پیش نوشت:
نمیدونم چرا عکسهایی که در این پست گذاشته بودم نشون داده نمیشن. 🙁
*****
این آهنگ رو با تمام وجودم، میخوام به «زاینده رود» تقدیم کنم.
اسم این آهنگ بسیار زیبا که از آهنگهای ترکی استانبولی است، هست:
Gözlerin Doğuyor Gecelerime
شاید، تعجب کنید که چرا این آهنگ یا این نوع آهنگ؟
و شاید بپرسید که این آهنگ ترکی استانبولی، چه ارتباطی میتونه به زاینده رود داشته باشه؟
راستش رو بخواهید، این نوع آهنگ، برای من، بزرگ ترین و دوست داشتنی ترین و خاطره انگیزترین تداعیها رو از زاینده رود زنده میکنه.
دلیلش هم اینه که سالها پیش، وقتی خیلی نوجوان بودم، برای اولین بار، یک اسکله ی قایقرانی در انتهای پارک آینه، نزدیک سی و سه پل ایجاد شد که صندلیها و نیمکتهایی برای نشستنِ مردم داشت و با چراغهای رنگی زیبایی تزیین شده بود و قایقهای پاییِ دو نفره و چهار نفره ی رنگی و زیبایی، برای اولین بار بود که در اونجا در اختیار مردم قرار داده شد که از قایقرانی کردن در زاینده رود با دوستان و اقوام و آشنایانشون لذت ببرن.
یک عده هم که روی همون صندلیها مینشستن، بستنی یا تنقلات دیگری میخریدند و میخوردند و به موزیکهای زیبایی که در اون اسکله پخش میشد، گوش میدادند و از نظاره ی زاینده رود زیبا، و سی و سه پل شگفت انگیز (مخصوصاً در غروب و در شب که صد چندان زیباتر میشد)، مرغابیهای دوست داشتنی که در آب شنا میکردند، پرندههای سفید مهاجری که بر فراز زاینده رود میچرخیدند و پرواز میکردند و قایقهایی که نرم و آروم به همراه سرنشینان شون در آب، در حال حرکت بودند، لذت میبردند.
خلاصه فضای فوق العاده دوست داشتنی و آرامشبخشی بود.
اما مهم تر از همه ی اینها، همین آهنگهای بدون کلام ترکی استانبولی بود که در اونجا پخش میشد و ترکیب عجیبش با اون فضا، و اینکه من، برای اولین بار بود که این سبک آهنگ رو میشنیدم و بینهایت دوست داشتم و برام دوست داشتنی بود و – گاهی که به اونجا میرفتیم و دقایقی در اونجا مینشستیم یا مهمونها یا مسافرهامون رو به اونجا میبردیم – از شنیدنشون با اون حال و هوای زیبا و رمانتیک و آرامشبخش لذت میبردم.
بعد از مدتی، زاینده رود هنوز پرآب بود؛
اما نمیدونم چی شد که دیگه اون اسکله رو به کلی برداشتند و اسکله ی قایقرانی رو بدون اون حال و هوای دوست داشتنی و بدون اون صندلیها و بدون اینکه دیگه اون موزیکهای زیبا ازش پخش بشه؛ به طرفِ دیگر سی و سه پل، منتقل کردند.
اما، خاطره ی زیبا و فراموش نشدنی این سبک آهنگ، برای همیشه در ذهن و قلبم جاودانه شد و موجب شد هر وقت، به این نوع آهنگها گوش میدم، حس عجیب و دوست داشتنی رو در وجودم حس کنم و به تمامیبرای من، تداعی کننده ی زاینده رود عزیزم باشه.
امیدوارم شما هم از شنیدن این آهنگ، که دقیقاً نمونه ای زیبا از همون آهنگهایی است که نام بردم، لذت ببرید.
شاید برای عده ای از شما هم، مثل من، تداعی بخشِ دوست داشتنی ای از زاینده رود باشه.
