مصائب واقعی و خیالی
کتاب “در باب حکمت زندگی” رو بعد از صرف مدت زمانی بیشتر از زمان استانداردی که معمولاً برای خوندن و تموم کردن یک کتاب در نظر میگیرم، بالاخره تمومش کردم.
این کتاب، از اون کتابهاییست که متعجب و متاسفم که چرا تا حالا نخونده بودمش.
و فکر میکنم از اون کتابهاییست که اگر نمیخوندمش، نصف عمرم بر فنا میبود! 🙂
حالا نه تا این حد، ولی حیف بود اگه نمیخوندمش.
شاید برای شما – اگر خونده باشید یا قصد خوندنش رو دارید – اینطور نباشه، اما من واقعا دوستش داشتم و به خیلی از ابهامها و سوالاتم پاسخ داد.
خیلی مسائل رو بهم نشون داد که شاید به این روشنی درک نکرده بودم.
آن هم کسی که در قرن نوزدهم میزیسته.
(البته این رو هم اضافه کنم که نمیگم که با ۱۰۰درصد حرفها و نکتههای این کتاب موافق بودم، اما کلاً با شگفتی زیادی این کتاب رو خوندم و قصد دارم یه بار دیگه هم بخونمش)
به نظر من، آرتور شوپنهاور، با قدرت فوق العاده ای و بدون هیچ ملاحظه یا تعارفی و با نگاه و بینش لیزر مانندی، ماهیت پدیدها و انسانها رو کالبدشکافی میکنه،
و عریان در مقابل دیدگان ما قرار میده.
شاید باز هم در پستهای آینده، به مواردی از این کتاب، که به نظرم جالب و شگفت انگیز بود، اشاراتی بکنم.
اما بیایید فعلاً این جمله ی زیبا و پرمفهوم را از او بخوانیم و اگر شد، کمیهم در موردش فکر کنیم:
[su_quote]مصائب واقعی در جهان،
بیش تر از آن اند که به خود اجازه دهیم
با مصائب خیالی،
که موجب مصیبتهای واقعی میشوند
به تعدادشان بیفزاییم.[/su_quote]
آرتور شوپنهاور
از کتاب: در باب حکمت زندگی