بهانه‌ای برای نوشتن

تا کی قرار است مثل یک مسافر زندگی کنیم؟

تا کی قرار است مثل یک مسافر زندگی کنیم؟

دوستان عزیزم

به حالت مسافرانی که برای بار اول به شهر شما سفر می کنند، دقت کردید؟

در بیشتر اونها برای پیدا کردن مسیرها و مقصدهای موردنظرشون، یک حالت غریب و تا حدی‌هاج و واج دیده میشه!

مرتب از این و اون، آدرس می‌پرسن و با سردرگمی، چه پیاده باشند و چه توی اتوموبیل، مسیرهاشون رو با آدم‌ها چک می‌کنن و باز هم سر چهارراه بعدی یا میدان بعدی، آدرس می‌پرسن.

خوب این کاملا طبیعیه.

خود ما هم وقتی برای اولین بار به شهری سفر می‌کنیم همین حالت‌ها رو داریم.

اما بحث من اینجاست که وقتی برای بار دوم و بار سوم و دفعات بعدی به همون شهر مسافرت می‌کنیم؛ این که بدون توجه به راهنمایی‌ها و جواب‌هایی که قبلا گرفتیم، بدون توجه به نقشه ی شهر، به تابلوها و نوشته‌های راهنمایی که درست روبروی چشم ما در مسیرهامون قرار داره؛ دوباره همون سوال‌ها و همون ابهام‌ها رو در مورد مسیرهای موردنظرمون داشته باشیم.

این دیگه به نظرم، زیاد جالب نیست.

بدتر از اون … وقتی هستش که دیگه به اون شهر مهاجرت کرده باشیم و باز، هردفعه  مسیرهای موردنظرمون رو از آدم‌های دیگه بپرسیم، بدون اینکه به دانسته‌ها و جواب‌ها و محفوظات و نقشه‌ها و تابلوهای راهنمایی که همه و همه، در اختیارمون قرار داره فکر یا توجه کنیم…

حالا می‌خوام این موضوع رو به زندگی خودمون در این دنیا تعمیم بدم.

ما همه، مسافرانی در این دنیا هستیم که به مرور با پرسیدن‌ها، با دیدن‌ها، با کسب تجربه‌های خودمون، با مشاهده و درس گرفتن از تجربیات دیگران، با خوندن کتاب‌ها، نوشته‌ها و مطالبی که توی دنیای واقعی یا مجازی یا دور و برمون وجود داره؛ وقتشه که دیگه هر چه زودتر از حالت مسافر در بیاییم!

هر روزی که می‌گذره، با هر جوابی که برای سوالاتمون می‌گیریم، با هر دانشی که به معلوماتمون اضافه می‌شه؛ بهتره که دیگه اون آدم یا مسافر‌هاج و واج دیروز نباشیم و با ذهنی روشن و فکری پویا و چشم اندازی مشخص به سوی مسیر مورد نظرمون گام برداریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *