دیروز وقتی ایمیل هفتگی متمم رو دریافت کردم، مثل همیشه، قبل از هر چیز، با اشتیاق زیادی به سراغ متن ابتدای ایمیل رفتم.
متن ابتدایی این ایمیل، قسمتی از شعر ویسواوا شیمبورسکا (Maria Wisława Anna Szymborska) شاعر لهستانی بود، که قبلا من هم در یک روز جدید، شعری رو ازش گذاشته بودم. نمیدانم آن پست را دیده اید یا نه. این شعر رو من از سالها قبل در دفترچه ای (که من بهش میگم دفترچه یادداشت شگفت انگیز! – چون شعرها و متنهایی که در طول سالها جایی خوندم و به نظرم واقعا زیبا و شگفت انگیز بودن رو توش نوشتم) نوشته بودم و توی این سایت هم گذاشتمش. اما نمیدونستم اسم این شعر چیه و برای همین، عنوانِ «هر آغازی، ادامه ای ست…» رو براش گذاشتم، اما بعدن متوجه شدم که اسمش اینه: «عشق در نگاه اول»
اگر دوست داشتید بخونیدش، اینجاست: هر آغازی، ادامه ای ست…
خوب … برگردیم به متن ابتدای ایمیل متمم.
همانطور که در پستی که در همین زمینه در اینستاگرام گذاشتم، گفتم؛ وقتی که خوندمش، اولش حسابی گیج شدم.
اما وقتی سعی کردم از افق دورتر و بازتری بهش نگاه کنم، مفهوم عمیق و شگرفی که در اون نهفته بود، آروم آروم به زیبایی هر چه تمام تر خودش رو بهم نشون داد. و وقتی کل شعر رو در اینترنت پیدا کردم و خوندمش؛ اونوقت بود که به طرز دیوانه کننده ای، این شعر به نظرم زیبا و شگفت انگیز اومد.
photo by ni ki tas
کل شعر رو اینجا هم میگذارم تا شما هم بخونید و از خوندنش لذت ببرید.
راستی .. اگر دوست داشتید برداشت یا نظرتون رو در موردش بهم بگین. خوشحال میشم.:)
یادداشت تشکر (شعری از شیمبورسکا)
به آنهایی که عاشقشان نیستم
خیلی مدیونم.
احساس آسودگی خاطر میکنم
وقتی میبینم کسِ دیگری به آنها بیشتر نیاز دارد.
شادم از این که
خوابشان را پریشان نمیکنم.
آرامشی که با آنها احساس میکنم،
آزادی که با آنها دارم،
عشق،
نه میتواند بدهد،
نه بگیرد.
برای آمدنشان به انتظار نمینشینم،
پای پنجره، جلوی در.
مثل یک ساعت آفتابی صبورم.
میفهمم
آن چه را عشق نمیتواند درک کند،
و میبخشایم
به طوری که عشق، هرگز نمیتواند.
از دیدار، تا نامه
فقط چند روز یا هفته است،
نه یک ابدیت.
مسافرت با آنها همیشه راحت است،
کنسرتها شنیده میشوند،
کلیساها دیده میشوند،
مناظر به چشم میآیند.
و وقتی هفت کوه و دریا
بینمان قرار میگیرند،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای پیدا میشوند.
از آنها متشکرم
که در سه بعد زندگی میکنم،
در فضایی غیرشاعرانه و غیراحساسی،
با افقی که تغییر میکند و واقعی است.
آنها خودشان هم نمیدانند
که چه کارهایی میتوانند انجام دهند.
عشق دربارهی این موضوع خواهد گفت:
«من مدیونشان نیستم».
ترجمهی ملیحه بهارلو
زیبا بود
ممنون از وبلاگ خوبتون
دوست عزیز
خیلی به اینجا خوش اومدید و خوشحالم که این پست و اینجا رو دوست داشتید. 🙂
و ممنون از کامنت تون.
سلام دوست خوبم
ممنون بابت توضیح کامل و عالی. چقدر زیبا شفاف سازی کردی.