[su_note note_color=”#fcdced” radius=”7″]نام آهنگ: Gözlerin Doğuyor Gecelerime آهنگساز و نوازنده: Cengiz Coskuner[/su_note]
[su_audio url=”https://1newday.ir/wp-content/uploads/2017/02/05-Gözlerin-Doğuyor-Gecelerime.mp3″]
پی نوشت:
عکسهای بالا، مربوط به سریهای قبل هستند که از زاینده رود گرفتم.
و
عکسهای پایین، مربوط به همین روزهای اخیر:
سلام شهرزاد جان،
از عکسها، تداعیها و آهنگ زیبایت لذت بردم. اصفهان همیشه برایم زیبا و دوست داشتنی بوده. از وقتی که برای امتیاز دادن به نظرهایمان در متمم هم میگذارید بینهایت ممنونم.
با احترام
وحید
سلام وحید عزیز. دوست خوب متممی.
خیلی خوشحالم که به اینجا سر زدی و خوشحال تر، بخاطر اینکه از این پست و از این آهنگ زیبا لذت بردی. 🙂
امیدوارم اصفهان همیشه، لحظهها و خاطرات شیرینی رو براتون رقم بزنه.
در مورد امتیازها هم اختیار دارید.
تازه من خیلی ناراحتم که اونطور که باید و آنچنان که دلم میخواد، نمیتونم برای خوندن کامنتهای زیادی از دوستان متممیام، وقت بذارم.
راستش میدونید وحید عزیز.
من توی امتیاز دادن خیلی سخت گیرم و احساس میکنم هر چی میگذره، دارم سخت گیرتر هم میشم و با وسواس بیشتری به کامنتهای دوستان متممیامتیاز میدم. (مخصوصاً در درسهای تخصصی)
چون هم برای رأی خودم (به عنوان عضوی از متمم) ارزش زیادی قائلم؛ و هم دلم میخواد کامنتهایی که از نظر خودم (باز به عنوان عضوی از متمم)، ارزش بیشتری دارند و از نگاهِ من، نشان از این میدن که نویسنده ی کامنت، درس رو با دقت خونده، به نظر میرسه با درسهای قبلیِ مرتبط با اون درس، آشنایی قابل قبولی داره، سعی کرده درس رو خوب متوجه بشه و بعد کامنت بذاره، هدفش این نبوده که برای انجام تمرین، حالا فقط یه چیزی نوشته باشه، یا فقط یا بیشتر، با هدف کسب امتیاز، سعی در نوشتن کامنتی کرده باشه؛ و کلاً تمام معیارهایی که برای خودم خیلی مهمه، (و شاید در مواردی هم، بعلاوه ی حس ای که به نوع و نحوه ی نوشتار و نگارش یک کامنت دارم) به کامنتی امتیاز میدم.
و در کل، هدفم اینه که کامنتهای خوب و دقیق و فکر شده، و طبیعی و اصیل؛ بتونن از کامنتهای دیگه، بیشتر متمایز بشن و بتونن پاداش بیشتری نسبت به دیگران دریافت کنن. و دیگران هم بتونن اینجور کامنتها رو راحت تر شناسایی کنن و از نکات مفید و آموزنده شون – چه مستقل و چه در راستایِ یادگیری بهتر و سهل ترِ درسهای ارزشمند متمم – بهره ببرن.
(اینهایی که میگم، به طور متوسط در نظر گرفته میشه. همچنین فراوانیهایی که در خصوص این موارد، به مرور، در ذهنم جمع آوری میشه؛ باعث میشه بتونم از شهودم هم در این زمینه کمک بگیرم)
به هر حال، این کاری است که از در اختیار داشتن حقِ «یک دونه» رأی یا امتیاز، ازم بر میاد. 🙂
(البته این شامل خودم هم میشه. یعنی امتیازی که خودم، بعداً در پیشگاهِ خودم، (به طور ذهنی) به کامنتهای خودم میدم. و سعی میکنم بر اون اساس، در مورد کاستیها و اشتباهاتم، مدام خودم رو مورد قضاوت، بازبینی و اصلاح قرار بدم…)
ببخشید. خیلی حرف زدم.
