همه ی ما در طول روز یا هفته یا سال؛ با مسائل، موضوعات، رویدادها و روندهای محتلفی مواجه هستیم که میتوانند ما را شاد، پرنشاط یا آرام یا پر هیجان یا پر انگیزه کنند یا برعکس، گاهی به عامل یا عواملی برای غمگین کردن و افسرده کردن مقطعی ما تبدیل شوند.
با عوامل بسیاری که میتوانند باعث شادی یا رضایت ما شوند، و همه ی ما آنها را تجربه کرده ایم و میکنیم، در این نوشته کاری ندارم.
مورد صحبتم، آن موارد و رویدادها و تجربههای ناگزیرِ کوچک یا بزرگی هستند که علیرغم میل مان، گاهی دست به دست هم میدهند تا حتی زمانهایی که فکر میکنیم بسیار قوی هستیم، یا از زندگی مان رضایت داریم، یا از نیروی فکری یا ذهنی یا احساسی لازم و کافی برای مقابله با تمام عوامل تضعیف کننده ی پیش روی زندگی مان برخوردار هستیم؛ به عامل یا عواملی برای افسرده کردن مقطعی ما تبدیل شوند.
شاید این جمله از سان تزو را در این پست متمم دیده و خوانده باشید:
[su_quote]زمانی که قوی هستی، خودت را ضعیف نشان بده
و زمانی که ضعیف هستی، خودت را قوی نشان بده.
~ سان تزو[/su_quote]
اگر از هر گونه سطحی اندیشی در مورد این جمله بگذریم، و عمیق تر به آن فکر کنیم؛ در مییابیم که موقعیتها و موارد بسیاری بوده، هست و چه بسا خواهد بود که نیاز داریم که – مخصوصا، منظورم بخش دومِ جمله ی سان تزو است – زمانی که ضعیف هستیم، خودمان را قوی نشان دهیم.
اما چه کسی میداند و خواهد دانست که این تلاش، گاهی چقدر میتواند سخت و طاقت فرسا باشد.
گاهی در چنین شرایطی که حتی حس میکنیم داریم از درون میشکنیم و فرو میریزیم، قوی نشان دادن مان نه تنها به دیگران، بلکه مهم تر از آن، به خودمان، بیش از آنچه فکر میکنیم از ما توان و انرژی میگیرد.
ما، اگر تنها به خودمان بستگی داشته باشد، سعی میکنیم تا حد امکان، از عوامل مایوس کننده یا افسرده کننده دوری یا اجتناب کنیم.
یا حتی اگر دور کردن یا حذف کردن آنها از زندگی مان امکان پذیر نیست؛ تا حد امکان به آنها بی اعتنا باشیم یا آنها را نادیده بگیریم یا تا حد ممکن به آنها با دیده ی مثبت بنگریم؛
و اجازه ندهیم تا هیچ مانع یا عامل تضعیف کننده ای، نگاه زیبا و مثبت و پر انرژی و امیدوارانه ی ما را به خودمان، به دنیا، به دیگران و به زندگی، دچار خدشه و سستی و ناراستی کند.
اما گاهی اوقات، این عوامل، در نزدیکی مان هستند و گاه، حتی به شکل غیر مستقیم، روح و جان مان را میسایند و میآزارند؛
یا حتی غیر مستقیم از طریق نزدیک ترینها و عزیزترینهایمان، که بزرگ ترین عشقها را به ما دارند و ابراز میکنند؛ خواه ناخواه، ما را تحت تاثیر خود قرار میدهند.
چند روزی است که متوجه شدم – در کنار موارد مختلفِ شخصی و اجتماعی که خودِ ما، همواره در معرض آنها قرار داریم – اینستاگرام هم به یکی از این عوامل تبدیل شده است.
وقتی موجودات اینستاگرامی، به خصوص از نوع خویشان و نزدیکان، با گذاشتن عکسهایی که نمایشی شیرین و شگفت انگیز و رویاگونه از زندگی و رویدادهایی هستند که آرزوی مسلم و تغییر ناپذیرِ هر مادر یا پدری برای فرزند یا فرزندانش هست – اگر چه مسلم است که آنها از شاد بودن دیگران شاد میشوند – اما خود، حتی با وجودِ به زبان نیاوردن، به عاملی برای غصه خوردن و به فکر فرو رفتن آنها برای فرزندان خودشان تبدیل میشود.
اینکه چرا فرزند من نباید چنین رویداد یا زندگی شگفت انگیزی را تجربه کرده باشد یا تجربه بکند؛ یا فرزند من، کی تجربه خواهد کرد؟ یا نکند او این زیباییها و شگفتیها را که باید روند طبیعی زندگی او باشد تجربه نکند، یا …
مثلِ همان موضوع قدیمیکه خوشبختیِ مسلم فرزند را در نظرِ مادرها و پدرها، تنها مترادف با یک چیز میداند = ازدواج
حتی وقتی خودمان میخواهیم در اینستاگرام حضور نداشته باشیم و در معرض چنین نمایشهایی قرار نگیریم یا به آنها بی اعتنا باشیم یا …؛ باز هم گاه، امواج این دریاهای خروشانِ نمایش خوشیها و پیوندها و حتی پیامهای عاشقانه ی بین دلدارانِ تازه به وصلت رسیده، و تشنه ی دیده شدن و لایک گرفتن از این و آن – که خوشا آن روزهایی که چنین پیامهایی با آن غلظت! بین خود آدمها و تنها و تنها در فضای خصوصی شان رد و بدل میشد – این عوامل از طریق حس و حال و آرزوهای عزیزان خودمان (پدر و مادر) که امروزه دیگر با ابزارهای دیجیتالی و فضاهای مجازی آشنایی پیدا کرده اند و هر روز و هر ساعت در معرض این عکسها و این نمایشهای عمومیِ رویدادها و پیامهای بسیار خصوصیِ دیگران قرار میگیرند، و مسلماً خواهان زندگی شاد و رضایتبخش و زیبای ما در حال و آینده هستند؛ به ما، حتی بصورت غیر مستقیم منتقل میشوند و گاه میتوانند، برای مدتی کوتاه تا آن زمان که این موجها از جنبش بیفتند و ما نیز بتوانیم قدرت مان را دوباره به دست بیاوریم؛ ما را به تلخی، با خود همراه کنند.
و چه انرژی و قدرتی میطلبد تا در این شرایط خاص، و هنگامیکه بر خلاف خواست و میل و تلاشمان از مشاهده ی شدت گرفتنِ نگرانیهای والدین عزیزمان در مورد آینده ی ما، و نیز نوعی احساس گناه از این نگرانیها؛ در این زمان، شکلی از احساس ضعف و درماندگی را تجربه میکنیم؛ بتوانیم با برگرداندن قدرت خود؛ از این امواج ناگزیر، سربلند بیرون بیاییم و دوباره به ساحل امن روحیه ی خود بازگردیم و مثل همیشه، پر از سرزندگی و انرژی و نشاط و امید، سفر زندگی مان را، رو به سوی آینده و برنامههای زیبای زندگی مان ادامه دهیم، و مثل همیشه از زندگی اکنون مان نیز نهایتِ استفاده و لذت و بهره را ببریم.
پی نوشت:
فکر میکنم خواندن یا یادآوری این مطلب زیبا و خواندنی: وصل بودن همه چیز به یکدیگر، مرا نگران میکند، (در متمم) نیز خالی از لطف نباشد.
جمله ای که از سان تزو نقل کردی شهرزاد جان، نمیدونم چرا من رو یاد جمله ای از جکسون براون انداخت که احتمالا شنیدی. میگه: “شجاع باش. حتی اگر نیستی وانمود کن. هیچ کس تفاوتش را متوجه نخواهد شد.” شاید برای اینکه ضعف و ترس تو ذهن من به هم شبیهند.
یه جمله ای هم هست که خیلی جاها شنیدم اما به نظرم شعاری نیست و باید سعی کنیم جزو باورهامون باشه مخصوصا با این وضعیت وصل شدن و شبکههای اجتماعی. اون جمله اینه: هیچ وقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودتون مقایسه نکنید.
من فکر میکنم تو لحظههای خلوت با خود مفید، عمیق، پربار و زیبایی داری که قطعا نوعی خوشبختی ارزشمنده و در کلیشههایی که تو اینستاگرام فریاد میزنه شاید نیست. که اگر بود نیازی به فریاد زدن برای ثابت شدنش نبود.
سلام شهرزادجان
من هم بخاطر همین مسائل از اینستاگرام زیاد خوشم نمیاد. متاسفانه این روزها برای بعضی آدمها فضای حریم خصوصی بخشی از حریم عمومی و بخصوص مجازی شده. ایکاش هرکسی قبل از انتشار این عکسها قدری به کسانی که عکسها رو می بینند هم فکر می کرد(من خودم همیشه این رو در نظر میگیرم). با وجود روحیه برونگرایی بشخصه هیچ وقت دوست نداشتم در لحظه ای که بسیار ناراحتم یا خیلی خوشحالم، اون رو به اشتراک بذارم، سعی می کنم مدتی از اون حالم بگذره و بعد تصمیم به انتشار گرفتم چون به اصطلاح خودمون نمیخوام در حالت جوگیری، کسی بابت حال من خوشحال یا ناراحت بشه، آخه هرکسی برای خودش در وضعیتی هست که ممکنه نتیجه عکس براش اتفاق بیافته.
ایکاش میشد این موضوعات آموزش داده بشه.
الهه ی خوب. مرسی که نظر قشنگت رو برام نوشتی.
میدونی. راستش برای خود من تا وقتی توی اینستاگرام فعال بودم یا همین حالا، اصلا مهم نیست کی چی میذاره و چی میگه.
و اگر به اشتراک گذاشتن شادیها بدون خودنماییهای اغراق آمیز باشه، خیلی هم شاد و خوشحال میشم و لذت میبرم.
موضوع وقتی ناراحت کننده میشه که میخوای خودت رو کلاً از یکچنین فضاهایی دور کنی تا وقت و فکر و ذهنت متوجه ی برنامههای مفیدتری باشه، اما باز خبرشون به شکلهای دیگری بهت میرسه و اینکه گاهی حس میکنی دیگران با چنین پستهای نمایشِ اغراق آمیزِ خوشبختی، والدینت و مخصوصا مادرت رو یاد اون آرزوهای خاص شون! برای تو میاندازن و به اون آرزوها دامن میزنن
از اینکه بگذریم،
من نمیفهمم چرا باید قربون صدقههای خصوصی بین دو دلدار وصلت یافته، به جای اینکه در فضای پرایوت خودشون انجام بشه، در فضای عمومیرد و بدل بشه و در پیشگاه این همه آدم جورواجور که هر کدوم میتونن تفسیرها و برداشتهای خودشون رو از این موضوع داشته باشن.
میدونی الهه. هر چی میگذره روز به روز از این شبکههای اجتماعی که گاهی برخی خودنماییها و چشم و هم چشمیها و نمایشهای اغراق آمیز خوشبختی و سعادت، بین برخی (نه همه) از دوستان و خانوادهها و خویشاوندان توش به چشم میخوره؛ و همچنین از این نرم افزارهای پیام رسان که هر روز بدون خواست و تمایل و اجازه ی خودت، تو رو توی یه گروه جدید – از بچههای دانشگاه گرفته تا بچههای همبازی بچگی و همسایههای قدیمی! – ادد میکنن، و انتظار دارن خیلی هم از این موضوع ذوق زده و خوشحال باشی و بیای تک تک با همه شون سلام و احوالپرسی کنی، و به ابراز محبتهای تک تک شون هم جواب بدی، بیشتر دلزده میشم و دلم میخواد واقعاً سر بذارم به بیابون… 🙂