شهرزاد جان امیدوارم روز پنجشنبه حسابی بهتون خوش گذشته باشه. دلم پیشتون بود.
سلام مهشید جون. آخی.. خیلی جات خالی بود.
اتفاقا خیلی تو فکرت بودم اونجا که بتونم ببینمت ولی وقتی دیدم خبری نیست، حدس زدم شاید نیومدی.
در هر حال خیلی دوست داشتم تو دوست خیلی خوبم رو ببینم.
این توضیح هم؛ خوشحالم که خوشت اومده عزیزم:)
ممنونم از لطفت و ممنون که برام نوشتی. هروقت کامنتهات رو میبینم خوشحال میشم. 🙂 :*
سلام
راستی شهرزاد جان یک تبریک بهت بدهکارم. بابت عکسی که اعضای ویژه متمم بودند. و اگر تو نبودی جای شک داشت.
ی حرف در گوشی بگم. توی قسمتی که محمدرضا شعبانعلی در رابطه با بیست نفر ویژه متمم گفتند، ته دلم گفتم خوش به حال شهرزاد. حقیقتش ی خورده غبطه خوردم. شایدم حسودی کردم. :)))) 🙂
باور میکنی از هفته قبل همش داشتم واسه سمینار آینده برنامه ریزی میکردم و ته دلم مطمئن بودم سال دیگه شرایطم جور میشه و حتما توی سمینار شرکت میکنم. وقتی پست آخرین سخنرانی رو خوندم مثل آب یخی بود که رو سرم ریختند. ولی ایمان دارم به حال خودمون رها نمیشیم.
یک چیز جالب. توی پستی که قول دادی کتابی رو ترجمه کنی :))) و من در رابطه با مترجم صحبت کردم میخواستم بگم دوست دارم تو متمم بگم یک قسمت برای معرفی کتاب داشته باشند که اون تمرین در رابطه با کتابخوانی رو اعلام کردند. ته دلم کلی خندیدم و ذوق کردم.
خیلی وقتها برام پیش میاد به چیزی فکر میکنم و در زمان کوتاهی اون اتفاق برام میافته. وقتی به اطرافیان میگم کسی باور نمیکنه. ولی واسه خودم خوشاینده. به دلم که نمیتونم دروغ بگم.
ببخشید که طولانی شد. دوست دارم…
سلام مهشید.
خوشحال میشم هر وقت میای و توی یک روز جدید با صدای بلند فکر میکنی. 😉
ممنونم دوست خوبم. لطف داری همیشه به من خیلی.
عزییزم .. انشاله به زودی تو هم به این جمع ۲۰ نفر میپیوندی. خدا را چه دیدی؟ شاید جای من رو تا سال دیگه پر کردی. 🙂
راستی. اینا رو از کجا فهمیدی و دیدی و شنیدی؟!;)
انشاله تو برنامههای خوب متمم میتونی شرکت کنی و جبران نیومدنت به سمینار میشه.
چقدر جالب بوده ..:) برای من هم زیاد پیش میاد مهشید جون.
همزمانی یا coincidence
من هم تا حالا خیلی از این تجربهها توی زندگیم داشتم. خیلی دلچسبه …
ممنونم عزیزم که برام نوشتی.
همیشه بیا و بنویس … 🙂 :*
سلام
همیشه تو اینجا برام اتفاقهای خوبی میفته.یکی از بهتریناش آشنایی با متمم و محمد رضا شعبانعلی عزیز بود.یکیشم دیدی که این شعر و برداشت خوبتون بهم داد… و خیلی چیزای دیگه…
برای همه ی اینها خیلی خیلی ممنونم.
سلام پیمان عزیز
با کامنت قشنگتون از چند جهت خیلی خوشحالم کردین.
یکی اینکه دیدم دوست خوبی مثل شما، از طریق این سایت با محمدرضا شعبانعلی و متمم خوب ما آشنا شده.
و یکی دیگه اینکه که متوجه شدم یک روز جدید، دوست و همراه خیلی خوبی مثل شما داره.
و دیگر از این جهت که این برداشت از این شعر رو دوست داشتید و بهش توجه کردید.
من هم بخاطر همه ی اینها و بخاطر حضور خوبتون خیلی خیلی ممنونم. 🙂
صبحت بخیر عزیزم
شهرزاد جان تفسیر تو از این شعر بسیار جالب بود . دیروز و امروز چند بار خوندمش. فکر میکنم برداشت من نادرست بوده و تفسیرت صحیح هستش و و منظور شاعر همین مطلبیه که میگی . شعر بسیار زیبایی هستش و به قول تو با این برداشت بسیار زیباتر هم میشه . 🙂 موفق و شاد باشی :*
عزییزم … 🙂 :*
سلام شهرزاد جونم
من ناخودآگاه به یاد “دوست داشتن از عشق برتر است” دکتر شریعتی عزیز افتادم و برداشت و تعبیرم از این شعر در همون راستا بود.
سلام نسرین عزیزم.
ممنون که نظر خوبت رو در موردش بهم گفتی. خیلی خوب بود.
ولی نسرین. راستش رو بخوای، نظر و تعبیر من از این شعر، کلاً توی یه فضای دیگه ست.
میدونی من چه برداشتی از شعرش دارم؟
اینکه اون میخواد عشق رو توصیف کنه اما از یه بیان کنایه آمیز استفاده میکنه.
اون میخواد بگه وقتی عاشق کسی هستش، ناگزیر با خیلی چالشها روبرو میشه. خیلی چالشها و تلخیها و شیرینیهایی که به هیچ وجه با آدمهای دیگه نمیتونه تجربه شون کنه.
اون میخواد بگه به آدمیکه عاشقشه بیشتر از اینکه هر کس دیگری بهش نیاز داشته باشه، نیازداره.
میخواد بگه، بخاطر چالشهایی که در عشق وجود داره، خیلی از آرامشهای زندگیش تحت تاثیر قرار میگیره، یا حتی بخاطرش خواب کسی رو که دوست داره ممکنه پریشان بکنه اما این موضوع با دیگران براش وجود نداره.
او برای دیدار دوباره ی عشقش ناگزیره انتظارها رو تحمل کنه، انتظارهایی که گویی برای او تا ابدیت طول میکشه! اما با دیگران طول مدت انتظارش فقط در حد همون چند روز یا چند هفته براش به نظر میرسه.
شاید خیلی چیزها رو در رابطه با کسی که عاشقشه، نمیتونه بفهمه یا نمیتونه ببخشه، در حالی که با آدمهای دیگه اصلا چنین مشکلی نداره.
وقتی با عشقش به مسافرت یا به هر جای دیگری میره، اونقدر غرق در لذت بودن با او میشه که مثلاً، اصلاً نمیشنوه توی کنسرتها چی میزنن یا چی میخونن، یا مناظر رو اونطور که در حالت معمولی میدید، نمیبینه یا متوجهشون نمیشه.
کوهها و دریاهایی که بینشون جدایی میندازن، فراتر از نوع فیزیکیشونه که توی هر نقشه ای ممکنه پیدا بشن و بین او و آدمهای عادی فاصله انداخته باشن.
او با دیگران، برخلاف وقتی که با کسی که عاشقشه به سر میبره، هیچ حس و فضای احساسی و شاعرانه ای رو تجربه نمیکنه.
و …
بخاطر اینهاست که میگه به اونها مدیونه، چون هیچ چالشی در ارتباط با اونها براش وجود نداره!
اما در نهایت، وقتی نوبت به عشق میرسه، اون (یعنی: خود عشق) نظر دیگه ای داره!
عشق میگه؛ بخاطر تمام چالشهای زیبای عاشقانه ای که با اونهایی که عاشقشون نیست، تجربه نمیکنه؛ بهشون مدیون نیست!
.
البته این برداشت من بود … 🙂
ولی همین برداشت، این شعر رو برام بینهایت زیباتر کرد…