درخششی از نور یک کتاب (پنجمین کوه)
… الیاس گفت:
من به خدایی خدمت کرده ام که اینک مرا در دست دشمنانم رها میکند.
لاوی پاسخ داد:
– خدا خداست. او به موسی توضیح نداده که خوب است یا بد.
فقط تاکید کرده است: “من هستم“.
خدا همه آن چیزهایی است که زیر آفتاب وجود دارند – صاعقه ای که خانه ویران میکند، و دست انسانی که آن را از نو میسازد.
گفت و گو تنها راه دور کردن ترس بود؛ هر لحظه ممکن بود سربازان سر برسند، درِ آخورگاه را باز کنند، آنها را بیایند و یکی از دو راه را به آنها پیشنهاد کنند: پرستیدن بعل، خدای فینیقی، یا اعدام.
لاوی تصمیمش را گرفت: ترجیح میداد بمیرد. پس خنده سر داد، چون دیگر از اندیشه مرگ واهمه ای نداشت.
آنگاه رو به پیامبر جوان کرد و کوشید او را آرام کند.
الیاس مصرانه گفت: خدا نمیتواند بخواهد که ما اینچنین بیرحمانه قتل عام شویم.
– خدا به هر کاری قادر است. اگر او خود را محدود به انجام کارهایی کند که فقط از نظر ما خوب است، دیگر نمیتوانیم او را قادر مطلق بنامیم؛ در این صورت او فقط بر بخشی از زمین حاکم خواهد بود و قدرتمندتر از اویی وجود خواهد داشت که کارهای او را نظارت و قضاوت کند.
در این صورت، من این قدرتمندتر را خواهم پرستید!
پاورقی:
– الیاس یا ایلیا: از پیامبران بنی اسرائیل در قرن نهم پیش از میلاد است.
– لاوی به طبقه ای از روحانیون اطلاق میشد که از اعقاب لاوی پسر یعقوب بودند و مسئولیت معابد را به عهده داشتند.
از کتاب: «پنجمین کوه»
نویسنده: پائولو کوئیلو