اینها رو گفتم که بگم: اختیار دارید و اصلاً نیازی به تشکر نیست و اگر امتیازی هم از طرف من گرفتید، حتماً خودتون شایسته اش بودید، که حتماً هستید. 🙂
باز هم خیلی ممنونم بخاطر لطف و کامنت خوبتون و امیدوارم باز هم اینجا بهم سر بزنید.
و براتون آرزوی موفقیتهای بیشتر در متمم و در زندگی دارم.
شهرزاد جان،
واقعا ممنونم برای وقتی که گذاشتی تا برام بنویسی.
همینطوره. من خودم هم سعی میکنم امتیاز رای دادن ام را به راحتی خرج نکنم. اینطوری به نظرم میرسه که ارزش بیشتری برای خودم و متمم ایجاد کردم.
از آرزوهای زیبایتان هم ممنونم.
من هم برای شما بهترینها را آرزو میکنم.
وحید 🙂
راستی شهرزاد با این آهنگ و این عکسها دلم برای بودن در اصفهان رفت :)))
شهرزادجان جانم ، این اهنگهای بدون کلام ترکی استانبولی برای من هم تداعی کننده خاطرات خیلی شیرین و حسهای خوب هستند . یکی از این حسها که اغلب بیش از سایر موارد برام تداعی میشه هوای خنک زیر کولر تابستانهای دوران نوجوانی ، بوی کولرهای تازه به کار افتاده، رمانهایی که به نوعی در اونها زندگی میکردم (به خصوص ربه کا) و حتی خاطراتم با شخصیتهای داستانها و … هست. ممنونم برای یادآوری خاطرات دلنشین 🙂
نسرین، تو زنده ای…؟ 😉 :))
(بیرون از اینجا که خداروشکر، کم و بیش، ازت خبر دارم. منظورم توی یک روز جدیده) 🙂
چه خوب نسرین جون، که برای تو هم این آهنگها حسهای خوبی رو تداعی میکنن.
وای. نسرین. عجب چیزی رو گفتی.
هوای خنک زیر کولر تابستونای دوران نوجوانی و بوی کولرهای تازه به کار افتاده.
نمیدونم چرا برای من هم حال و هوای این کولرها مخصوصا وقتی تازه به کار میافتادن، توی دوران نوجوانی با الان خیلی فرق داره.
یه آرامش خاص و حس خوبی رو با کار افتادن کولرها توی اون زمان تجربه میکردم که الان اصلاً حس نمیکنم.
رمانهایی که در اونها زندگی میکردی رو هم که بله. به خوبی ملتفتم. 🙂 مخصوصاً اون جشنهای بالماسکه ی خیالی و رقصهای بین شخصیتهای دوست داشتنی این رمانها 😉
من از تو ممنونم که بعد از یه عمری دوباره برام نوشتی و خیلی خوشحالم کردی.:)
در مورد کامنت بعدیت هم که کاری نداره. خوب یه سر بیا اصفهان. 🙂
شهرزاد من همیشه میخونمت اما یه کم تو با صدای بلندفکر کردن تنبلم 🙂 که میدونم بی انصافیه. چه روزهایی که با خوندن اینجا کلی انرژی و انگیزه گرفتم .
آره یاد اون مهمونیها بخیر 🙂 روزهای بی نظیر تکرار ناشدنی .
شهرزاد یه چیز جالب اینکه اون بعد از ظهرهای زیر کولر که عموما به خوندن کتاب میگذشت به قدری کشدار و طولانی بود که هیچ وقت دیگه تو زندگیم چنین حالتی رو تجربه نکردم . انگار که اون زمان خیلی کریشنامورتی وار زندگی میکردیم و سکوت ذهنمون زمان رو طولانی تر میکرد 🙂
دلم میخواد به همین زودی بیام اصفهان . اونقدر که فضای اونجا ادم رو سبک و رها میکنه . حتما میام :):*
نسرین خوبم. مییدونم.
