آرزوی جوانی!
مردی از دوست خود پرسید:
– آیا تا به حال – که شصت سال از عمرت میگذرد – به یکی از آرزوهای جوانیت رسیده ای؟
گفت:
– آری، فقط به یکی!
هنگامیکه پدرم موهای سرم را کشیده و مرا تنبیه میکرد، آرزو میکردم که: به هیچ وجه مو نداشته باشم، و امروز بحمدالله به این آرزویم رسیده ام!
تعجب ارسطو
شخص پرگویی ارسطو را گیر آورده بقدری حرف زد که او را خسته کرد و بالاخره در ضمن صحبتهای خود گفت: آیا از این تفصیلاتی که عرض میکنم هیچ تعجب نکرده و حیرت نمیبرید؟
ارسطو گفت: خیر. تعجب و حیرت از خودم است که چرا با وجود آن که دو پای فرار دارم، دو گوش خود را به شنیدن اقوال شما خسته میکنم!
سیاحت!
سیاح بعد از این که ورقه ی هتل را پر کرد، ساعت غذا را از صاحب هتل پرسید.
صاحب هتل جواب داد:
– صبحانه از ساعت هفت تا یازده و نیم، نهاز از ساعت دوازده تا چهار بعد از ظهر و شام از ساعت شش تا ده و نیم صرف میشود!
در این موقع توریست با قیافه ی غمناکی به زنش گفت:
– پس اصلا به ما فرصت نمیدهند که شهر را ببینیم!
خط برنارد شاو
یکی از دوستان برنارد شاو، نویسنده ی معروف ایرلندی از خط او ایراد میگرفت و میگفت: خط شما هم مثل خط موریس، نقاد معروف تاتر خوانا نیست!
شاو جواب داد: بلی، فقط یک اختلاف در میان است و آن این است که آنچه موریس مینویسد، حتی موقعی هم که چاپ میشود، قابل خواندن نیست، ولی مال مرا پس از چاپ همه میخوانند!
خوشبین باشید!
دانشجویی از استاد فلسفه، معنی خوشبینی را پرسید و گفت: چگونه باید خوشبین بود؟
استاد جواب داد:
«خوشبین» به کسی اطلاق میشود که به تمام وقایع اسف انگیز به نظر بی اعتنایی نگاه کند تا موقعی که یکی از آنها برای خودش اتفاق بیفتد! و به پله ی دوم که «واقع بینی» است برسد!
منبع: گنجینه لطایف
گردآورنده: م. فرداد
به کوشش: محمدحسین تسبیحی
سلامیگرم و از روی ارادت.
بسی حال و هوایمان را تغییر داد.
مزید تشکر است…
🙂
سلام مجتبی عزیز.
ممنون. خوشحالم…:)