بهانه‌ای برای نوشتن, کتاب و زندگی

پیرامون خود انگاره‌ی ما

یکی از فراوان نکات خواندنی و آموزنده‌ای که در کتاب هنر دستیابی (نوشته ی برنارد راث – که قبلا اولین بار محمدرضا عزیز در یکی از دیدگاه‌های خود در روزنوشته‌ها آن را معرفی کرده بود) خواندم و به نظر من، ارزش توقف کردن و فکر کردن را داشت،

جایی بود که برنارد راث در مورد خود انگاره حرف می‌زد.

(قبلا با مفهوم خود انگاره در متمم آشنا شده بودیم:

آنچه شما درباره‌ی خودتان می‌دانید

مفهوم خود و خود انگاره (Self-concept): رابطه شما با خودتان چگونه است؟)

به خصوص جایی که برنارد راث در این کتاب در بخش خودتان را چگونه می‌بینید؟

و بعد در قسمت «نوبت شماست» از این می‌گوید که:

“همه ما در ذهنمان تصویری از چیستی و کیستی خودمان داریم، که برآیند آنها خود انگاره‌مان را تشکیل می‌دهد.

تفاسیر ما از خود انگاره‌مان – که بدن، عواطف، اعمال و افکارمان را شامل می‌شود – در نهایت ما را به تعریفی که از خودمان داریم می‌رساند.”

او ادامه می‌دهد:

“چه خود انگاره‌ی دقیقی داشته باشیم یا نه، خودانگاره تا حد زیادی تعیین می‌کند چه کسی هستیم، چه کار می‌کنیم و چگونه به دنیای اطراف‌مان پاسخ می‌دهیم.”

و باز بخش‌هایی از این قسمت از کتاب که برای من حاوی نکات جدید و جالبی بود،

این بود که: “ما با همراهی دوست خوب، می‌توانیم در فضایی حمایتی همان طور که دنیای اطراف‌مان را می‌آزماییم و گسترش می‌دهیم آزادانه جنبه‌های جدیدی از خودمان کشف کنیم.”

یا  باز آنجایی که برنارد راث گفت:

“ترجیح می‌دهم با حسرت به گذشته نگاه نکنم.

همه‌ی ما مسائلی در زندگی داریم که به آنها افتخار نمی‌کنیم، اما نمی‌توانیم اجازه دهیم آن مسائل بر چیزهایی که الان می‌توانیم به آنها دست یابیم سایه بیندازد.”

(این نکته من را یاد بحث پشیمانی در تصمیم گیری (رونالد واین) انداخت که قبلاً در متمم مطرح شده بود.)

و باز برنارد راث از نکات دیگری در اینخصوص می‌گوید که حتماً خودتان با مطالعه‌ی این کتاب خوانده‌اید یا می‌توانید بخوانید.

با خواندن این بخش از حرف‌های برنارد راث، متوجه شدم که خودانگاره‌ی ما در طول زمان می‌تواند دستخوش تغییر و تحول شود و این می‌تواند طبیعی باشد و شاید منطقی نباشد که انتظار داشته باشیم که لزوماً خودانگاره‌ی ما همیشه و در تمام طول زندگی‌مان ثابت بماند.

و اگر تغییراتی – شاید  گاهی جزیی و گاهی جدی‌تر – را در خودمان احساس می‌کنیم اینها می‌توانند نتیجه تجاربی باشند که از موفقیت‌ها و شکست‌های گذشته‌مان به دست آمده‌اند.

و البته به نظر من، شگفت‌انگیزترین نکته‌ی این بخش از صحبت‌های راث جایی بود که گفت:

یکی از راه‌هایی که می‌توانیم رفتارمان را تغییر دهیم این است که فعالانه خود انگاره‌مان را تغییر دهیم،

ضمن اینکه تلاش کنیم رفتارمان را با خود انگاره‌مان هماهنگ کنیم.

افرادی که یکپارچگی درونی زیادی دارند، در سرتاسر زندگی، رفتارشان خود انگاره‌شان را تغییر می‌دهد و خود انگاره‌شان نیز متقابلاً رفتارشان را دگرگون می‌سازد.

فکر کردن در این زمینه، باعث شد تا به یاد تجاربی در زندگی خودم بیفتم.

به عنوان مثال، بحث مربوط به تیپ A یا تیپ B بودن.

که در متمم هم در مورد آن – تحت عنوان تیپ‌های شخصیتی A و B خوانده‌ایم و بسیاری از ما تمرینش را هم انجام داده‌ایم.

من در آن تمرین (+)  با نگاه به خودانگاره‌ای که از قبل و همیشه از خودم می‌شناختم، خودم را به گروه تیپ B نزدیک‌تر دیدم، (اگر چه همان موقع هم برخی نشانه‌های تیپ A را هم در خودم می‌یافتم.)

اما الان که خوب فکر می‌کنم می‌بینم اگر چه من همان آدم هستم، با همان روحیات و احساسات کلی و ارزش‌های اصلی و اساسی که از خودم  و در خودم می‌شناسم،  و دیگران هم مرا از نظر ظاهری شاید همان شهرزاد همیشگی می‌بینند؛

اما در درون، با هر چه بیشتر پیش رفتن در زندگی و با در معرض قرار گرفتن دغدغه‌های جدیدتر و داشتن اهداف تازه‌تر و قرار گرفتن در شرایطی متفاوت‌تر، تغییراتی را در خودانگاره‌ی کلی‌ام احساس می‌کنم.

به عنوان نمونه اینکه حس می‌کنم این خود انگاره‌ای که در حال حاضر از خودم می‌شناسم، حالا از گروه B دورتر و به گروه A نزدیک‌تر شده است.

به موضوع جالب دیگری هم فکر می‌کردم.

اینکه این احتمال هم می‌تواند وجود داشته باشد که در مقطعی از عمر و زندگی‌ام در آینده، چه بسا خودانگاره‌ام باز از گروه A دور شده و دوباره به گروه B نزدیک‌تر شود.

شما هم به خود انگاره‌های خودتان در گذشته، حال و حتی آینده فکر کنید.

شاید شما هم مثل من، به نتیجه‌های جالبی در مورد خودتان برسید.

خود انگاره

3 دیدگاه در “پیرامون خود انگاره‌ی ما

  1. آره خب از زمانی که سربازیم تموم شده و وارد دنیای کسب و کار شدم خیلی برای متمم وقت نزاشتم ولی روزی نیست که به یادش نباشم و گاهی به مطالبش سر نزم و مطالعه نکنم. چون من عاشقش هستم.
    احتمالا به زودی به اون شرایط دل خواهم می‌رسم، وقتی از روزم رو به متمم اختصاص خواهم داد و شاید این وقت هم فراتر از مطالعه و کامنت گذاشتن بشه.
    آره سخت بود ولی شاعر میگه:
    گذشته‌ها گذشته مخور غم گذشته، گذشته برنگشته. خخخ
    https://storage.tarafdari.com/contents/user196737/content-sound/moein_20.mp3
    یادمه یه بار که خیلی دلم گرفته بود و گریه میکردم با این آهنگ خودمم رو آروم کردم.

    با مطالعه همین یه مقاله و این کامنتتون به نظر میرسه که تونستی «یادگیری کریستالی» داشته باشی و اینطوری فکر کنی.
    واقعا بهتون تبریک میگم. کاش منم بتونم زود تر این مهارت رو بدست بیارم. اگر میدونم ۱۰ سال دیگه باید عمر کنم 🙂

  2. سلام شهرزاد عزیز
    اینکه ما انسان‌ها بتونیم ظاهر و باطنمون رو همرنگ و بالانس کنیم برامون آرامش و قدرت میاره.

    زمان‌هایی رو یادمه که تهران بودم و وقتی میرفتم سرکار (کارگری) میترسیدم که کسی بفهمه من کارگر هستم و برای همین همیشه یه کیف دستی داشتم نه کوله پشتی.
    زمان‌هایی رو یادمه که میترسیدم کسی بفهمه مدرک تحصیلی من چیه، اینکه من تا دیپلم بیشتر نخوندم.
    زمان‌هایی رو یادمه که میترسیم دیگران بفهمند که من دارم بازاریابی و فروشندگی میکنم.
    و زمان‌هایی رو یادمه که میترسیدم که فردی متوجه بشه که من دارم جایی رایگان کار میکنم و در قبالش آموزش میبینم.

    خیلی ترسناک بود فهمیدن اینکه دیگران بفهمند من کی هستم.

    اما الان دیگه اینطوری نیست. سخت بود اون دوران ولی هرچه گذشت قوی تر شدم، خیلی قوی. اونقدر که غرور گاهی تمام وجودم رو میگیره.
    اما الان دیگه هیچ ترسی ندارم از اینکه دیگران بفهمند من کی بودم و گاهی خودم میگم که کی بودم.
    شاید با خودت بگی خب چون الان موفق شدی و خب طبیعیه و تازه باعث افتخارته که بگی کی بودی و الان کی هستی، ولی بهتره بگم که اینطوری نیست.
    چون من مشکلاتی که الان دارم و حل نشده رو هم میتونم بیان کنم. البته با هوشمندی نه از روی سادگی 🙂
    ممنون بابت این مطلب زیبا
    دوست همیشگی تو امید شجاعی (چروی)

    1. سلام امید عزیز.
      حالت چطوره؟
      مدتی هست که توی متمم نمی‌بینیمت و کامنتهای خوبت رو توی متمم نمی‌خونیم.
      امیدوارم هر کجا و در هر شرایطی که هستی خوب و خوش و سلامت و موفق باشی و هر چه زودتر با خبرهای موفقیت‌های بیشترت به متمم برگردی.
      امید جان، لذت بردم از شنیدن حرفهات و ممنون که برام نوشتی.
      واقعاً من همیشه معتقدم که شیوه ی نگاه ما و معنایی که به زندگی مون می‌ببخشیم میتونه تاثیر زیادی در تجربه‌های ما داشته باشه.
      خیلی خوشحالم و بهت تبریک میگم که تونستی چنین دورانی رو که واقعاً به نظرم میتونه کنار اومدنش باهاش، برای هر جوونی سخت و دشوار باشه پشت سر گذاشتی و الان به جایی برسی که از خودت بودن، احساس غرور بکنی.
      به نظرم این میتونه تجربه ی بسیار ارزشمندی باشه.
      یادم نیست از کی و کجا خوندم (فکر کنم آلن دو باتن بود) می‌گفت (نقل به مضمون) :
      خیلی خوبه که هر کدوم از ما بتونیم رنج‌های شخصی و منحصر به فرد خودمون رو پیدا کنیم و اون رنج‌های شخصی که فقط مال ما هستن، بهمون کمک کنن تا به نسخه‌های بهتری از خودمون تبدیل بشیم.

      راستی. حرف‌های تو رو که خوندم چقدر این چند خط از برنارد راث از کتاب “هنر دستیابی” (که برای خودم خیلی الهام بخش بود) هم اومد توی ذهنم، و احساس کردم چقدر به حرفهای تو نزدیکه.
      و دلم می‌خواد برات بنویسمش. برنارد راث (در بخش “تصویر بزرگ”) در این رابطه حرف قشنگی میزنه. میگه:

      “نگرش فرد به کارش و ارتباطی که با آن برقرار می‌کند بیش از خود آن شغل بیانگر ویژگی‌های منحصر به فرد اوست.” […]
      “صرف نظر از اینکه چه کاری انجام می‌دهیم یا چه نوع پیش زمینه شغلی داریم، خودمانیم که تصمیم می‌گیریم چگونه به خود و دنیایمان نگاه کنیم.
      وقتی عزت نفس تان را بالا نگه دارید و چشم انداز مثبتی به شغلتان داشته باشید، دیگران نیز به شما احترام خواهند گذاشت.
      مهم نیست که چه شغلی داریم، ماییم که در نهایت با انتخاب معنایی که به آدم‌ها و چیزهای اطرافمان می‌دهیم تجاربمان را شکل می‌دهیم.”

      در ضمن، یک نکته در کامنتت خیلی برام جالب بود. این فامیل جدیدی که خودت رو باهاش معرفی کردی، کاملاً نشان از خودانگاره ی جدیدت داره.
      امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی و همیشه مشکلات خوبی برای تبدیل کردنشون به مسئله و بعدن حل کردنشون داشته باشی. 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *