شعر و ادب

اصل وصال دل است

اصلِ وصال، دل است؛ باقی، زحمتِ آب و گل است. دعا در طریق مردان لجاج است، حق میداند که بنده به چه محتاج است. عقل گفت: من سکندر آگاهم. اما عشق گفت: من قلندر درگاهم. عقل گفت: من تقوی به کار دارم. عشق گفت: من به دعوی چکار دارم؟ عقل گفت: من قاضی شریعتم. عشق… ادامه مطلب اصل وصال دل است

شعر و ادب

ای صبا …

ای صبا … توی این پست، میخوام بدون هیچ مقدمه ای! یکی از اشعار حافظ رو که خیلی دوستش دارم و یکی از آهنگهای ریچارد کلایدرمن، که عاشقشم رو بذارم و امیدوارم شما دوستان خوبم هم ازشون لذت ببرید… —————————————– ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار نکته… ادامه مطلب ای صبا …

شعر و ادب

شامگاه یک روز من

چه نسیم معطری است که می‌وزد و چه رایحه دلکشی است که به مشام می‌رسد. گویا این تویی که گیسوان در هم فرو ریخته ای و این عطر توست که هوای ما را آکنده نموده است.  نسیم سبکسر می‌وزد و گیسوان درخت بید را افشان می‌کند. غروب است و لبخند خورشید از کرانه دور پیداست.… ادامه مطلب شامگاه یک روز من

شعر و ادب

در شب سرد زمستانی

در شب سرد زمستانی در شب سرد زمستانی کوره‌ی خورشید هم، چون کوره‌ی گرم چراغ من نمی‌سوزد و به مانند چراغ من نه می‌افروزد چراغی هیچ نه فروبسته به یخ، ماهی که از بالا می‌افروزد. من چراغم را در آمدرفتن همسایه‌ام افروختم در یک شب تاریک و شب سرد زمستان بود، باد می‌پیچید با کاج،… ادامه مطلب در شب سرد زمستانی

الهام بخش, شعر و ادب

نیایش

نیایش آنگاه که تقدیر واقع نگردیده و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست، خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه ی اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در «صمیمیت» هست تجلی کند، اگر همه ی هستیمان را یک «خواستن کنیم»، یک «خواهش مطلق» شویم و اگر با هجوم و حمله‌های صادقانه و… ادامه مطلب نیایش

شعر و ادب

گل یخ

گل یخ گل یخ شکوفان شو. بگذار عطر سحرانگیزت سراسر جهان مرا فرا گیرد. همه گلها در بهار شکوفه می‌کنند اما تو بهنگام زمستان گل می‌دهی، پس جای شکفتن تو در دل من است تا یار عزیزم از هوای عبیرآمیز تو بسوی من آید. ساقه‌های تو را می‌بینم که عنابی شده اند، گویی تو هم… ادامه مطلب گل یخ

شعر و ادب

دنگ … دنگ …

دنگ … دنگ … ساعت گیج زمان در شب عمر، می‌زند پی در پی زنگ زهر این فکر که این دم گذراست، می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من. لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی‌آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد، پس اگر می‌گریم، گریه ام بی ثمر است. و… ادامه مطلب دنگ … دنگ …

شعر و ادب

جامه ی زندگی

جامه ی زندگی به آینده دل مبند، هرچند نویدبخش باشد. بگذار تا گذشته ی معدوم، نعش خود را به خاک بسپارد. کار کن، کار، در زمان حال که موجود است. با دل امیدوار و توکل به کردگار! زندگی مردان بزرگ به ما می‌آموزد که می‌توانیم زندگی خود را تعالی بخشیم. و چون عزیمت کردیم در… ادامه مطلب جامه ی زندگی

شعر و ادب

ببخشای ای عشق

 ببخشای ای عشق . با آن نگاه روشن مواج دریا اگر سلام نگوید، نماندنیست در ذهن هر کلام اگر رد پای عشق راهی نبرده است کتابی نخواندنیست و شایسته این نیست که باران ببارد و در پیشوازش دل من نباشد و شایسته این نیست که در کرت‌های محبت دلم را به دامن نریزم دلم را… ادامه مطلب ببخشای ای عشق

شعر و ادب

بنشان مرا به منظره ی رویش

یکی از زیباترین و بااحساس ترین شعرهایی که اونهم با صدای زیبا و پراحساس خسرو شکیبایی نازنین شنیدم … شعری از محمدرضا عبدالملکیان  مهربانی را بیاموزیم … زیبا… زیبا هوای حوصله ابری است چشمی‌از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا زیبا… زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می‌چرخد از من مگیر… ادامه مطلب بنشان مرا به منظره ی رویش