کاملاً راحت باش. همینکه میدونم هستی، چه با صدای بلند فکر کنی، چه توی دلت فکر کنی، برای من باعث خوشحالی و دلگرمیه. 🙂
آره واقعاً … و چه نکته ی قشنگی رو گفتی: “سکوت ذهنمون زمان رو طولانی تر میکرد.”
بعضی وقتها خیلی دلم میخواد و سعی میکنم به روشهای گوناگون، این سکوت رو به ذهنم برگردونم.
شهرزاد عزیزم
عکسهای فوقالعاده قشنگی رو گرفتی و من با دیدنشون حس خیلی خوبی پیدا کردم 🙂
راستش رو بخواهی من تابستون امسال (مرداد ماه) برای اولین بار اومدم اصفهان و سیوسه پل و پل خاجو رو از نزدیک دیدم. واقعا غصهام شد از اینکه رودخونهای به این بزرگی خشک و بیآب هست.
ولی در کنار اون از زیباییهایی که این دو پل در شب داشتن فوقالعاده لذت بردم و همچنین پیادهروی طولانی که بین این دو تا پل کردم.
در کل من از سفر به اصفهان خاطره خیلی خوبی دارم. کوه صفه، بازار امام، چهارباغ، چهلستون. همچنین غذاهای خوشمزهاش.
البته اون موقع نمیدونستم دوست خوب من، شهرزاد، ساکن اصفهان هست. وگرنه باهات یه قرار میذاشتم تا از نزدیک همدیگه رو ببینیم 🙂
خیلی خوشحالم طاهره جان که از این عکسها خوشت اومد. 🙂
چه جالب که همین تابستون امسال برای اولین بار اومدی اصفهان و چه حیف که وقتی اومدی، زاینده رود خشک بوده.
میدونی. راستش من توی تعطیلات، بیشتر، برای مسافرهایی که به اصفهان میان، مخصوصاً اونهایی که مثل تو برای اولین بار اومده باشن، خیلی ناراحت میشم که نمیتونن زاینده رود رو – وقتی که خشک هست – ببینن و از دیدنش و از قدم زدن و نشستن در کنارش لذت ببرن.
چه خوب، که بیشترِ جاهای دیدنی اصفهان رو رفتی و گشتی.
وای. از پیاده روی طولانی بین این دو تا پل گفتی. این پیاده روی برای من حسابی نوستالژیکه و یادآور حسها و خاطرات خوب دوران کودکی و نوجوانی که با خانواده و خالهها و داییهام، چقدر این مسیر رو – رفت و برگشت – پیاده روی کردیم. 🙂
میدونِ نقش جهان هم که برای خودم هم هر بار که میرم واقعاً تازگی داره و هر بار از زیبایی اش (چه توی روز چه توی شب) به شگفتی میفتم. خیلی دوستش دارم.
از غذاها و دسرها هم که به احتمال زیاد، بریونی و خورشت ماست رو خوردی. نوش جان.
کوه صفه هم که خیلی دوست داشتنیه. توی عکس آخری، اون تهِ عکس، یه کمیازش پیداست.
انشاله دفعه ی دیگه که اومدی، زاینده رود پرآب باشه و بیشتر ازش لذت ببری و شاید هم بتونیم همدیگر رو ببینیم. 🙂
ممنون که برام نوشتی.
فراتر از این که در مورد زاینده رود و این آهنگ (که مثل شیر مادر میبویمش و میفهممش) باید اعتراف کنم که هنر عکاسی شما در ثبت این لحظات زیبا با انتخاب زاویههای مناسب و تصویر برداری از محل دقیق به زیبایی این پست صد چندان افزوده است. خوشحال تر میشوم که یک روز جدید همیشه این حال خوب را در مرور وبلاگها برایم ایجاد میکند.
متشکرم.
یاور
خیلی لطف دارین یاور عزیز و خیلی خوشحالم بابت ایجاد این حال خوب در شما دوست خوب.
در مورد عکسها هم خیلی ممنونم و میدونم که بیشترش، نظر لطف شماست. و البته خیلی خوشحال شدم که این نظر خوب رو از شما شنیدم.
راستش، حیف شد که برای عکس گرفتن، دوربین دیجیتال ام رو همراهم نداشتم و همه رو مجبور شدم با موبایل عکس بگیرم.
(البته دوربینم هم که خیلی حرفه ای نیست ولی خوب شاید کیفیت عکسها میتونست بهتر از این بشه. مثل پل خواجوی اولی)
هوا هم که این روزها به شدت سرد شده و عکسها رو با دستان منجمد شده گرفتم. 🙂
ولی چیزی که منو شگفت زده کرد، این بود که دیروز با این سوز و سرمای عجیب، تعداد خیلی زیاد از مردم، به عشق زاینده رود و دیدنش اومده بودند. انگار که سیزده بدر بود.:)
راستی. یاور عزیز. اگر برات امکانش بود، لطف میکنی و خوشحال میشم اگه ترجمه ی نام این آهنگ (به فارسی) رو برام بنویسی.
عجیب، این آهنگ رو دوست دارم.
شهرزاد عزیز.
ترجمه تحت اللفظی عبارت Gözlerin Doğuyor Gecelerime میشود: چشمانت در شبهای من متولد میشوند. اگر حسی تر ترجمه کنم میشود شبهای من از چشمان تو لبریز میشود.
اگر خیلی بیشتر حسش کنم میشود: در چشمان تو است که شبهای من متولد میشود.
متشکرم.
چقدر زیبا بود معنی اش و چقدر زیبا، شما ترجمه اش کردی.
واقعا ممنونم. لطف کردی.
حالا که معنی دقیق و زیبای این آهنگ رو بهتر فهمیدم، زیباییش برام چند برابر شد. 🙂
یادم افتاد. وقتی که دانشجو بودم و یه دوست خیلی خوب و صمیمیداشتم که اهل خوی بود، و بعضی ترانههای ترکی استانبولی رو برام ترجمه میکرد.
مثل ترانههایی از احمد کایا،هاکان، ابراهیم تاتلیس و همچنین ترانه ی زیبای “گجلر” و …
بازم ممنون.
سلام شهرزاد عزیز
چقدر خوب کار کردی عکسهای از زایند ه رود گذاشتی ،شاید سالهای ۸۵ بود یا کمتر نمیدانم زاینده رود وسطش یک کافی شاپ داشت و اون وسط چای صرف میکردند و من اونجا رو با صدای معین دوست داشتم و برایم تداعی گر روزهای خوبی بود که برای دیدن زیبایها اینقدر عادت نکرده بودیم بههاپیر مالها وهاپر استار و موجهای آبی . هنوز دیدن صحنه جاری شد آب در زاینده رود برایم لذت بخش و مفرح است .
سلام. خوشحالم که عکسها رو دوست داشتی حسن جان.
کافی شاپی رو که گفتی، نمیدونم دقیقا منظورتون کدومه و کجاست. اما یه دونه قهوه خونه مانندی، اون دستِ سی و سه پل (زیر و کنارِ پل) هست، که نیمکتهایی گذاشتند کنار آب و مردم اونجا میشینن و باصفاست. (صدای معین هم که پخش بشه، دیگه واقعاً باصفاتر میشه:) ) البته متاسفانه من خودم هیچوقت اونجا ننشستم و همیشه فقط از کنارش رد شدیم.
یه دونه هم قبلنها، توی پل خواجو بود که نمیدونم هنوز هم هست یانه. یعنی من دیگه متوجهش نشدم.
باهاتون موافقم.
آرامش و لحظههای زیبای اون روزها، و زیباییهای طبیعتِ ناب که ما رو به شگفتی در بیارن رو، دیگه به سختی میشه توی این روزها پیدا کرد.