چند دقیقه با TED (چه چیزی در انتهای زندگی اهمیت دارد؟)
.
اینبار سخنرانی دیگری از TED را برای این بخش انتخاب کردم:
What really matters at the end of life
(چه چیزی در انتهای زندگی اهمیت دارد؟)
BJ Miller
در پایان زندگیمان بزرگترین آرزوی ما چیست؟
برای بسیاری فقط آرامش، احترام و عشق اهمیت دارد.
بی جی میلر پزشکی است که به بیماران علاج ناپذیر و رو به مرگ کمک میکند و عمیقاً به اینکه چگونه برای بیمارانش پایانی با عزت و آبرو بیافریند میاندیشد.
از شنیدن این سخنرانی برانگیزنده که سوالات مهمیدرباره نحوه نگرش ما به مرگ و زندگی با افتخار میپرسد لذت ببرید.
منبع: TED
این سخنرانی از این جهت برایم خیلی جذاب و حائز اهمیت بود که او – به زیبایی – به تشریح مفهوم رنج و لذت و زندگی و مرگ میپردازد و به ما کمک میکند تا با کمیاصلاح زاویه ی دیدمان، درک زیباتری از رنج و همچنین از مردن داشته باشیم.
او صحبت خود را با این جمله شروع میکند:
“ما همه، به دلیلی نیاز داریم تا بیدار شویم. برای من فقط به ۱۱هزار ولت احتیاج بود!”
و چون میداند که این موضوع، کنجکاوی حاضرین را برانگیخته، بلافاصله میگوید:
“ میدانم که ادب حکم میکند که نپرسید، بنابراین خودم به شما میگویم.”
او که در حال حاضر، یک پزشک متخصص مراقبت از بیماران علاج ناپذیر و دکتر مراقبتهای تسکینی است و همانطور که در عکس بالا میبینید، به جای دو پای طبیعی، دو پای مصنوعی دارد، داستان خود را اینگونه تعریف میکند:
“یک شب، سال دوم کالج، تازه از تعطیلات عید شکرگزاری برگشته بودیم، من و چند تا از دوستام داشتیم بازی میکردیم، تصمیم گرفتیم که از یک قطار شهری که پارک شده بود بالا بریم. قطار اونجا ساکن بود، و سیمها از بالای سرش رد میشدند. یک جورایی، در آن موقع ایده خوبی بنظر میرسید. البته قبلاً کارهای احمقانهتر هم انجام داده بودیم. من سریع از نردبان پشتی بالا رفتم، و وقتی صاف ایستادم، جریان برق وارد دستم شد، پاهام رو متلاشی کرد و کَند، و تمام. باور میکنید که آن ساعت مچی هنوز کار میکند؟ جون سخته. (پدرم الان برای همدردی آن را روی دستش میبندد.) آن شب رابطه رسمیمن با مرگ شروع شد.”
او در ادامه در مورد نظام سلامت صحبت میکند و اعتقاد دارد که “نظام سلامت ( و به طور خاص نظام سلامت آمریکا که آن را از نزدیک تجربه میکند) بیش از آنچه سزاوار استعدادش است ناکارآمد هست.” و دلیلش را این موضوع میداند که “هسته خدمات درمانی بر اساس بیماریها طراحی شده، نه بر اساس مردم. که باید گفت بد طراحی شده. و هیچ جا اثرات طرحریزی بد، اندوهآورتر و فرصت طرحریزی مناسب واجبتر از انتهای زندگی نیست، زمانی که همهی چیزها ناب و در هم فشرده هستند. فرصت دوبارهای وجود ندارد.”
او میگوید:”هدفش امروز این هست که دست کمک به سمت گرایشهای مختلف دراز کند و تفکر در زمینه طرحریزی را به این بحث مهم دعوت کند. یعنی وارد کردن انگیزه و خلاقیت به تجربهی مردن.”
و در ادامه اضافه میکند:”ما فرصت مهمیدر پیش روی خود داریم، یکی از معدود مسائل جهانی، مقابل ما به عنوان فرد و همچنین جامعه متمدن هست: که بازاندیشی و بازطراحی کنیم که چگونه میمیریم.”
