آموخته ها, تجربه ها, قصه های شهرزاد

صبر، استقامت، توکل به خداوند و تسلیم نشدن(قسمت۴)

پیش نوشت:

در حالی بالاخره نشستم که بقیه این داستان رو بنویسم که بعد از ماجراهای پر استرس اون جنگ ۱۲ روزه که بخصوص توی روزهای اولش باورنکردنی نبود و مثل یه کابوس جلو میرفت، احساس میکنم در حال حاضر همه چیز از ذهنم پریده. باید تلاش کنم تا ذره ذره چیزهایی که بعد از قسمت سوم اتفاق افتاد رو به روشنی به یاد بیارم و بنویسم. البته برای یادآوری از یادداشت‌های کوتاه روزانه ام هم کمک میگیرم و  احتمالا از خیلی‌هاش هم فاکتور بگیرم. (خواستم توی همین قسمت جمعش کنم ولی نشد. قول میدم خیلی زود قسمت آخر رو بنویسم)

—————————————

خب، کجا بودم؟ آها، رسیدم به اینجا که انگار خدا این کتابخونه محمد بن راشد رو  به من داد. دقیقا همون چیزی بود که توی اون موقعیت بهش نیاز داشتم و دیگه بهتر از اینجا نمیتونستم جایی رو برای هر روز رفتن و نشستن توی فضایی که به طور رایگان سکوت، آرامش، تمرکزکامل، بوی خوش، امنیت، روی خوش کارکنانش و گاهی هم صدای گوشنواز نواخنه شدن پیانو از طبقه همکف (کافه) رو بهم هدیه میداد پیدا کنم.

دو سه بار هم دوباره پرناز عزیز رو توی کتابخونه دیدم و خیلی از دیدنش خوشحال شدم. مدام هم توی واتس اپ بهم پیام میداد و از حال و اوضاعم و اینکه آیا تونستم کاری پیدا کنم یا نه ازم میپرسید و برام آرزوی موفقیت میکرد.

چند تا اکانت از جاهایی مثل مرکز زیبایی و مشاور املاک هم برام فرستاد که تماس بگیرم و جویای کار بشم و بهم میگفت الان با این فرصت کمی‌که تو داری روزمه جواب نمیده. اگه بتونی فعلا یه کار دفتری توی اینها پیدا کنی خوبه و بعدا دنبال کار بهتر باشی.

همونطور که گفتم دیگه فکر نکنم پلتفرمی‌بود که من توش پروفایل نساخته باشم. و اپلای پشت اپلای، و در روزها و هفته‌های ابتدایی دریغ از یک دعوت به اینترویو.

گاهی میدیدم لینکدین توی نوتیفیکیشن‌هاش اعلام میکنه فلان شرکت روزمه ات رو ویو کرد. یا دانلود کرد و … و همین یه روزنه ی دلگرم کننده میشد. ولی بعد گاها یه ایمیل دریافت میکردم حاوی این مضمون که:

After careful consideration, we have decided not to move forward with your application at this time. While we were impressed with your qualifications

بعضی‌هاشون هم مهربانانه تر جواب میدادن و کلی توضیح میدادن و آخرش میگفتن رزومه ات رو نگه میداریم برای پوزیشن‌های آیندمون که بیشتر با رزومه و مهارتهای شما منطبق باشه و از این حرفها.

در کنارش گاهی گوشه چشمی‌هم به آگهی‌های شغلی ایرانیها توی اینستاگرام مینداختم. و گاهی هم چندتایی کانالهای کاریابی توی تلگرام. (البته همونطور که گفتم من به اینها به عنوان یه کار موقت برای بقا، و بعد در کنارش پیدا کردن کار بهتر نگاه میکردم. کارهای جنرالی مثل دستیار مدیرعامل، کارهای دفتری، مسئول صندوق فروشگاه و مواردی از این قبیل)

در عین اینکه با پول کمی‌که برام باقی مونده بود مجبور بودم توی هزینه‌هام به شدت صرفه جویی کنم که پول کم نیارم، اما از اونطرف به خاطر اضطرار پبدا کردن هر چه زودتر کار، خرجهای اضافه ای هم بهم تحمیل شده بود. یکی شاپیفای بود که هر ماه بابتش هزینه ای در حدود ۱۲۰ درهم کم میشد.  همچنین پلتفرمهایی مثل jobleads  که ادعا میکردن در قالب خرید اکانت پریمیوم فرصت‌های شغلی بهتر و مرتبط تری رو پیشنهاد میکنن.

در کنارش هم سعی میکردم یه کار ریموت پیدا کنم. مثلا توی flexjobs که مجبور شدم یه اکانت پرمیوم ۱۴ روزه بخرم.

