زنگ تفریح ۱۵ – درس شرافت! و دلداری!
بخاطر پست قبلی که تلخ و غمناک بود، (وممنون از دوستان خوب یک روز جدید که حرفها و دغدغههای قشنگشون رو اونجا برامون نوشتن) بیایید باز یک زنگ تفریح دیگه رو با هم بخونیم وشاید کمیلبخند بزنیم. 🙂
درس شرافت!
مردی به پسر خود نصیحت میکرد، در معاملات و تجارت همیشه سعی کن پای خود را از دایره ی درستی و شرافت بیرون نگذاری.
مثلا دیروز یکی از مشتریان چهارصد تومان به من داد. یعنی میخواست ششصد تومان بدهد، اشتباهی هزار تومان داد!
پسرش با بی تابی پرسید:
خوب چه کردید؟
گفت:
هیچی، دویست تومان آن را به شریکم دادم!
————————————————–
دلداری!
شخصی در آب افتاده دست و پا میزد و با فریاد و فغان استمداد و طلب یاری میکرد.
شخصی میگذشت و پرسید:
چرا اینهمه داد و فریاد میکنی؟
گفت: شنا نمیدانم.
گفت: خدا پدرت را بیامرزد. خوب من هم شنا نمیدانم اما این قدر فریاد نمیزنم!
منبع: گنجینه لطایف
گردآورنده: م فرداد