او سپس برای روشن تر شدن موضوعی که از آن صحبت میکند از آخر شروع میکند. و صحبتش را اینگونه مطرح میکند:
“برای بیشتر مردم ترسناکترین چیز درباره مرگ، مرده بودن نیست، مردن است، رنج کشیدن است. این یک تفاوت کلیدی است. دقیق شدن در این موضوع میتواند خیلی کمک کند به جدا کردن مفهوم رنجی که بودنش اجتناب ناپذیر است از رنجی که میتوانیم آن را تغییر دهیم. اولی طبیعی هست، بخش اساسی زندگی است، قانون است، و از ما خواسته شده که بهش فضا بدهیم، با آن منطبق شویم و رشد کنیم. خیلی خوب میشه که قدرتهایی که از ما بزرگتر هستند را بشناسیم. آنها تناسب به همراه میآورند، مثل بهاندازه فهم درآوردن کیهان. بعد از اینکه اعضای بدنم از دست رفتند، این فقدان، به عنوان مثال، تبدیل به یک واقعیت همیشگی تبدیل شد– بخشی جداییناپذیر از زندگی من، و یاد گرفتم که نخواهم توانست این واقعیت را بدون انکار خودم طرد کنم. برای من زمان برد ولی بالاخره یاد گرفتم. نکته خوب دیگر درباره رنج اجتنابناپذیر این است که این دقیقا چیزی است که مددجو و مددرسان را به هم پیوند میدهد– انسانها را. بالاخره داریم میفهمیم که این همان نقطهای هست که بهبودی حاصل میشود. بله! مهربانی — همانطور که دیروز یادگرفتیم– در کنار هم رنج کشیدن!“
و باز از نظام بهداشتی گلایه میکند :
“ از طرف دیگر در سوی نظام (بهداشتی)، بسیاری از درد کشیدنها لازم نیستند، ساخته شدهاند. برای هدف خیر خدمت نمیکند. ولی نکته مثبت این است که، از آنجایی که این گونه درد کشیدن ساختگی است میتوانیم آن را تغییر دهیم. قطعاً چگونه مردنمان را میتوانیم تغییر دهیم. حساس کردن نظام (سلامت) به این تفاوت اساسی… میان رنج بردن اجتناب ناپذیر و درد کشیدن قابل اجتناب… به ما اولین راهنما از راهنماهای سهگانه برای طرحریزی ارائه میدهد. بالاخره، نقش ما به عنوان مددکار، به عنوان افرادی که اهمیت میدهند، این است که رنج را التیام دهیم، نه اینکه به انبوه آنها اضافه کنیم.“
او میگوید: “سازمانهای [بهداشتی] ما میتوانند مهربانتر باشند. زیبایی را هر جایی میتوان یافت...”
و در ادامه، صحبتش را با تجربه ی شخصی خود ادامه میدهد:
“من چند ماهی در بخش سوختگی بودم در بیمارستان سَنت بارناباس، در لیوینگزتن در ایالت نیوجرزی جایی که در همه مواقع مراقبت خوبی از من شد، از جمله مراقبت تسکینی برای دردهایم. یک شب، بیرون برف شروع شد. یادم هست که پرستارهای من از رانندگی در این برف شکایت داشتند. و هیچ پنجرهای در اتاق من نبود، ولی فقط تصور پایین آمدن این برف، فوقالعاده بود. روز بعد، یکی از پرستارهای من یک گلوله برفی را پنهانی برایم آورد. گلوله برفی را آورد داخل بخش. نمیتوانم وجد و شادیای که از در دست گرفتن آن احساس کردم را برای شما توضیح دهم، و سرمایی که روی پوست سوزان من میچکید همهی معجزهای که داشت، افسونِ دیدنِ آب شدنش. در آن لحظه، همین که بخشی از این سیاره در این جهان باشم برای من مهمتر از این بود که زنده باشم یا مرده. آن گلوله برف کوچک مجموع همه انگیزهای بود که من نیاز داشتم تا تلاش کنم زنده بمانم یا اگر سالم نیستم، تلاش کنم که سلامت باشم. در بیمارستان، این لحظه گم شده است.“
و در ادامه میگوید:
“در کار من، افراد زیادی را در طول سالها میشناختم که آماده رفتن بودند، آماده مردن. نه به خاطر اینکه آرامش نهایی یا حیات معنوی را یافته بودند، بلکه به این خاطر که از آنچه زندگیشان به آن تبدیل شده بوده روی گردان شده بودند– در یک کلام، تمامشده، زشت. تعداد زیادی از ما از گذشته با بیماریهای مزمن و درمان ناپذیر زندگی میکنیم، و پیر میشویم. و به هیچ وجه آماده این پیریِ متوسط سن جامعه نیستیم. به زیرساختی به اندازه کافی پویا احتیاج داریم تا این تغییرات اساسی در جمعیت را اداره کند. اکنون زمانِ خلق چیزی نوین است، چیزی که اساسی باشد. میدانم که میتوانیم، چون مجبوریم. جایگزینی وجود ندارد. و عناصر آن مشخص است: خط مشی، تحصیل و آموزش، نظام و تاسیسات فیزیکی. نیازهایِ ورودی زیادی از انواع مختلف داریم.“
او پس از توضیحات دیگری، در جایی از صحبت خود به این نتیجه میرسد:
“ بنابراین اگر جدا کردن رنجِ غیرضروری از نظام (سلامت) اولین راهکار باشد، پس حفظ ارزش (بیماران) از طریق حواس، از طریق بدن، که جایگاه زیبایی شناسی است، راهکار دوم خواهد بود. این نکته ما را به سومین و آخرین بخش امروز میرساند به طور خاص، ما باید اهدافمان را بالاتر ببریم و بر مبنای سلامت قرار دهیم، بدین ترتیب زندگی و سلامت و نظام سلامت میتوانند زندگی را شگفت انگیزتر کنند به جای اینکه فقط دردناک بودن آن را کمتر کنند. نیکی و سود رساندن!“
و ادامه میدهد:
“ این درست همان مقصد ماست یعنی شکلی از خدمات درمانی که بیماری محور است و شکلی که بیمار یا انسان محور است، و اینجاست که مراقبت به عملی خلاقانه، سازنده و حتی مثل بازی تبدیل شود. “بازی” در اینجا ممکن است کلمه خنده داری به نظر بیاید. ولی در ضمن یکی از بهترین روشهای ما برای سازگاری است. همه تلاشهای اجباری ما به واسطه انسان بودن را در نظر بگیرید. آشپزی از نیاز به غذا متولد شد. نیاز به سرپناه منجر به معماری شد. نیاز به پوشش، مُد را ساخت. و چون در قید زمان بودیم، موسیقی ساختیم. بنابراین، از آنجا که مردن بخش اساسی زندگی است، بر این اساس چه چیزی میتوانیم بسازیم؟ منظور از “بازی” به هیچ وجه در پیش گرفتن راهی آسان به سوی مردن نیست یا اینکه راه خاصی برای مردن را حکم کنیم. کوههای اندوه در آنجا بی حرکت ایستادهاند، و از هر راهی برویم، همه ما تسلیم خواهیم شد. به جای آن، من درخواست میکنم که فضایی بسازیم، (فضای) فیزیکی، فضای روحی، تا به زندگی فرصت رشد و تعالی بدهیم، پس به جای اینکه فقط آن را به پایان ببریم، پیر شدن و مردن میتواند (مثل موسیقی)، صدایی باشد که به سوی پایانش اوج میگیرد. ما نمیتوانیم برای مرگ جوابی بیابیم. میدانم که بعضی از شما برای این کار تلاش میکنید. “
او در نهایت از صحبتهای خود، اینطور نتیجه گیری میکند:
“در این فرصت (که مشغول یافتن جواب هستیم)، میتوانیم برای یافتن این جواب طرحریزی کنیم. بخشی از من، پیشتر، مرد، همه ما میتوانیم به نحوی این را بگوییم. من مجبور بودم زندگیام را گرد این واقعیت دوباره طرح بریزم، و باید بگویم که این یک آزادی بود برای اینکه بفهمم همیشه میتوان از زیبایی و معنای آنچه زندگی برایم باقی گذاشته یکّه بخورم مثل گلوله برفی که لحظهای عالی دوام آورد در حالی که داشت آب میشد. اگر چنین لحظهای را دیوانه وار دوست داریم آنگاه شاید بتوانیم یاد بگیریم که خوب زندگی کنیم، نه بر ضد مرگ، بلکه به خاطر آن. بگذارید مرگ آن چیزی باشد که ما را با خود میبرد، و نه نبودِ تصورات زیبا.“
.
به نظر من، عصاره ی زیبای تمام صحبتهای او در همین جمله ی نهایی نهفته است:
بگذارید مرگ آن چیزی باشد که ما را با خود میبرد،
و نه نبودِ تصورات زیبا.
اگر دوست دارید به کل این سخنرانی گوش دهید به اینجا بروید و اگر میخواهید متن کامل سخنرانی او را بخوانید به اینجا سری بزنید.