یا upwork که مدلش اینطوریه که برای اپلای و درخواست انجام پروژه‌های فریلنسری که تا دلتون بخواد پر بود بایستی هر بار چند تا connect بخری. برای هر پروژه مقدار ناچیزی بود اما وقتی به خودت میومدی میدیدی کلی درخواست دادی و کانکت خریدی و کلی از حسابت بابتش کم شده.

خلاصه از خورد و خوراکم میزدم تا هر کدوم از اینها رو تست کنم تا شاید نتیجه مثبتی ازش بگی. هیچ مجالی برای توقف نداشتم.

بعد توی سرچ اینترنت و همچنین به توصیه هوش مصنوعی با fiverr آشنا شدم. توی اون هم یه اکانت و پروفابل ساختم اما چطور میتونستم توی این روزهای اول با آدم‌های قدری که مدتهای زیادی اونجا فعالیت داشتن (و اکثرا هم هندی و پاکستانی بودن) و از پروژه‌های موفقشون نام برده بودن و کلی ریووو مثبت و ستاره داشتن رقابت میکردم. به نظرم واقعا درآمدهای خوبی هم از این پروژه‌ها کسب میکردن.

و یه نکته ای که جالب بود اینکه توی همون روزهای اول که تازه پروفایل ساختی یه عده بهت پیام میدادن که من خیلی پروفایلت رو پسندیدم اما ایمیلت رو پیدا نکردم و این ایمیل منه یه ایمیل بهم بده تا در مورد شرایط کار صحبت کنیم.

و از اون طرف هم پشتیبانی fiverr پیام میداد که مراقب اکانتهای کلاهبردار باشید و به هیچ عنوان ایمیلتون رو در اختیار کسی نذارید و پروژه رو خارج از فضای fiverr قبول نکنید چون در اینصورت ما هیچ مسئولیتی در قبال شما نداریم.

واقعا به این نتیجه رسیدم که وقتی آدم نیازمند پیدا کردن یه کاره، با دنیایی پر از کلاهبرداری مواجه میشه. دنیای عجیبی بود که تا به حال تجربه اش نکرده بودم.

(شاپیفای رو برای فروش کارهای دستیم ساخته بودم و سایت خوشگلی هم شده بود. ولی موضوع اینه که با ابزارهای مختلفی که ارائه میده باید خیلی روی مارکتینگش کار کرد و وقت گذاشت. (فعلا غیرفعالش کردم. چون ماهی صدو و خورده ای درهم بابت اشتراکش از حسابم کم میشد. فقط تنها حسنش فعلا این بود که تونستم با طرز کارش آشنا بشم.)

دیگه داشتم به کاری مثل نگهداری از حیوان خانگی (سگ و گربه‌های نازنازی) هم فکر میکردم که اینجا متداوله. توی اپ petbacker هم رجیستر کردم ولی حتی اونجا هم رقابت شدیده و رقیبت کسانی هستن که سالها اینکاره بودن و حتی براش آموزش دیدن و پروفایلهای قوی و پربازدید و پرتقاضا دارن.

یه بار هم نزدیک بود برای یک شغل Data Entry توی دام یه کلاهبرداری بیفتم، چون گفت بیا کار رو بگیر و آموزش ببین و شروع کن. و جالبه که یه آدرس مشخص توی بیزنس بی رو به عنوان آدرس دفتر اعلام کرد. اولش خیلی خوشحال شدم از اینکه بالاخره یه کاری هست که بتونم باهاش پول دربیارم، ولی بعد که گفت باید قبلش با پرداخت ۵۰۰ درهم رجیستر کنی، باز با سرخوردگی برگشتم سر جای اولم. از چت جی پی تی در موردش پرسیدم گفت اینها به احتمال زیاد کلاهبردارن و شرکتی که معتبر باشه هیچوقت برای فرایند استخدام پیش پرداختی درخواست نمیکنه. خلاصه این هم منتفی شد.

شاید بتونم بگم در حد ده پونزده تا شرکت دیگه برام دعوت به اینترویوو (معمولا برای کارهای دفتری یا ورود داده (data entering) فرستادن که هم با تحقیقات خودم و هم به کمک راهنماییهای چت جی پی تی متوجه شدم که شرکتهای کلاهبردار هستن و اصلا در اینترویوشون شرکت نکردم. شاید بعدا توی یه پست مستقل بیشتر در این مورد بنویسم فقط الان اینو بگم که اینها شرکتهایی هستن که نمیتونی توی اینترنت یه وب سایت یا آدرس یا اطلاعات درست و حسابی ازشون پیدا کنی و معمولا برای پروسه استخدام ازت اصل یا کپی مدارکی مثل پاسپورت رو طلب میکنن، و برای اینترویو تو رو به جایی غیر از شرکت خودشون دعوت میکنن، یا ازت میخوان که پروسه استخدامیشون رو با پرداخت یک میزان پیش پرداخت شروع کنی. (از ۱۰۰ تا ۵۰۰ درهم و حتی بیشتر)

وقتی اسم این شرکت‌های کلاهبردار (scam) رو با خودم مرور میکردم متوجه میشدم تقریبا تمامشون رو توی dubizzle پیدا کرده بودم که به این نتیجه رسیدم جاب آفرهای این سایت غریب به اتفاق معتبر نیست و خیلی نمیشه روشون حساب کرد.

از شرکتهای کلاهبردار که بگذریم، یه مورد جالب شرکت دوست داشتنی Le Bump بود.

یه کسب و کار هنری توی هلند که از سه نفر (دو خواهر و دوستشون به عنوان عکاس) تشکیل میشد که از اندام خانمهای باردار به عنوان یادگاری از این دوران برای این افراد، مجسمه هنری درست میکردن.

واقعا درست یادم نیست که چه فکری با خودم کردم که توی  قسمت Career این سایت هم یه فرم درخواست پر کردم. و جالب بود که بهم ایمیل زدن و گفتن خوشحال میشیم بیشتر ازت بدونیم و یه روز و ساعت مشخصی رو برای اینترویو مشخص کردن.

یه مسیج داشتم توی واتس اپ برای پلن یه جلسه تلفن کال برای امکان همکاری. قررار شد فردا ساعت ۳ بعدازظهر.

زمان مصاحبه (فکر کنم ۲ بعدازظهر بود) از کتابخونه اومدم بیرون توی حیاط پشت کتابخونه روبروی کریک و دو تا خواهر کنار هم نشسته بودن و با موبایل و گوگل میت صحبت کردیم.

اولین بار بود که به زبان انگلیسی یه اینترویو رو در رو و دوطرفه داشتم و تجربه هیجان انگیزی بود برام. اونم همزمان با دو نفر که پیش هم نشسته بودند (همون دو خواهر).

(اولین مصاحبه ی انگلیسی که داشتم پارسال توی ایران بود که یه مصاحبه ویدیویی یکطرفه از یه شرکت معتبر بود)

خیلی گرم و صمیمانه بود برخوردشون و یه جور قشنگی من رو به اسم خطاب میکردن که انگار مدتها منو میشناختن. اونها گفتن که ما خیلی مشتاقیم که کارمون رو به دبی گسترش بدیم و میخواستن بدونن که من میتونم یه استودیو شخصی برای این منظور و همکاری با اونها فراهم کنم؟ که مسلما جواب من منفی بود، اما گفتم میتونم برای ارتقای حضورشون توی فضای دیجیتال (شبکه‌های اجتماعی یا وبلاگ یا وبسایت) باهاشون همکاری کنم. که قرار شد بعدا جواب بدن. امید زیادی به این فرصت کاری نداشتم ولی در کل این تجربه و فرصت تمرینی که برای یه اینترویو تقریبا طولانی به انگلیسی بهم داده شده بود رو دوست داشتم.

هر چی به پایان اون دو ماه نزدیک تر میشدم پولم کمتر و استرسم بیشتر میشد. استرسی که واقعا میتونست قدرت فکر کردن و اقدام درست رو ازم بگیره.

اما همونطور که گفتم سعی کردم با تمام وجودم در کنار تلاشی که میکنم همه چیز رو به خدا بسپارم و بهش توکل کنم.

میدونید؟ وقتی به یک قدرت بزرگ و بی انتها فکر و تکیه میکنی که نشانه‌های باشکوهش رو در تمام وجود و هستی حس میکنی، و سعی میکنی کارهایی که در کنترلته رو خودت انجام بدی و بقیه رو که واقعا در کنترلت نیست به این قدرت لایتناهی، به خدا بسپاری، این خیلی بهت آرامش میبخشه و این آرامش خاطر خیلی بهت کمک میکنه که بتونی درست فکر کنی و گامهای درست رو برداری.

در کنار توکل به خداوند که واقعا هر وقت به خودم یادآوری میکردم آرامشم رو دوباره به دست می‌آوردم، خوندن جمله‌های انگیزه بخش هم خیلی بهم کمک میکرد. مثل سوخت برای ماشینی بود که هر آن ممکن بود خاموش بشه. واقعا کافیه توی شرایط سخت و بغرنجی گیر باشید تا متوجه بشید گاهی یک جمله انگیزه بخش چقدر میتونه در بدست آوردن قدرت دوباره تون موثر باشه.

