بهانه‌ای برای نوشتن

من دوستی دارم … (رومن رولان)

من دوستی دارم…

آه! چه لذتی دارد یافتن روحی همدل که در میانه‌ی طوفان‌های زندگی به آن پناه ببرم،

پناهگاهی مطمئن که در آن نفس بکشم، در حالی که قلبم آرام‌ گرفته است.

دیگر تنها نباشم، تا با چشمانی سوزان از فرط  خستگی، به دست دشمنان بیفتم.

داشتن همراهی عزیز که زندگی‌ام را به دست او بسپارم – دوستی که زندگی‌اش را به دست من سپرده است.

بالاخره شیرینی آرامش را چشیدن،

در خواب باشم در حالی که او بیدار و مراقب من است، و بیدار و مراقبش بمانم زمانی که او در خواب است.

لذت محافظت از موجودی محبوب را حس کردن، که چون کودکی خُردسال به من اعتماد کرده است.

و لذت باشکوه‌ترِ تسلیمِ مطلق به آن دوست را تجربه کردن،

اینکه بدانم او به تمام رازهای من آگاه است، و زندگی و مرگم در دستان اوست.

در حال پیری، خستگی و فرسودگی از بار زندگی در طول این سال‌ها، دوباره زاده شدن و جوانی را در وجود دوستم یافتن،

با چشمان او دنیا را نو دیدن،

با حواس او زیبایی‌های زودگذر را در هر چیز حس کردن،

و از طریق قلب او، شکوه زندگی را تجربه کردن.

حتی با رنجِ او رنج کشیدن.

آه! حتی رنج کشیدن هم شادی است اگر با او رنج بکشم.

من دوستی دارم…

دور از من، نزدیک من، همواره در من.

من دوستم را دارم، و او مرا دارد.

دوستم مرا دوست دارد. من متعلق به دوستم هستم، دوستِ دوستم.

عشق، ما را یکی کرده است.

——————

نویسنده‌ی این متن زیبا که من سعی کردم آن را به صورت متنی که در بالا خواندید به فارسی ترجمه‌‌اش کنم رومن رولان است، در کتاب: JEAN-CHRISTOPHE The House

متن اصلی انگلیسی را در انتهای این نوشته می‌گذارم.

احتمالا بخش کوچکی از این متن رو با ترجمه متفاوت‌تری در شبکه‌های اجتماعی با عنوان “رنج کشیدن با دوست شادی است” خوندید، به هر حال من سعی کردم اصل متن رو اینجا قرار بدم و تا جایی که بتونم ترجمه‌اش کنم. (بنظرم ترجمه‌اش واقعا راحت نبود)

شاید توی یه فرصت مناسب، کل کتاب رو بخونم و بتونم در موردش بیشتر حرف بزنم اما از همین متن زیبا، احساس می‌کنم که دوستی برای رومن رولان مفهوم عمیقی داشته. همانطور که او دوستی را با مضامینی مثل درک متقابل، حمایت بی‌قید و شرط فراتر از سودهای شخصی، و یکی شدن و همدلی در میان طوفانهای زندگی توصیف می‌کنه.

به نظرم دوستی، واقعاً همینه.

…!I have a friend

Oh! The delight of having found a kindred soul to which to cling in the midst of torment, a tender and sure refuge in which to breathe again while the fluttering heart beats slower

 No longer to be alone, no longer never to unarm, no longer to stay on guard with straining, burning eyes, until from sheer fatigue he should fall into the hands of his enemies

To have a dear companion into whose hands all his life should be delivered—the friend whose life was delivered into his

.At last to taste the sweetness of repose, to sleep while the friend watches, watch while the friend sleeps

.To know the joy of protecting a beloved creature who should trust in him like a little child

To know the greater joy of absolute surrender to that friend, to feel that he is in possession of all secrets, and has power over life and death

Aging, worn out, weary of the burden of life through so many years, to find new birth and fresh youth in the body of the friend, through his eyes to see the world renewed, through his senses to catch the fleeting loveliness of all things by the way, through his heart to enjoy the splendor of living

…Even to suffer in his suffering

!Ah! Even suffering is joy if it be shared

…!I have a friend

.Away from me, near me, in me always

.I have my friend, and I am his

.My friend loves me. I am my friend’s, the friend of my friend

.Of our two souls love has fashioned one

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *