صفحه ای برای نوشتههای انگلیسی من
مدتی بود که به فکر ایجاد یک وبلاگ انگلیسی افتاده بودم. جرقه ی این فکر هم بیشتر بخاطر نکتههای بسیار خوبی بود که محمدرضا شعبانعلی عزیز توی این پست «تجربهی من در آموزش و یادگیری زبان انگلیسی» نوشته بود. (که توصیه میکنم اگر هنوز این مطلب رو نخوندید، و علاقمندید تا با راهکارهای ساده و کاربردی و تجربه شده، زبان انگلیسی تون رو تقویت کنید، حتما سری به این نوشته، و همچنین قسمت دومش یعنی: «تجربهی من در آموزش و یادگیری زبان انگلیسی (۲)» بزنید و آنها را مطالعه کنید.
خوب … حالا چرا این مقدمه رو گفتم…
دیروز مطلب بسیار خوبی در متمم منتشر شد، تحت عنوان «میکرواکشن: گامیکوچک برای دستیابی به اهداف بزرگ»
و از ما خواسته شده بود که هدفی را مشخص کنیم و بگوییم قراره چه میکرواکشنی را برای رسیدن به آن هدف، در نظر بگیریم. میکرواکشنی که همین امروز و توسط خود من قابل اجرا باشد.
تا قبل از اینکه انگشتانم بر روی صحنه ی صفحه کلید در قسمت ارسال دیدگاه به رقص در بیاد! واقعاً هنوز ایده ی روشنی برای اینکه برای کدام هدف، میخوام کدام میکرواکشن رو انجام بدم نداشتم. اما به محض اینکه شروع به نوشتن کامنت کردم و انگشتانم روی صفحه کلید قرار گرفت، این افکار، در ذهن و انگشتانم جاری شد.
به فکر همان ایجاد وبلاگ انگلیسی افتادم که کلی مانع در ذهنم در برابرش وجود داشت.
موانعی مثل: نام دامین اش چی باشه؟ چه قالبی داشته باشه؟ چه صفحاتی میخوام داشته باشه؟ چه مطالبی میخوام براش بنویسم؟ آیا در حال حاضر writing ام اونقدر خوب هست که بتونم این وبلاگ رو ایجاد کنم و توش بنویسم؟ آیا فعلا اصلا فرصت اینکار رو دارم؟ و …
اما با خوندن اون مطلب خوب و وقتی بهم یادآوری کرد که [su_highlight]با میکرواکشن میتونم گامیکوچک به سوی دستیابی به اهداف بزرگ بردارم[/su_highlight]، به این فکر افتادم که فعلاً یک صفحه در همین وب سایت «یک روز جدید» رو به این منظور اختصاص بدم و با همین میکرواکشن، گام به گام به سوی هدف بزرگترم که ایجاد یک وبلاگ یا وب سایت به زبان انگلیسی هست، نزدیک تر بشم. (البته میدونم در نوشتن این متنها اشکالات زیادی خواهم داشت، اما امیدوارم با نوشتن بیشتر، به مرور، بهتر و بهتر بشم. اگر دوست داشتید، شما هم گهگاهی به این صفحه سر بزنید و به این نوشتهها نگاهی بیندازید.:)
[su_button url=”https://1newday.ir/?page_id=5544″ target=”blank” style=”bubbles” background=”#b73185″ color=”#fffcfc” size=”4″ center=”yes” radius=”round” text_shadow=”0px 1px 2px #000000″ desc=”صفحه ی نوشتههای انگلیسی من”]A New Day[/su_button]
… بعدن همون لحظه، به یاد فیلم کوتاه زیبایی افتادم که چند وقت پیش دیده بودم و خیلی من رو تحت تاثیر قرار داده بود. و سعی کردم اولین متن انگلیسیم رو خیلی خلاصه، در مورد اون فیلم بنویسم. البته با مقدار زیادی دخل و تصرف در داستان!:) و در حالی که از این تصمیم ناگهانی، بسیار خوشحال و هیجان زده بودم، قبل از اینکه اون متن رو در وب سایتم بذارم، در متمم و در همون درس، نوشتمش. و اسمش رو گذاشتم:
مردان کوچک اما بزرگ!
موضوع از این قرار بود که معلمیبه دانش آموزان دبستانی خودش وعده ی جایزه ای برای بهترین شاگرد کلاس رو داده بود. بعد از اینکه از نتیجه ی امتحان نهایی تمام دانش آموزانش راضی بود، تصمیم میگیره برای دادن جایزه که «یک جفت کفش نو» بود، قرعه کشی کنه و به این ترتیب دانش آموز خوش شانس مشخص بشه و از بچهها میخواد که هر کدوم، نامشون رو بر روی یک تکه کاغذ بنویسند، اون رو تا کنند و در فنجان او بیندازند.
بچهها شروع میکنند به نوشتن اسمهاشون بر روی کاغذ، اما حین نوشتن با هم پچ پچ میکردند.
بعداً معلم، از بین کاغذهایی که دانش آموزها توی فنجانش انداخته بودند یکی رو درمیاره، باز میکنه و اسم دانش آموز خوش شانس رو اعلام میکنه.
برنده شخصی به نام مثلا امین بود.
بچهها همه با شادمانی به طرف امین بر میگردند و او را تشویق میکنند، در حالیکه چشمان امین و همچنین بچهها پر از اشک شده بود.
معلم پس از دقایقی، کمیکنجکاو میشه و تصمیم میگیره، چند تا از کاغذها رو باز کنه و اسمهای نوشته شده روی کاغذها رو بخونه و یک پس از دیگری، با کمال تعجب بر روی همه ی اونها، فقط یک اسم با دستخطهای مختلف میبینه و اون اسم «امین» بود.
و حالا این معلم هستش که تحت تاثیر بزرگی و مهربانی این بچههای کوچک قرار میگیره و اشک، چشمهاش رو پر میکنه.
بعد دوربین، آروم از زیر نیمکتها رد میشه و یکی یکی پاها و کفشهای بچهها رو نشون میده و وقتی به کفش امین میرسه، متوقف میشه.
او کفشهای بسیار کهنه و پاره و مندرسی به پا داشت.
سلام عزیزم.
به نظر من وقتی یک نفر باعث حس خوبی درون آدم میشه باید بهش بگی تا خودش هم این شیرینی رو تجربه کنه.
برای زبان هم وقتی دیدم اینقدر در این زمینه قوی هستی و فکر کنم متنهای دوزبانه که میگذاشتی ابتدا لاتینش رو برای خودم میخوندم. به یاد قبلا که زیاد زبان میخوندم افتادم. و اینکه دوست ندارم فراموشش کنم.
کارهای هنری خیلی حس خوبی داره. خوشحالم که تو هم علاقه داری. منم قبلا وقت آزاد بیشتری داشتم. کار هنری همون احساس خلق کردن، یا به قول محمدرضا شعبانعلی ، حس ساختن رو داره.
موفق باشی.
سلام شهرزاد جان
تبریک بابت افتتاح وبلاگ A New Day. برات آرزوی موفقیت دارم دوست من.
خوشحالم که میکرواکشن منجر به حرکتی مصمم تر شد.
چندمدت پیش باعث شدی عشقی که به زبان انگلیسی داشتم، در من بیدار بشه و دوباره به طور جدی تر زبان بخونم تا فراموشم نشه. و چقدر خوب که این وبلاگ انگلیسی رو هم مدیریت میکنی.
در رابطه با فعالیتی که قرار شد انجام بدهیم ، من هم در اون زمان تصمیم قطعی نداشتم ولی بعد از نوشتنم به چندین آموزشگاه سر زدم و در رابطه با نحوه آموزش سوال پرسیدم. تقریبا آموزشگاه موردنظر رو انتخاب کردم. ی روزی توی نمایشگاه کارهای هنری خودم میبینمت. :)))
سبز باشی و برقرار، دوست خوبم.
سلام مهشید جون.
مرسی عزییز دلم. دوست خوب من که همیشه منو تو یک روز جدید تشویق میکنی.
مرسی. خودم هم خیلی خوشحالم. اصلا تمام این تصمیم و اون اولین متن انگلیسی که نوشتم، در کسری از ثانیه به ذهنم رسید! واسه همینه که میگم متمم برای تصمیمهامون مثل کاتالیزور عمل میکنه. 🙂
جدی میگی مهشید؟ اینکه من باعث شدم عشقی که به انگلیسی داری دوباره در تو بیدار بشه؟ وااای. این که خیلی عاالیه. مرسی که بهم گفتی. واقعا واقعا خوشحالم کردی. اما کاش بهم میگفتی کیِ و چه جوری و با کدوم موضوع؟!
برات آرزوی موفقیت میکنم عزیزم.
امیدوارم من هم بتونم با جرقه ی این میکرواکشن، موتور وبلاگ انگلیسی رو دیگه روشن کنم.;) اما قبلش باید از همین صفحه ی کوچیک شروع کنم و بعد از مدتی که احساس کردم نوشتنم بهتر شده برام سراغش.
راستی. مهشید. خوندم میکرو اکشن دوست داشتنیت رو. واقعا لذتبخش بود و از تصمیم قشنگت خیلی لذت بردم. عالیه عزیزم. عالی. من هم به کارهای هنری خیلی علاقمندم. قبل از اینکه سرم رو به کارهای بیشمار! فعلی 😉 گرم کنم، مخصوصا اونموقعها که دبیرستان بودم و بعد از دیپلم و .. خیلی کارهای هنری مختلفی انجام میدادم. استاد بزرگ و هنرمند همه شون هم مامانم بود و هست. 🙂
قلاب بافی، گیپوربافی، گوبلن، گل خمیری، گل شیشه ای و … رو خیلی دوست داشتم و انجام میدادم و خیلی چیزهای خوشگل درست کردم. الان هم خیلی دلم میخواد توی فرصتهای آزادم بشینم یه کم قلاب بافی یا گیپور بافی کنم. خیلی خیلی لذتبخشه. 🙂
عزیزم. توی تصمیم قشنگی که گرفتی، برات آرزوی یک دنیا موفقیت میکنم و میدونم تو حس هنری داری و میتونی موفق بشی. اولین مهمون افتخاری نمایشگاهت هم یادت نره منو دعوت کنی.;) در اولین فرصت ممکن، پا میشم میام. 🙂