غروب، زیبا یا غمگین
دوستان عزیزم
تا حالا براتون پیش اومده که دو احساس متضاد و متفاوت رو با دیدن دو منظره ی کاملا متفاوت – فقط در عرض چند ثانیه – تجربه کنین؟
چند وقت پیش، چنین چیزی رو کاملا تجربه کردم. وقتی نزدیک غروب از جایی به سمت خونه بر میگشتم، متوجه آسمان شدم که با رنگها و نقشهای بسیار شگفت انگیز و زیبایی به پیشواز غروب میرفت.
همینطور که مرتب با خودم تکرار میکردم “چقدر زیباست!” و مست اون زیبایی بودم، چند متر جلوتر، متوجه ترافیکی شدم و سرعتم رو کندتر و کندتر کردم.
کمیبه جلوتر که رسیدم، روی زمین یک موتور وارونه شده دیدم. کمیجلوتر یک مرد، و کمیجلوتر یک زن. هر سه – موتور، مرد و زن – بیحرکت و بیجان!
و بعد متوجه آدمهایی شدم که بالای سر این صحنه ایستاده بودند و با اضطراب و غم و ناراحتی به این صحنه مینگریستند و کمیآنطرف تر، اتوموبیلی که نشان از تصادف داشت و راننده ای هراسان!
تمام سرمستی که از دیدن شکوه آسمان و غروب زیبایش داشتم بیکباره محو شد! و غمیسنگین به دلم نشست …
از آنموقع با خودم فکر میکنم که کاش بدانیم …
کاش بدانیم که هر آدمی، چه عابر پیاده، چه سوار بر موتور یا دوچرخه، چه راننده ماشینی دیگر، کسی است که شاید کسی یا کسانی در خانه انتظار آمدنش را میکشند. شاید برای فردا و فرداهایش هزاران برنامه و امید دارد. شاید دیگرانی به عشق او زنده اند.
شاید … شاید … شاید …
بیایید با احتیاط و آرامش بیشتری برانیم.
بیایید به قوانین نوشته شده ی راهنمایی و رانندگی و قوانین نانوشته ی انسانی بیشتر احترام بگذاریم.
بیایید در رسیدن عجله نکنیم.
بیایید در رانندگی و رسیدن به مقصد، خودخواهیها را کنار بگذاریم.
بیایید نگذاریم آب توی دل کسی که در کنار ما عبور میکند، تکان بخورد!
بیایید مهربان تر برانیم.
بیایید اجازه دهیم همه از دیدن غروب زیبای آسمان لذت ببرند.
و بیایید نگذاریم غروب زیبای آسمان در نگاه ما، مصادف با غروب غم انگیز زندگی برای دیگری باشد…