الهام بخش, بهانه‌ای برای نوشتن

لحظاتی هست که با تمام وجودمان احساس خوشبختی می‌کنیم

فکر می‌کنم همه ی ما کم و بیش، لحظاتی رو در زندگی مون تجربه کردیم که احساس می‌کنیم خوشبخت هستیم. اما گاهی هم احساس میکنیم که خوشبخت ترین آدم روی زمین هستیم. لحظاتی که بهانه‌های خوشبختیِ ما، برای هیچ کس از بیرون، یا اصلاً دیده نمیشه یا حتی حتی اگر هم دیده بشه، اون معنای… ادامه مطلب لحظاتی هست که با تمام وجودمان احساس خوشبختی می‌کنیم

الهام بخش, درباره یک كتاب, کتاب و زندگی

درخششی از نور یک کتاب – باز هم، رزم آور نور

رزم آور نور با مهربانی و قاطعیت به زندگی می‌نگرد. او رازی در پیش دارد که روزی راه گشودن آن را خواهد یافت. گاه می‌اندیشد “این زندگی به جنون می‌ماند.” حق با اوست. او که تسلیم معجزه ی زندگی روزمره است، همواره نمی‌تواند عواقب کردار خویش را از پیش بداند. گاه عمل می‌کند، بی آن… ادامه مطلب درخششی از نور یک کتاب – باز هم، رزم آور نور

شعر و ادب

جمله ای از باب دیلن

جمله ای از “باب دیلن” می‌خوندم و از مفهوم ساده و زیبا و عمیقی که داشت، لذت بردم. و حس کردم توجه به مفهوم این جمله، چقدر می‌تواند در بسیاری از موقعیت‌ها و در بسیاری از تعاملاتی که با دیگران داریم، و در درک بهترِ حرفهایی که از آنها میشنویم، مفید واقع شود.   او در… ادامه مطلب جمله ای از باب دیلن

الهام بخش, برای فکر کردن, بهانه‌ای برای نوشتن

آیا ما داریم زیبا و درست، شنا می‌کنیم؟

هر وقت به استخر میروم، وقتی بعد از چند دقیقه شنا کردن، کمی‌خسته میشوم و نفس کم می‌آورم، همانجا توی آب، دستهایم را به میله‌های دیواره می‌گیرم و به دیواره ی استخر تکیه می‌دهم. در همان حال، در حالی که در حال استراحت هستم، به شنای کسانی که در آن لحظات در حال شنا کردن… ادامه مطلب آیا ما داریم زیبا و درست، شنا می‌کنیم؟

بهانه‌ای برای نوشتن, کتاب و زندگی

کتاب‌هایی هستند که خیلی‌ها دوستشان دارند، اما ما نمیتوانیم دوست داشته باشیم

توی درگیری سخت و عجیبی گیر افتاده بودیم. “من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم. کِریم آقامونم بود!” ببخشید… نمیدونم چی شد یکدفعه رفتم تو حال و هوای دیالوگ فیلم قیصر! خلاصه، درگیری عجیبی بود. چند تا از دوستام و یکی دو نفر از خانواده و اقوامم هم بودن.… ادامه مطلب کتاب‌هایی هستند که خیلی‌ها دوستشان دارند، اما ما نمیتوانیم دوست داشته باشیم

ترجمهٔ داستان

داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت سوم)

قسمت قبلی داستان دهکده ی نابینایان مردم نونز را با خودشان تا مقابل خانه ای که در وسط دهکده قرار داشت بردند و همانجا متوقف شدند. آنها می‌خواستند نونز را به مردان پیرِ دهکده نشان بدهند. آخر، پیرمردهای دهکده خیلی بیشتر از سایر اهالی می‌دانستند. شاید آنها می‌توانستند راجع به این آدم جدید، چیزهایی بگویند. یکی… ادامه مطلب داستان: دهکده ی نابینایان (قسمت سوم)

بهانه‌ای برای نوشتن

در جای خالی آنانی که به دقایقی از زندگی مان لذت بخشیدند

صبح، وقتی تبلت ام رو یه چکِ کوچولو می‌کردم، متوجه ی یه کامنت و سه تا لایک روی یکی از پست‌های گذشته ی اینستاگرام “یک روز جدید” ام شدم. روی پستی که قطعه ای از Lyrics زیباترین و مشهورترین ترانه ی جورج مایکل، یعنی Careless Whispers رو مدتها پیش گذاشته بودم. (اینجا) گذشته‌ها، آهنگ تیتراژ کارتون… ادامه مطلب در جای خالی آنانی که به دقایقی از زندگی مان لذت بخشیدند

بهانه‌ای برای نوشتن

وقتی تجربه‌های درونی مان را، از زبان دیگری می‌شنویم

نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا پیش میاد که جملات یا مطلبی رو از کسی بشنوید یا بخونید و بعد، بلافاصله و با حیرت به خودتون بگید: ” خدای من. این دقیقاً همون چیزیه که من هم تجربه اش کردم یا می‌کنم.” موضوع اینه که خیلی وقت‌ها، ما حس ای و حالتی رو در درون خودمون و… ادامه مطلب وقتی تجربه‌های درونی مان را، از زبان دیگری می‌شنویم

بهانه‌ای برای نوشتن

یاد آن روزها بخیر که در عبور از عرض خیابان، فقط به یک سمت نگاه می‌کردیم

توی یکی از خیابون‌ها، توی ترافیک، و پشت یک چراغ قرمز متوقف شده بودم و در حین نگاه کردن به بیرون، توی عالَمِ خودم بودم. در سمت راست خیابون دوطرفه ای که من قرار داشتم، همه ی ماشین‌ها متوقف شده بودند و منتظر روشن شدن چراغ سبز بودیم. و فقط از اون طرف خیابون، یعنی از… ادامه مطلب یاد آن روزها بخیر که در عبور از عرض خیابان، فقط به یک سمت نگاه می‌کردیم

بهانه‌ای برای نوشتن

چه سعادتی است وقتی که برف می‌بارد…

وقتی که برف می‌بارد… داشتم برای جعبه ی “شگفتی‌های طبیعت” – که در ستون سمت راست سایت می‌بینید – یه عکس جدید انتخاب می‌کردم. بخاطر حال و هوای فصلی که در اون قرار داریم، یعنی اواخر پاییز و همچنین با توجه به بارش‌های برف ای که در نقاط مختلفی از کشورمون داشتیم، تصمیم گرفتم از این عکس  زیبای… ادامه مطلب چه سعادتی است وقتی که برف می‌بارد…