شعبده بازی وسط بازار مکاره ایستاد و سه پرتقال از جیب بیرون کشید و شروع کرد به اجرای تردستی با آنها.
مردم شگفت زده از نرمیو ظرافت حرکات او، گِردَش حلقه زدند.
مردی که نزدیک نویسنده ایستاده بود گفت:
“این چیزی است که زندگی کم و بیش به آن شبیه است.
ما همواره دو پرتقال در دو دست داریم و پرتقالی دیگر در هوا.
اما آن پرتقالی که در هوا است تمام قضیه را متفاوت میکند.
با مهارت و تردستی پرتاب میشود، اما مسیر خودش را طی میکند.”
ما نیز، مانند این تردست، رویایی را در جهان رها میکنیم، اما همیشه بر آن تسلط نداریم.
در چنین وقتهایی، باید بدانی که چطور خود را به دست خدا بسپاری و بخواهی که رویا در زمان مناسب مسیرش را به درستی طی کند و وقتی کامل شد، دوباره به دستانت برگردد.”
مکتوب – پائولو کوئیلو
با سلام.
از شما دوست عزیز به واسطه ی آشنایی با مطالب و موضوعات خوب و ارزنده،ممنون و مچکرم.
شهرزاد عزیز خیلی وقتا تنها انگیزه و دارایی آدم همون پرتقالی میشه که رو هواست.
سلام.
ممنون مجتبی عزیز. قابل شما رو نداره …:) خوشحالم که از مطالب خوشتون میاد و استفاده میکنید.
بله همینطوره … کاملا قبول دارم. گاهی تنها انگیزه آدم، همون قسمتی از رویا میشه که در دسترس ما نیست و امیدواریم که به وقت مناسب به دستان ما برگرده … و همین ابهام، زندگی رو جذاب تر میکنه …
چند شبی است مجدداً با رزم آور همنشین شده ام؛
و چه تقارن و تصادفی در پیام امشب رزم آور با پرتقال سوم داستان وجود دارد؛
رزم آور نور گاه خود را در زندگی دوگانه ای می بیند:
در یک سو ناگزیر به انجام خلاف میل خوبش است و به نبرد برای عقایدی که به آنها ایمان ندارد.
اما او زندگی دیگری هم دارد و آن را در رویاها، کتابها و دیگرانی می بیند که به سان او می اندیشند.
رزم آور نزدیکی این دو زندگی را روا می دارد.
می اندیشد؛ پلی پیوند می دهد آن چه را انجام می دهم با آنچه دوست دارم.
کم کمک رویاهایش زندگی روزمره اش را می آکٓنٓد تا سرانجام پی می برد آماده انجام آن چیزی است که همواره می خواسته.
آنگاه کمی جسارت برای یگانه کردن این دو زندگی کافی است…
واقعا عالی بود…
ممنونم دوست عزیز که این متن زیبا رو هم در پای این نوشته برامون نوشتی و این پست رو تکمیل کردی …:)