چی باشید….
با حقیقت بودن با خویش، در درجه ی اول، به این معنی است که کاملا با خود صادق باشید. با غرایز اساسی انسانی خود مبنی بر عدالت و انصاف نسبت به خود و دیگران تماس دوباره برقرار کنید.
همه دیوارهای دفاعی که گرد وجدان و سایر منابع درونی خویش برپا کرده اید و مانع از آن شده که انسانی بشوید که میتوانستید باشید، شناسایی و خودتان را از شر تمامیطرز تفکر دفاعی (یا سوء ظنی) و بهانههایی که برای توضیح ناشادمانی خود میتراشید رها سازید.
نکته ای را که میخواهم در مورد وجدان بگویم این است که یک وجدان «خوب» یا «پاک» فقط حاصل همنوایی اشارات درونی و بیرونی شما یا به عبارت دیگر وحدت وجود است: وحدت و یکپارچگی کل وجود در تمام زمینهها، از غرایز حیوانی گرفته تا درک هدف و رسالت زندگی. به خاطر داشته باشید: تنها شما میتوانید خالق وحدت و تمامیت وجود خویش باشید. تنها شما میتوانید سمفونی درونی خویش را رهبری کنید.
اما فراموش نکنید که اگر مسئولیت کامل رهبری سمفونی کلیه علائم درونی خویش (افکار و احساسات) را پذیرفتید، باید به تمامیارکستر گوش فرا دهید. نمیتوانید فقط با آهنگ طبل فرامین بیرونی گام بردارید.
باید به نواهای تارهای وجدان، به صدای کودک درون و به کلیه ی صداهای دیگر که ریشه درونی داشته و شما امتیاز رهبری آن را دارید، نیز گوش فرا دهید.
یکی از بهترین تصاویر وجدان در ادبیات قدیمیدر داستان کلاسیک کودکان به نام پینوکیو، که شاید از طریق فیلم والت دیسنی برای بیشتر مردم آشنا باشد، طراحی شده است. پینوکیو عروسکی است که به صورت پسربچه ای درآمده، با این نشانه ی خاص که هر بار دروغ میگوید بینی اش درازتر میشود.
ولی برای جبران این نقیصه ی بزرگ و ورود به دنیای بزرگسالی، یک وجدان خوب و پاک که صدایش قابل شنیدن است به او داده شده (که در فیلم والت دیسنی به صورت جیرجیرکی است که همه جا همراه اوست، و هر بار پینوکیو میخواهد وجدانش را آلوده سازد به صدا در میآید).
نکته ی مهم داستان این است که اگر با خودتان صداقت نداشته باشید، به ندای جیرجیرک خصوصی خویش گوش ندهید، و «از همه مهمتر» از کانون هدایت درونی خود عمل نکنید، در درون احساس خواهید کرد که شبیه یک آدم آهنی مصنوعی و شاید هیولایی دیگر هستید.
همان گونه که اخلاق گرای فرانسوی قرن هفدهم، لاروشفوکو (La Rochefoucauld) گفته است: «اگر در درون، آرامش نداشته باشیم؛ بیهوده است که در بیرون، آن را جستجو کنیم».
از کتاب: «زنده باد خودم»
نویسنده: وین دایر
ترجمه: بدری نیک فطرت