زنگ تفریح (۱۱)
اقلیت و اکثریت!
شبی «برناردشاو» به دیدن یکی از نمایشنامههای خود رفت.
چون نمایش به پایان رسید، تماشاگرانی – که او را در تالار دیده بودند – شروع به کف زدن کردند و فریاد برآوردند که:
– شاو برای ما صحبت کند.
برنارد شاو ناچار روی صحنه رفت و همه در این موقع ساکت شدند. ولی هنوز لب به سخن نگشوده بود که ناگاه از ته تالار صدایی برخاست که میگفت:
– نمایشنامه ی بسیار مزخرفی بود!
برنارد شاو به عادت خود با خونسردی تمام لبخندی زد و گفت:
بله! اتفاقا من هم با شما هم عقیده هستم، ولی چه کنم که من و شما در مقابل اکثریت عظیم در اقلیت غریبی قرار گرفته ایم!
——————————-
مرخصی!
شاگرد یکی از تجار بازار به خانه ی یکی از بدهکاران رفت و گفت:
– این صورت بدهی شما است، حاجی آقا به من گفت که بدون گرفتن طلب برنگردم.
بدهکار گفت:
– پس عجب شانسی آورده ای، دیگر مرخصی از این طولانی تر گیرت نمیآید!
——————————-
تئوری همسر اینشتین
از خانم اینشتین پرسیدند که آیا از تئوری تناسب چیزی میفهمد؟
خانم اینشتین جواب داد:
– نه، اما شوهرم را درک میکنم و میشناسم، و فقط این را میدانم که باید به وی افتخار کنم.
——————————-
ارزش کتاب!
«ژول روبن» نویسنده ی معروف فرانسوی هیچ گاه کتابهای خود را به کسی امانت نمیداد و در جواب تقاضا کنندگان میگفت:
– کتابی که ارزش خواندن را دارد، مسلماً ارزش خریداری را نیز داراست!
منبع: گنجینه لطایف
گردآورنده: م. فرداد
به کوشش: محمدحسین تسبیحی