در کنار اونها هم یه موزیک عجیب الهام بخش و روحیه بخش برای خودم پیدا کرده بودم که وقتی از خونه بیرون میرفتم یا وقتی از مترو پیاده میشدم و پیاده رفتن رو شروع میکردم چه به سمت کتابخونه، چه موقع بیرون اومدن، چه هر جای دیگه اون رو با هندزفری و صدای بلند گوش میکردم. و وقتی پاهام برای راه رفتن سست میشد، به پاهام قدرت عجیبی میبخشید و گام‌هام رو با ضرب آهنگش بر می‌داشتم. انگار دنیا زیر پام به لرزش در میومد و توی وجودم بیشتر مصمم میشدم که باید به هدفم که پیدا کردن یه کار خوب توی این مدته برسم.

(خیلی عجیبه. هر چی گشتم پیداش نکردم نه توی هیستوری نه هیچ جا، که لینکش رو اینجا برای خودم و برای شما بذارم. خیلی حیف شد، چون خیلی برام خاص و خاطره انگیز بود. از این آهنگهایی بود که نمیشد دانلود کرد و از توی وب گوش میکردم. آدرسش رو یه جا ذخیره کرده بودم ولی نمیدونم چرا نمیتونم پیداش کنم. اسمش هم کلا یادم رفته. برای خودم عجیبه.)

بعد از یه زمانی به بعد کم کم دعوت به اینترویوهای شرکتهایی که توی لینکدین و indeed و Nukrigulf اپلای کرده بودم، داشت توی اینباکسم ظاهر میشد. و حالا من بودم که حق انتخاب داشتم، به کدوم فکر کنم، روی کدوم به طور جدی انرژی و وقت بذارم.

خواهران le Bump از آمستردام دوباره پیام دادن توی واتس اپ و نوشته بودن:

Hi shahrzad / was very nice to meet you. Do you have a pricelist for your services?

منم خیلی خوشحال شدم و لینک پروفایل لینکدین و پورتفولیو و رزومه و اطلاعاتی که خواسته بودن رو براشون فرستادم، اما آخرش به توافقی نرسیدیم. اونها بیشتر اصرار به عکاسی از خانمهای باردار توی یه استودیوی شخصی در دبی رو داشتن که اصلا کار من نبود.

خلاصه این آخریها حتی به کمک آشپز بودن هم راضی شده بودم. آگهی یه رستوران ایرانی زیبا در فضای باز رو توی اینستاگرام دیدم و به واتس اپش پیام دادم و گفتم راستش من فضای کاریم چیز دیگه هست اما فعلا به این کار نیاز دارم، هیچ تجربه ای هم در این زمینه ندارم ولی در کل از آشپزی کردن خوشم میاد و شاید بتونم به عنوان کمک آشپز کمک کنم. گفت ما دنبال یه آدم باتجربه در این زمینه میگردیم اما انگار از من خوشش اومده بود و گفت بیا ببین اگه دوست داشتی در موردش جدی تر صحبت کنیم. گفت دو تا خانم دیگه هم هستن که میتونی با اونها اصلا همینجا توی ویلا زندگی کنی.

یه روز توی یکی از این آژانسهای کاریابی (Agile Consultant) که ثبت نام کرده بودم، – Anoopa مدیر آژانس باهام تماس گرفت و گفت شما هنوز جویای کار هستی؟ و وقتی جوابم مثبت بود گفت ما رزومه تون رو در اختیار شرکت Gulf Steel Industries گذاشتیم و اونها خیلی مشتاقن که با شما (و چند نفر دیگه که توی شورت لیست هستید) یه اینترویو داشته باشن تا نهایتا کاندید موردنظر رو انتخاب کنن. برای Marketing Content Manager و گفت چون این پوزیشن Manager هست حقوقتون هم بالای ۱۰ هزار خواهد بود. و تمام شرایط و شرح شغل (Job Description رو هم برام فرستاد) و گفت دوباره تماس میگیرم.

خیلی خوشحال شدم. احساس می‌کردم صبر و تلاش و توکل به خدا و تسلیم نشدن داره نتیجه میده. اگرچه این اون شغل و فضای کاری رویایی که توی ذهن داشتم نبود. (علیرغم حقوق خوبش) به هرحال موقعیت عالی بود که من رو از این بلاتکلیفی در میاورد.

فردا وقتی باز هم توی کتابخونه بودم بهم زنگ زد و تاریخی رو (حدود یک هفته آینده) با یک ساعت مشخص و مکانی که باید میرفتم برای مصاحبه با مدیر نیروی انسانی (HR) مشخص کرد.

توی روزهای آینده داشتم خودم رو برای اون مصاحبه آماده میکردم که یه دعوت به اینترویو دوست داشتنی دیگه رو دریافت کردم.

ایمیل از ..J یک دختر جوان، فاندر و مدیر یک شرکت مارکتینگ. زمان اینترویو فردای همون روز ساعت ۱۲ ظهر که با Content Manager اون شرکت انجام میشد.


بقیه (قسمت آخر)/ بزودی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *