توی کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب جمله قشنگی هست که دوستش دارم و با تمام وجود به آن معتقدم:
“چقدر زیبایی هست که باید مراقبشون باشیم.”
به نظر من، زندگی هرگز امر سادهای نیست.
مسیری است پر پیچ و خم که در آن فراز و نشیب، اوج و فرود، غصه و شادی، دلواپسی و آرامش، گریه و خنده، عشق و نفرت، شکست و پیروزی، دلگرمیو دلتنگی را بارها و بارها همچون طلوع و غروب خورشید و پیدایش روز و شب تجربه میکنیم.
اما این مسیر در کنار تمام تجربههای تلخ و شیرین و تاریک و روشنش برای هر کداممان زیباییهای کوچک و بزرگی در خود نهان یا آشکار دارد که اگر آنها را نبینیم و درک نکنیم و مراقبشان نباشیم، ممکن است آن شور و شوقی را که لازمهی طی کردن مسیر دشوار زندگی است در میانهی راه از دست بدهیم و از ادامهی راه باز بمانیم.
شاید زیبایی در ذهن من چیزهایی باشد و در ذهن تو چیزهایی دیگر.
مثلا یکی از این زیباییها برای من، داشتن خانوادهام است که وجودم با آنها پر از مهر و عشق است.
دوستانی است که با بودنشان به زندگی دلگرمترم.
داشتهها و موقعیتهایی است که وجودم را گرم، جسمم را باانرژی، و ذهنم را روشن میکنند و کمک میکنند تا با داشتنشان به زندگی بهتر و رضایتبخشتری فکر و برای آن تلاش کنم.
باز در همین کتاب، جمله زیبای دیگری میخوانیم:
پسرک گفت: “بعضی وقتها احساس میکنم گم شدهام.” موش کور گفت: “من هم همینطور. ولی ما دوستت داریم، و این دوست داشتن میتونه راه خونه رو نشونت بده.”
عمیقاً معتقدم که ما باید به عزیزانمان یا هر کسی که فکر میکنیم برایمان عزیز است، تا وقتی که هنوز این شانس را داریم که در این دنیای پر از ابهام و ناپایدار حضورشان را حس کنیم، به هر طریق که مطلوبمان است نشان دهیم که دوستشان داریم و برایمان عزیزند.
آن روز که نباشند ابراز محبت و دوست داشتنِ ما، دیگر نه هیچ سودی دارد و نه هیچ راهِ خانهای را روشن خواهد کرد.